گذشته، چراغ راه آینده – قسمت یازدهم

مصاحبه سایت ایران قلم با آقای هادی شمس حائری در مورد مسائل روز و خاطرات ایشان

سایت قلم در نظر دارد ضمن ارج گذاری برای تلاش فعالین سیاسی و حقوق بشری، بخشی را نیز برای بیان خاطرات، تجربیات و طرح دیدگاه های فعالین سیاسی ایران و همچنین نجات یافتگان و قربانیان سازمان مجاهدین خلق، تهیه و راه اندازی کند تا محققین و پژوهشگران و همچنین اعضای جدا شده بتوانند برای کارهای تحقیقاتی و پژوهشی خود به آن مراجعه نمایند. در این رابطه سایت ایران قلم سلسله گفتگوهایی را با آقای هادی شمس حائری از زندانیان سیاسی رژیم شاه و فعالین سیاسی قدیمی انجام داده که در زیر قسمت دوم آن را ملاحظه می کنید. لطفاً برای ارائه اشکالات و پیشنهادات با آدرس زیر تماس بگیرید.

محورهای مصاحبه:

ــ سفر مریم رجوی به آلمان

ــ ملاقات خانواده های اعضای مجاهدین خلق با وزیر حقوق بشر عراق

ــ چگونگی دستگیری هادی شمس حائری توسط ساواک در سال 1355

ــ دادگاه و محاکمه وی در رژیم شاه

سایت ایران قلم:

آقای حائری اگر اجازه بدهید، قبل از ادامه مصاحبه دو نکته که مخاطبین سایت از طریق تلفن و ایمیل به سایت ایران قلم منتقل کرده اند، مطرح کنم. ابتدا اینکه می گویند در مصاحبه وقفه ایجاد می شود و خوانندگان روال بحث را گم می کنند که من هم فکر می کنم انتقاد آنها وارد است که بیشتر به تحریریه سایت بر می گردد.

نکته دوم پیشنهادی است که مخاطبین سایت خواسته اند در ضمن مصاحبه با شما به مسائل روز نیز بپردازیم من هم فکر می کنم پیشنهاد خوبی است. نظر شما چیست؟

آقای هادی شمس حائری:

هر دو پیشنهاد بسیار عالیست اکر بتوانم عملی کنم. خدمت شما عرض کنم که وقفه و فاصله میان مصاحبه ها طبیعی است و آن به شرایط و موقعیت من و مقداری هم به سایت شما برمی گردد. همیشه مجال کافی برای فکر کردن و یادآوری خاطرات گذشته وجود ندارد و کارها و اشتغالات روزانه و بعضی مسافرتها و سایر مشغله ها باعث می شود که بین دو مصاحبه وقفه ایجاد شود با این وصف سعی می کنم به مخاطبین گرامی قول بدهم که مصاحبه ها روند ثابت و یکنواختی داشته باشد و اما پیشنهاد دوم که در کنار و یا در متن مصاحبه به مباحث و مسائل روز هم پرداخته شود باید عرض کنم اگر چه بلحاظ موضوع، مسائل روز با خاطرات سیاسی از یک جنس هستند و با موضوع مصاحبه سنخیت دارد اما بنظر من در عین حال دو مقوله جدا از هم هستند و مربوط به زمانهای بسیار دور از یکدیگر می باشند ولی اگر بعضی از مباحث سیاسی روز با متن مصاحبه تناسب و قرابت داشت بسیار هم خوب است که به آن پرداخته شود اما من هم یک پیشنهاد دارم، بیائیم این دو مصاحبه را از هم جدا کنیم و هر یک از مصاحبه ها مستقل از یکدیگر انجام و در سایت منعکس شود و در ادامه و یا کنار هم نباشند یعنی دو موضع کار از این به بعد داشته باشیم یکی مصاحبه های تحت عنوان “گذشته، چراغ راه آینده” و دیگری مصاحبه در رابطه با مسائل و رویدادهای سیاسی- اجتماعی روز.

سایت ایران قلم:

بسیار ممنون، امیدواریم همچنانکه فرمودید مصاحبه ها روند ثابت و معینی داشته باشد و در رابطه با موضوع دوم با پیشنهاد شما موافقم و بنظرم این بهتر است که از این ببعد ما دو نوع مصاحبه داشته باشیم اما در عین حال اگر اجازه بفرمائید بعضی از مواقع سوالاتی در باره موضوعات فوری در کنار مصاحبه اصلی طرح کنیم.

آقای هادی شمس حائری:

بسیار خوب موافقم که در خلال مصاحبه مطالبی هم ار مسائل فوری و فوتی مورد بحث قرار بگیرد.

سایت ایران قلم:

همانطور که مطلع هستید مریم رجوی در هفته گذشته سفری به آلمان داشت و در رسانه های تبلیغاتی وابسته به خود نیز چنین وانمود می کرد که از طرف دولت یا مجلس آلمان به برلین دعوت شده است، در صورتیکه بطور واقعی چنین نبود و صرفا دو یا سه نماینده مجلس آلمان از وی دعوت شخصی کرده بودند. در همین ارتباط فراکسیون سبزها در مجلس آلمان سوء استفاده مجاهدین از این سفر را محکوم نمود. شما ارزیابی تان از سفر مریم رجوی به آلمان چیست؟

آقای هادی شمس حائری:

در واقع گزارش این ملاقات را آنطور که مجاهدین با آب و تاب در سایت های خود انعکاس داده اند نبوده و نیست مجاهدین در بزرگنمائی و غلو کردن شهره اند و از کاه کوهی می سازند تا به نیروهای خود روحیه بدهند و از طرفی چون در جنگ عملی و رویا روی با رژیم آچمز شدند و صحنه را ترک کرده اند با این نوع تبلیغات می خواهد لج رژیم را درآورند و جبهه جنگ روانی را با وی بگشایند. در واقع این نوع ملاقاتها و دید و باز دید ها پوشال است و بقول معروف “سرکاری است” یعنی غربی ها مجاهدین را سرکار گذشته اند.

واقعیت امر همانطور که شما هم اشاره کردید بهیچ وجه این نیست که دولت و پارلمان آلمان مجاهدین را دعوت کرده اند بلکه دو یا سه نماینده بودند که از مریم خانم خواسته اند در پارلمان حاضر شود و بقیه نمایندگان هم به این دعوت تن داده اند. در پارلمانهای اروپا رسم بر این است که نمایندگان و احزاب اختیاراتی دارند که می توانند همفکران و هم حزبی های خود را به پارلمان و یا کنگره حزب دعوت کنند و باید بگویم که این نوع دعوتها هیچ نشانه اهمیت یا برسمیت شناختن و پذیرفتن آن شخص یا سازمان نیست. اما مجاهدین چون پایگاه مردمی و محبوبیت خود را بین مردم از دست داده اند سعی می کنند خارج از چارچوب ایرانی های داخل و خارج کشور توسط اجانب و دولتهای غربی برای خود با نوع دید و بازدید ها مشروعیت و اعتبار کسب کنند.

در اکثر پارلمانها محلی صندلی هائی برای شرکت کنندگان ازاد و تماشاچی وجود دارد اهمیت سفر مریم هم در حد یک تماشاچی است که به مجلس آلمان رفته است.

این بازی ها 30 سال است که ادامه دارد و هیچ آبی هم برای مجاهدین گرم نکرده و مانند حبابی است که بعد از پایان ملاقات و خروج مجاهدین از سالن پارلمان می ترکد و چیزی از آن باقی نمی ماند.

تا بحال هیچ وزیر و مدیر کلی که عضو کابینه و هیچ مقام رسمی و مسوؤلی باشد از مجاهدین حمایت نکرده و هیشه یا وزرای کابینه های پیشین و یا فراکسیونی از حزب مخالف که دولت را در دست ندارد بوده است که از مجاهدین حمایت کرده اند. اعضای پارلمانها همیشه موضعی انتقادی نسبت به حزب حاکم دارند و نظراتشان نظرات شخصی است مضافا بر این که عده ای از وکلای مجلس که دست امثال مریم ها را می گیرند و به پارلمان می برند از پولهای مجاهدین چنان پروار شده اند که حاضرند شرف خود را هم بفروشند. حزب سبز ها به دلیل اینکه از سایر احزاب تقریبا مترقی و آگاه تر است با این بازی ها مخالف است و علی القاعده از احزاب و سامانهای مترقی و دمکرات حمایت می کند و دلیل مخالفتش با این دعوت هم این است که مجاهدین را خوب می شناسد و در گذشته یکی از حامیان مجاهدین بوده اما پس از گزارش دیده بان حقوق بشر مبنی بر نقض حقوق فردی و اجتماعی و زندان و شکنجه اعضاء از حمایت و رابطه با مجاهدین امتناع می کند مگر چند نماینده غیر مسئول که بوسیله مجاهدین تأمین مالی می شوند.

سایت ایران قلم:

خانم وجدان میخائیل وزیر حقوق بشر دولت عراق ملاقاتی در تاریخ 7/9/87 با خانواده های اعضای سازمان مجاهدین خلق مستقر در پادگان اشرف داشت. خانم میخائیل به نکات جالبی در این دیدار اشاره کرد و گفت که افراد مستقردر پادگان اشرف نهایتا سه راه در پیش روی خود دارند:

1. به کشورشان بازگردند و این کار باید با موافقت دولت ایران انجام پذیرد.

2. به کشورهای دیگر بروند که باید نظر مثبت کشور مربوطه جلب گردد.

3. اگر کسی بخواهد درعراق بماند می بایست مراحل قانونی پناهندگی و اقامت در این کشور را طی کند.

آیا می توان نکات بالا را استراتژی دولت عراق در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق تلقی کرد؟

آقای هادی شمس حائری:

من هم این مطلب را در رسانه های خبری دیدم. بنظر من خانم “وجدان میخائیل” ازموضع انسانی و حقوق بشری با مشکل برخورد کرده و راه حل خوبی را پیشنهاد کرده است. استراتژی دولت عراق خروج مجاهدین از عراق و ترک خاک آن کشور است اما باید در این میان حقوق افراد مستقر در اشرف رعایت و آزادی انتخاب آنها مد نظر قرار گیرد. تنها کسانی که محق هستند و باید حقوق شان رعایت و به ازادی عمل و انتخابشان احترام گذاشته شود خود ساکنین کمپ اشرف هستند باید خواسته های آنان را شنید و خارج از آنها هیچ گفته و ادعا و مطالبه ای اعتبار ندارد. موضع گیری ها و ادعای مجاهدین بعنوان یک سازمان و بوکالت از جانب ساکنین اشرف هیچ مشروعیت و حقانیتی ندارد و آنها صلاحیت دفاع از حقوق ساکنین کمپ را ندارند ساکنین کمپ باید یک سخنگو از جانب خودشان انتخاب کنند و خواسته های خود را عنوان کنند.

تا زمانی که به مجاهدین به عنوان یک سازمان تروریستی مطرح هستند هیچ گشایشی در کارشان بوجود نخواهد آمد باید سازمان در عراق منحل اعلام شود و ساکنین کمپ اشرف بعنوان افرد مستقل و منفرد و نه بصورت سازمانی درخواست پناهندگی از کشور عراق و یا کشورهای اروپائی بنمایند. مجاهدین بطور دسته جمعی و با هویت سازمانی نمی توانند در عراق در خواست پناهندگی کنند پناهنده کسی است که در میان مردم زندگی می کند و نه بصورت سازمانی و پادگانی. هیچ کشوری بطور دسته جمعی و با حفظ مراتب نظامی مثلا ارتش فلان کشور را به عنوان پناهنده نمی پذیرد باید آنها از هویت ارتشی خارج شوند و هویت فردی پیدا کنند تا بشود برایشان کاری کرد.

این بسیار عجیب است که رهبری فرقه مدعی است مجاهدین در عراق پناهنده هستند و حق اب و گل دارند اولا این حق اب و گل را چه کسی به آنها داده جز خودشان “خود گوئی و خود خندی عجب زن هنرمندی؟ اگر مجاهدین می خواهند پناهنده کشور عراق شوند هیچ ایرادی نداردبیایند پادگان خودشان را منحل کنند و بصورت انفرادی وارد جامعه عراق شوند و تشکیل خانواده بدهند و در میان مردم و در شهر های عراق زندگی کنند اگر چنین کردند معلوم می شود رجوی ریگی در کفش ندارد.

مجاهدین 4 سال وقت خودشان را تلف کردند و نیروهایشان 4 سال پیر تر شدند و شرایط پناهندگی هم روز بروز در غرب بدتر می شود و تنها رفتن به ایران باقی می ماند رجوی دارد نیروهای خود را به این طریق به ایران رفتن مجبور می کند یعنی فقط ایران رفتن را جلوی پای نیروهای خود می گذارد به نظر من تنها کسی که از ته قلب دوست دارد که اعضای مجاهدین به ایران بروند مسعود رجوی است و نه جمهوری اسلامی.

سایت ایران قلم:

خوب اگر اجازه بدهید در مورد خاطرات شما بحث را دنبال کنیم.

در مصاحبه قبل به اینجا رسیدم که در آذر ماه سال 1355 در یک شب سرد زمستانی شما و مهمانتان که یک خانم بود را دستگر کردند. پس از اینکه شما را دستگیر نمودند به کجا بردند و بقیه ماجرا را توضیح بفرمائید.

آقای هادی شمس حائری:

من شب قبل از دستگیری همراه با همسر و مهمانمان که یک دختر واهل همدان و دوست همسرم بود به سینما رفته بودیم و دیر وقت برگشتیم و خوابیدیم. نزدیکی های صبح و تقریبا هوا تاریک روشن بود که زنگ درب حیاط به صدا درآمد و کسی پشت در صدا زد در را باز کنید من خواب آلود بودم گفتم شما؟ جواب داد من نمازی هستم. حسن نمازی شوهر خواهر من در طبق دوم سکونت داشت و من چون زیاد حضور ذهن نداشتم فکر نکردم که حسن آنموقع صبح زود با من چکار دارد بمحض این که درب را باز کردم مأمورین ساواک هجوم آوردند داخل خانه و برای اینکه سرو صدا نشود رئیس آنها انگشتش را جلو دهانش گذاشت و گفت هیس. همسرم و مهمانمان از خواب پریدند و هاج و واج مانده بودند که چه اتفاقی افتاده است.

مأمورین بلافاصله شروع کردند به تفتیش خانه آنها دنبال اسلحه و جزوات می گشتند بعد سراغ کتابخانه رفتند و چندین کتاب که خاطرم نیست عنوانهایشان چه بود و از جمله چند کتاب از مهندس بازرگان مانند راه طی شده و.. جدا کردند که با خود ببرند. من سوال کردم که این ها کتابهای ممنوعه است که جدا کردید؟

یکی از مأمورین که نسبتا سمت بالائی در بین مأمورین داشت از برخورد عادی و خونسرد من تعجب کرده بود و گفت برای ما سوال است که شما خودتان را نباختید من گفتم که کاری نکرده ام که بترسم، و واقعا هم فکر می کردم که چون هیچ مدرک و دلیلی نمی توانند از خانه ما بدست اورند و از طرفی مسئله ارتباط با مجاهدین هم یکسال است گذشته و کهنه شده و در این فاصله هم هیچ ردی از ارتباط ما با مجاهدین ندارند مسئله خیلی ساده و بی اهمیت است و بلافاصله ما ازاد خواهیم شد. اما مسئله به آن سادگی ها که من فکر می کردم نبود این یک پروژه بزرگی بود که از مدتها قبل روی آن کار شده بود و افرادی که باید زیر نظر گرفته و دستگیر می شدند مشخص شده بود. در مجموع آنچنانکه بعد معلوم شد حدود 30 نفر از دوستانی که ما با هم ارتباط داشتیم و به خانه هم می رفتیم و یا در برنامه های کوه نوردی شرکت می کردیم دستگیر کردند که بمرور و بفاصله های زمانی از چند روز تا 6 ماه اکثرا ازاد شدند و از ان تعداد فقط من و اصغر رفیعی(اصغر اهل کسب) و محمد مظاهری و احسان محبوب باقی ماندیم که احسان هم بدون محاکمه ازاد و من و اصغر رفیعی و محمد مظاهری دادگاهی و محکوم شدیم.

سایت ایران قلم:

قبل از اینکه به مسائل دادگاه و محاکمه برسیم قدری راجع به دستگیری تان و اینکه شما را به کدام زندان بردند و مراحل بازجوئی و شرایط و جو زندان برایمان بگوئید.

آقای هادی شمس حائری:

آنشب من و همسر و مهمانمان را با اتومبیل های جداگانه یکسره به اوین بردند. ابتداء به محل رختکن رفتم و لباسهایم را درآوردم و در یک کیسه گذاشتند و با خودشان بردند و لباس های زندان را بتنم کردند و بعد مرا به سلول انفرادی بردند. در این فصل که ما را دستگیر کرده بودند هوا سرد بود بخصوص زندان اوین که در گوهپایه های البرز قرار دارد به من دو پتوی سربازی که احتمالا مدتها بود انرا نشسته بودند دادند. بعد صبحانه آوردند و بعد سربازی به سلول من آمد و با چشم بسته به ساختمان محل بازجوئی رفتم. بازجوی من اسفنیاری بود که بعد از انقلاب 22 بهمن دستگیر و اعدام شد.

سیل سوالها سرازیر شد و من جواب رد می دادم و دنبال آن مشت و لگد بود که نثارم می شد. بازجوئی مدتها طول کشید و بعد از مدتی چیزی رو می شد و دوباره توسط بازجو فراخوانده می شدم روزی دکتر ازغندی مرا بازجوئی می کرد و من انکار می کردم با نوک کفش یک گلد محکم به ساق پایم کوبید که درد وحشتناکی داشت من عصبانی شدم و داد زدم من تقصیری ندارم و کاری نکرده ام و ارتباطم را انکار کردم ازغندی به مأمور داخل اطاق گفت واردش کنید ناگهان احمد احمد را دیدم که با چوب های زیر بغلش وارد اطاق شد و ازغندی با اظهار محبت و روئ گشاده با او برخورد کرد و گفت احمد تو بگو، من ابتداء با احمد احوالپرسی کردم و از اینکه زنده است تعجب نمودم و گفتم احمد من فکر می کردم تو در درگیری کشته شده ای چطور اینجائی؟ احمد گفت ببین این ها همه چیز را می دانند بی خود مقاومت نکن همه چیز را بگو و کتک نخور همین روبرو کردن برای اصغر رفیعی هم اتفاق افتاده بود و اصغر بعد از اینکه کف پاهایش از شدت جراهات زخم شده بود و نمی توانست روی پاهایش راه برود وقتی احمد را می بیند که همه چیز را اقرار کرده مات و مبهوت می شود. البته ما اطلاعات انچنانی نداشتیم که اقرار کنیم چون همه چیز مربوط به یکسال پیش بود و در این فاصله هم اتفاق جدیدی نیفتاده بود مقاومت ما بخاطر قبول نکردن ارتباطمان با مجاهدین بود که بتوانیم تبرئه و ازاد بشویم و یا اگر محاکمه شدیم مدت آن طولانی نباشد زیرا قبول اتهام بمعنی پذیرفتن قانون مجازات آنها بود.

من 3 ماه در سلول انفرادی بودم در زندان انفرادی روزی 3 نخ سیگار اشنو می دادند و گاهی یکی دو عدد پرتقال یا سیب و هر چند وقتی مقداری برگ های روزنامه از صفحات مختلف مثلا یک صفحه از کیهان و دو صفحه از روزنامه اطلاعات که نتوانی مطلب را تا آخر بپیگیری کنی و چیزی بفهمی. یک روز مأمور زندان مقدار زیادی روز نامه و حدود یک کیلو پرتقال داخل سلول من انداخت و و صبح هنگام صبحانه که جیره سیگار را می دادند بیش از 3 نخ سیگار به من داد و خیلی با محبت برخورد کرد من خیلی تعجب کرده بودم و پیش خود گفتم این مأمور جدید است شاید آدم مهربانی است در صورتی که مسئله این نبود انتخابات آمریکا تمام شده بود و جیمی کارتر از حزب دمکرات رئیس جمهور منتخب امریکا شده بود. در بین یکی از ورق های روز نامه اطلاعت که بمن داده بودند مطلبی از قول برزینسکی مشاور امنیتی کارتر با این مضون وجود داشت که پاسخ سوال من بود. برژینسکی در مصاحبه ای پس از انتخاب شدنش به مشاور امنیتی گفته بود که ملت ها باید “مکانی در افتاب داشته باشند” و بعضی صحبت ها در باره دمکراسی و حقوق بشر کرده بود من با خواندن این مطالب نور امیدی در قلبم تابید و یاد دوران کندی افتادم که او هم از حزب دمکرات بود و با اجرای برنامه اصلاحات ارضی توس دکتر امینی کم مانده بود که شاه را کنار بگذارد روی هم رفته جو زندان انفرادیکمی تغییر کرده بود و حمام را که ماهی یکبار هم نمی بردند هفگی شده بود.

یکی از همین روزها سلول من باز شد و گفت اثاثیه ات را جمع کن من دوباره به فکر فرو رفتم که این دفعه مسئله چیست گفتم کجا می روم سرباز گفت به زندان عمومی می روی و مرا به زندان عمومی بردند. از خوشحالی بال درآورده بودم لحظه بسیار زیبائی بود بعد از 3 ماه انفرادی حالا داخل زندان عمومی می روم که همه چهره ها تازه است و مبارزین و قهرمانانی در آنجا بسر می برند که شهدای زنده و الگوهای بی مانند مبارزات رهائی بخش کشور ایران اند اما جو زندان عمومی خیلی سنگین بود و چون چهره ها تازه و ناشناخته بود احساس امنیت خیلی پائین بود.

اطاقها خیلی شلوغ و پر جمعیت بود بشکلی که باید کتابی می خوابیدی پنجره ها رنگ شده بود و نمی توانستی حیاط زندان را ببینی و از کاغذ و قلم و روزنامه و کتاب خبری نبود. ارام حرف زدن و پچ پچ به یک رسم رایج تبدیل شده بود بطوری که من تا چند روز حلقم از یواش صحبت کردن درد گرقته بود و بعد عادت کردم. این ارام صحبت کردن بطوری بود که فرد کنار دستی نمی توانست از حرفهای شما چیزی بفهمد. سیل سوالها از جانب زندانیان از همه رقم سرازیر شد که شما چکار کرده اید و با کدام تشکیلات و سازمان کار می کردید و سوالهای سیاسی دیگر. یکی از زندانی ها در گوش من گفت در صحبت هایت قدری ملاحظه کن زیرا اینجا همه جور آدم هست.

سایت ایران قلم:

مدت محکومیت شما چقدر بود و در کدام دادگاه محاکمه شدید؟

آقای هادی شمس حائری:

در دوران قبل از انقلاب معمولا متهمین سیاسی در دادگاه های نظامی محاکمه می شدند و علی الاصول چون دفاعیات هیچ تأثیری در سرنوشت متهم نداشت، داشتن وکیل مدافع خوب و زبر دست هم بی فایده بود این است که معمولا خود دادگاه برای متهم وکیل مدافع می گرفت. به این نوع وکلاء اصطلاحا وکیل تسخیری می گفتند که معمولا از نظامیان باز نشسته همان دادرسی ارتش انتخاب می شدند و بعضا خودشان کسانی را سابق بر این محاکمه کرده بودند که اکنون از همان جرائم و همان افراد می بایست دفاع می کردند همه چیز فرمالیته بود، حتی اکثر زندانیان سیاسی با سابقه معتقد بودند که احکام هم از پیش تعین شده و رئیس و قاضی دادگاه کمترین اختیاری از خود ندارند این بندگان خدا که از تیمسار و سرلشگر بود تا سرهنگ و سروان همگی عروسک های خیمه شب بازی بودند که در واقع حیثیت و پرستیژ آنها توسط شاه و ساواک ببازی گرفته شده بود و خودشان هم خبر نداشتند. برای من و اصغر رفیعی هم دو وکیل تسخیری از این اقایان انتخاب کرده بودند که آمدند در دادگاه و چیز هائی سر هم کردند و در ظاهر از ما دفاع کردند و رفتند سرجایش نشستند. قضات دادگاه طبق معمول به صلاحیت دادگاه خودشان رأی دادند و دادگاه رسمی شد. رئیس دادگاه سوالاتی راجع به مفاد پرونده از من کرد و من هم جواب دادم و بعضی را رد و بعضی را قبول کردم. محاکمه در عرض کمتر از نیم ساعت تمام شد و رئیس دادگاه ختم جلسه را اعلام نمود.

مأمورین ما را سوار ماشین کردند و به زندان اوین برگرداندند دقیقا یادم نیست که بعد از چه مدتی احکام زندان را برای ما آوردند و خواندند که هر دو به حبس ابد محکوم شده بودیم. در دادگاه تجدید نظر که عینا بهمان روال دادگاه اول طی شد محاکمه شدیم و این دفعه به 15 سال زندان با اعمال شاقه محکوم شدیم.

در دادگاه تجدید نظر که به دادستانی ارتش رفتیم یکی از مجاهدین مارکسیست شده به نام آخوندی که اسم کوچکش را فراموش کردم همراه ما سوار ماشین شد که او هم دادگاه داشت متأسفانه آخوندی به اعدام محکوم شد و پس از مدتی حکم اعدام وی جاری شد این آخرین اعدامی دوران زمامداری شاه بود که همزمان بود با به قدرت رسیدن کارتر در امریکا که منجر به بازدید صلیب سرخ از زندانهای شاه گردید و فضای زندانها قدری باز شد و ساواکی ها و دادستانی ارتش قدری خودشان را جمع و جور کردند.

فضای زندان در اوین بسیار دیدنی بود همه خوشحال بودند و بعد از مدتها ملاقات و هوا خورد در حیاط زندان ازاد شد و رنگ پنجره ها پاک شد و می شد اسمان و خورشید را دید. مامورین خیلی با خوش اخلاقی با بچه ها برخورد می کردند پاسبان مامور خرید به داخل زندان می آمد و لیست خرید تنظیم می کرد و قلم و کاغذ و سوزن نخ ازاد شد و تقریبا همه چیز قابل خرید شده بود خانواده ها با آوردن میوه و کمپوت و سبزی و غذا به زندان وضعیت تغذیه را بهبود بخشیده بودند.

ادامه دارد…

خروج از نسخه موبایل