گفتگو با آقای سیامک حاتمی – قسمت پنجم

آرش رضایی: آقای حاتمی چنین شرایط دردناکی را که شما توضیح دادید و خود شاهد عینی بودید که چگونه به نام رهایی زن، مردها را در قرارگاه اشرف تحت فشار سیستماتیک قرار میدادند و به نوعی سعی می شد تا آنها در درون مناسبات تحقیر شوند همانطور که گفتید روشی آگاهانه و حسابشده از سوی مسئولان مجاهدین بود که اعمال می گردید، و نتیجه آن این بود بتدریج مناسبات درون سازمانی از هم گسسته می شد و وحدت بین نیروها در واقع امری صوری و شکلی قلمداد می گردید. شما چه واکنشی در رابطه با مناسبات تلخ و تحقیر آمیز حاکم بر قرارگاه اشرف داشتید؟

سیامک حاتمی: آرش جان، شما سالها و بیشتر از من در میان مجاهدین بودی. خوب میدانی آنها چگونه فریبکارانه و دوگانه برخورد می کنند و در این رابطه تبحر دارند و اگر اعتراضی یا کوچکترین انتقاد و اعتراضی به مجاهدین و استراتژی و یا ضوابطشان داشته باشی با همه سابقه ای که داری و جانفشانی که برایشان کرده ای، ذره ای رحم به تو نمی کنند و برزخی برایت بوجود میاورند که از زنده بودنت پشیمان شوی. شما گفتی واکنش من چی بود، خوب معلوم بود من خیلی شوکه شدم وقتی ماهیت سازمان و رفتارهای زشت رهبران آن را به عینه دیدم. روش ها و برخوردها همه ویرانگر بود. انسانها مثل اینکه ارزشی برای مسعود و مریم و سایر رهبران سازمان نداشتند. شعارهای آنها را وقتی از رادیو در ایران می شنیدم تحت تاثیر قرار گرفتم اما وقتی به داخل مناسبات سازمانی آنها وارد شدم، فاجعه را از نزدیک حس کردم، متوجه شدم انسانها را با فریب به درون مناسبات ضد انسانی سازمان هل داده اند و کسی را یارای فرار از آن محیط وحشت و خفقان نبود. خیلی برای من غیر عادی بود شرایطی را تحمل کنم که حتی در همه ی عمرم تا آن لحظه ی ورودم به قرارگاه اشرف تصورش را هم نمی کردم. خوب برای رهایی از آن وضعیت نامناسب و ناهنجار به ناچار شروع کردم به اعتراض. در همان اوایل ورودم به درون مناسبات مجاهدین اصرار داشتم از عراق خارج شوم. من حدود یک سال بود به مناسبات وارد شده بودم و انقلاب مریم را به زور بر ذهنم چون پتکی وارد کردند. وقتی مقاومت و اعتراضاتم شروع شد، فحش ها، ناسزاها و رکیک ترین الفاظ را به من و خانواده ام نثار کردند که تا اون موقع از هیچ کس عادی نیز نشنیده بودم. باور می کنی آرش فکر می کردم با یک عده دیوانه طرف شده ام. دیوانه هایی که خود را عاقلترین افراد می دانستند و این وضعیت خیلی خطرناکی بود که حس می کردم برایم پیش آمده است. کتک های زیادی از فرماندهانم خوردم. وقتی مقاومت مرا دیدند به زندان مخوفشان بردند و تحت فشارم گذاشتند، بدترین رفتارها را با من داشتند. به من گفتند تو نفوذی هستی! آنها می گفتند باید اعتراف کنی و گرنه تو را می کشیم. اینها مسئولین سازمان مجاهدین بودند که ادعا داشتند به خاطر خلق و مریم و ناموس مریم می جنگند اما همین ها به ناموس مردم فحش می دادند و فرزند همین خلق قهرمان را تا سرحد مرگ کتک زدند. به آقای برادر مسئول mo

خروج از نسخه موبایل