آنسوی مریم رجوی

آدم ها وقتی جلو دوربین قرار می گیرند، به طور غریزی سعی می کنند بهترین نما، بهترین حس ممکن، بهترین نمای ممکن، بهترین وضعیت روحی و روانی ممکن، و… را برای ثبت یک لحظه زندگی شان نمایندگی کنند. این یک قاعده است و البته مثل هر قاعده ای خلاف هم دارد. خلاف اش این می شود که کسی بخواهد تعمدا و آگاهانه خودش را غم انگیز و عصبانی، بد هیبت، بدخلق و زشت، افسرده، غمگین و مستاصل و خیلی چیزهای دیگر نشان بدهد. این آدم ها از منظر روان شاسان دچار انواع عقده های روانی و کمبودها و البته ممکن است سرخوردگی هایی باشد که حتی توان یک لحظه شاد نشان دادن را هم ندارند. راستش بهانه نوشتن این مطلب عکسی بود که به هنگام دیدار خانم عضدانلو از قتلگاه هولوکاست، در سایت ها درج شده بود. به جرات می توانم ادعا کنم این بدترین عکس ممکنی است که طی این همه سال ها و با آن کمیت شگفت انگیز و غیرقابل شمارش از ایشان در سایت های دوست و مخالف به چاپ رسیده است. تصور کنید این عکس اگر قرار باشد در کنار آن انبوه عکس های ایشان قرار بگیرد به آدم چه حالی دست می دهد.

اما اینکه این عکس در واقع چه چیزی را نمایندگی می کند موضوع این یادداشت است. نمی شود ادعا کرد میزان تاثر و اندوه خانم مریم عضدانلو از مشاهده قتلگاه یهودیان این همه بازخورد پاراسمپاتیک روی ایشان گذاشته باشد. به این دلیل که سابقه ایشان نشان می دهد در بدترین وضعیت های روحی ناشی از اتفاقات حتی مشابه هولوکاست ایشان ترجیح می دهند کماکان با همان مدل لبخند ژوکوندوارشان البته با چند سایز اضافه تر خودشان را به رخ فلاش ها و فیلم برداران بکشند. پس چنین فرضی از اساس با آنچه از ایشان در حافظه داریم در تعارض است. می ماند اینکه فرض کنیم این عکس محصول یک لحظه و به زبان عکاسان یک عکس شکاری است. در توضیح عکس شکاری آمده است، عکسی است که سوژه برای یک لحظه خودِ، خودش است. یعنی وجود، ماهیت، صورت و سیرت، درون و برون، عین و ذهن، ماده و معنی و… همه برای یک لحظه با هم مچ می شوند. مرزهای شان برداشته می شود و سوژه می شود همان که واقعا و عمیقا هست. در واقع همین نوع عکس ها هستند که به مفهوم واقعی شان می شود به صفت عکس شناخت. به این شرط که عکس را معادل آنچه هست بر چیزی بیرون از صورت مادی و به صورت مجازی ببینیم. آن گونه که مجاز و غیر مجاز آن برابر هم باشند.

با چنین برداشتی عکس مورد اشاره خانم مریم عضدانلو را می شود، صادقانه ترین تصویر و لحظه ای متصور شد که تا کنون از خانم مریم عضدانلو دیده ایم. و البته این هم هیچ ربطی به فضایی که در آن بوده اند، ندارد. من اصرار دارم این عکس را درست در مقایسه با عکس های ده ها تن از زنان و دخترانی که در قرارگاه اشرف قرار دارند، فهم کنیم. به این دلیل که شاید این تنها عکسی باشد که خانم عضدانلو را بی می کاپ می بینیم. ظاهرا ایشان در این عکس خودِ، خودشان هستند. با آن چین و چروک های صورت، گودی پای چشم ها، فرورفتگی گونه ها، چشم های گودافتاده، پوست از نفس افتاده و…، اجازه بدهید به همین مقدار بسنده کنیم و برای جلوگیری از هر گونه سوء تفاهم و ذهنیت و البته جلوگیری از رنجش های معمول زنانه به اصل موضوع بپردازیم، (و اگر تا اینجا باعث رنجش ایشان شده ام، پوزش می خواهم.) به اینکه این عکس چه ماهیتی را نمایندگی می کند.

من اصرار دارم این عکس را دقیقا معادل همه زمان هایی متصور شویم که مریم رهایی در آنسوی دژ اوور با خود به معنی واقعی درگیر است. این عکس در واقع مریم رهایی را در آنسوی دیوارهای بلند و محصور شده دژ اوور به ما نشان می دهد. چهره ای که به شدت در میان چند خود متعارض دست و پا می زند.

اول یک خود طبقاتی که ریشه اش را باید در همه نواده ها و نتیجه های قاجار جستجو کرد.(این را هم نه از باب سرزنش و تحقیر که اتفاقا به مثابه یک فاکتور بسیار مهم برای بیدار کردن آن فردیت گمشده و سرگشته و نه الزاما و حتما برای فخر فروشی و تمایزات طبقاتی، که به مثابه تلنگری برای بازگشت به منزلت انسانی در مقابل آن فردیت فرقه ای از کف رفته و مستحیل شده تاکید می کنم.)

دوم درگیر یک خود تماما فرقه ای که ریشه اش را باید در انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی جستجو کرد.

سوم یک خود ورشکسته که ریشه اش را باید در تمام سرخوردگی ها و ناکامی های سیاسی او جستجو کرد.

چهارم یک خود تشکیلاتی که ریشه اش را باید در نشست های طولانی و بی خوابی های ممتد و سگ دعواهای عملیات جاری و دیگ و غسل هفتگی و… جستجو کرد.

و آخر خود به معنی زن بودن مریم. که باید ریشه اش را در از دست دادن خانواده و شوهر و جگر گوشه و تحمل یک اتهام بزرگ یعنی خیانت جستجو کرد. مریم به زعم من به دلیل همین تعارضات درونی و دست و پازدن هایش، اولا قابل ترحم ترین عضو سازمان مجاهدین است و ثانیا قابل ترحم ترین زن در میان آنها که حتی بیرون از آن دایره فرضی قرار دارند. باز به این دلیل که صرفا یک زن است و نقش او کم و بیش شبیه نقش همه زن هایی است که همیشه و در طول تاریخ در تمام فجایعی که رخ داده اگر پای ثابت آنها نبوده، حداقل نقش دوم به بعد را ایفا کرده اند. این زن ها در قضاوت و داوری همیشه موقعیت و جایگاهی پارادوکسیکال داشته اند. از معشوقه استالین در همین زمان معاصر بگیر و برو به عقب تا هلن و این مجموعه را همیشه حضور چنین زن های کامل کرده است. برای قابل ترحم بودن مریم شاید همین شاهد صادق خودش(عکس) کافی باشد. خدا می داند در ملاقات با ساکنین اوور وقتی بچه های معصوم آنها را ولو بر اساس یک تکلیف ریاکارانه و مجازی می بوسد و در آغوش می گیرد، تا چه اندازه ته دلش حسرت تبدیل این نمایش دروغین به حقیقت زندگی را می خورد. او بهتر از هر کس می داند یک بازی خورده و بازنده تمام و کمال است. بر خلاف تصور بسیاری پیش از اینکه او را یک بازیگردان بزرگ بدانم، یک بازی خورده کوچک و قابل ترحم متصور هستم. حقیقت را فقط او با پوست و گوشت و همه احساس زنانه و شکننده اش درک می کند.

خروج از نسخه موبایل