گرد همایی جدا شده گان از مجاهدین در مازندران – قسمت پنجم

اشرف: شهر، پادگان یا زندان گرد همایی جمعی از جدا شده گان از فرقه رجوی از استان مازندران – قسمت پنجم مجری: آیا اعتراضی از طرف بچه ها به مسئولین نمی شد؟ سید محمد فرحی: چنانچه فردی انتقاد و یا اعتراضی نسبت به این موضوع در نشست مطرح می کرد مسئولین جهت توجیه کار می گفتند که «این کارها برای خودسازی است و یک کار ایدئولوژیک است» در صورتی که در همان زمانی که نیرو ها مشغول انجام کار اجباری و تمیز کردن محوطه در هوای گرم عراق بودند، مسئولین بالا در اتاق های کارشان و در زیر کولر در حال استراحت بودند.
برخی از این بیگاری ها برای نظافت اتاق های مسئولین زن بود. آنان حتی فردی ترین کارهای خود را به افراد واگذار می کردند. برای نمونه روزی برای نظافت دفتر یکی از مسئولین زن به اتاقش رفتیم و هنگامی که دو نفره میز کارش را برای نظافت زیر آن جابجا کردیم متوجه شدم که زیر میز تعداد زیادی آدامس چسبیده است. آنها فقط در اتاقهای خنک نشسته و دستور می دادند. صمد نظری: رجوی در انقلاب طلاق (موسوم به انقلاب ایدئولوژیک) شخصا همه گونه ارتباط عاطفی فرد با دنیای بیرون را حرام اعلام کرد و هیچ فردی حق نداشت هیچ احساس و عاطفه ای نسبت به پدر، مادر، زن، فرزند و سایر بستگان داشته باشدهادی شبانی: در تکمیل صحبت های بچه ها باید بگویم بعد از سرنگونی صدام روش اجرای کار جمعی هم عوض شد. تا زمانی که سلاح در قرارگاه بود، بیشترین کار جمعی نفرات روی تنظیف سلاح و تنظیف مهمات و… بود.اما پس از اینکه سلاح و ادوات جمع شد، مسئوولین فرقه بالاجبار به دنبال ایجاد موضوعات و کارهای پوشالی رفتند مثلا ساختن زمین ورزشی یا میدان های جورواجور و ساختمانهای مختلف به نامهای مختلف و درست کردن مسجد و… تا افراد را به کار مشغول کنند، البته لازم است بگویم که ساختن چنین اماکنی فقط برای پر کردن وقت افراد بود والا امکان استفاده از آنها وجود نداشت مگر زمانی که سازمان برای کار تبلیغاتی و فریب افکار عمومی می خواست اینطور وانمود کند که این اماکن توسط افراد استفاده می شوند. آنها حتی برای دختر بچه هایی که از خارج آورده بودند نیز برنامه گیتار و نوازندگی و خوانندگی و… گذاشتند تا آنها را نیز سرگرم کنند تا مسئله دار نشوند. معلوم نیست که بالاخره عاقبت و سرنوشت آنان چه خواهد شد. مجری: می توان از توضیحات و فاکت هایتان نتیجه گرفت که کار جمعی مرسوم در اشرف برای پر کردن تمام وقت افراد جهت ممانعت از فکر کردن آنها بود که در واقع ایجاد نوعی حصار نامحسوس فیزیکی برای کنترل ذهن افراد بود تا بدین طریق رجوی اذهان افراد را تخمیر نموده و سالیان سال بر گرده آنان نشسته و بدنبال امیال خود باشد.
– می خواهیم از این بحث هم بگذریم و وارد بحث دیگری از مناسبات اشرف بشویم. سوالم این است که در این جای عجیب و غریب چگونه با دنیای بیرون و خانواده خود ارتباط داشته اید؟ آیا اصلا ارتباطی با دنیای بیرون وجود داشت یا خیر؟ صمد نظری: رجوی در انقلاب طلاق (موسوم به انقلاب ایدئولوژیک) شخصا همه گونه ارتباط عاطفی فرد با دنیای بیرون را حرام اعلام کرد و هیچ فردی حق نداشت هیچ احساس و عاطفه ای نسبت به پدر، مادر، زن، فرزند و سایر بستگان داشته باشد، بقول مریم قجر همه عاطفه و علاقه و عشق افراد بایستی از آن رهبری عقیدتی یعنی رجوی باشد و هیچ کس چه در خفا و چه در آشکار حق هیچ کاری به منظور برقراری ارتباطات عاطفی با دنیای بیرون را نداشت، این موضوع شامل همه می شد، زن و مرد، مسئوول و غیر مسئوول،… حتی اگر افراد درونا به این موضوع اعتقاد نداشتند باز هم مجبور به پذیرفتن آن بودند. اگر مسئوولین اشرف متوجه می شدند که فردی به خانواده ابراز علاقه می کند شدیدا در نشست جمعی با او برخورد می کردند که بعضا این برخورد ها منجر به توبیخ و تنبیه بدنی هم می شد.
هرگونه تماس با خانواده ممنوع بود. اما گاها به برخی افراد اجازه تماس داده می شد، البته فقط در زمانی این امر اتفاق می افتاد که فرقه از این تماس دنبال اهداف خودش همچون جذب نیرو، استفاده از خانواده افراد برای ایجاد ملاء و یا اخاذی از خانواده ها بود و یا خانواده فرد در خارج از کشور بوده و به شدت سازمان را زیر فشار قرار می دادند که خواهان تماس با عزیزان خود هستند و در صورت امتناع سازمان به سازمان های حقوق بشری شکایت خواهند کرد. هادی شبانی: بعد از سرنگونی صدام که فرقه پشتیبان اصلی مالی خودش را از دست داده بود سعی کرد با اخاذی بیشتر از خانواده ها از طریق تماس، آنها را منبع مالی خود کند. مسئولین فرقه از من خواستند با خانواده ام تماس بگیرم که البته قبل از آن تعداد زیادی از بچه های هم رده ام را جمع کرده و زنی به نام راضیه کرمانشاهی درباره وضعیت مالی فرقه سخنرانی کرد و بعدا به آن سُس ایدئولوژیک زده و از ما خواست که در تماس با خانواده از آنها درخواست پول کنیم. من به این کار اعتقادی نداشتم ولی حداقل فرصت مناسبی بود تا بعدا از 20 سال خبر سلامتی خودم را به خانواده ام بدهم. مهملی که فرقه برای اخاذی از خانواده ام طراحی کرده بود این بود که من می بایست به خانواده ام میگفتم که در بغداد یک مطب پزشکی داشتم که بر اثر بمباران این مطب به همراه کلیه وسایل آن منهدم شده و در نتیجه برای ترمیم آن مبلغ 10 یا 20 هزار دلار از خانواده ام بگیرم. چیزی که در این تماس برای من ایجاد تناقض کرد این بود که فرقه سالیان در گوش ما خوانده بود که مردم در ایران به لحاظ مالی در وضعیت بدی هستند ولی اکنون همین فرقه می گفت که از خانواده ها درخواست پول کلان بکنید. خانواده ای که اصلا خبری از ما نداشتند و حتی خیلی از آنها نمی داستند که ما در عراق هستیم!!
وقتی با بچه های دیگر سر این مورد صحبت کردیم همگی اتفاق نظر داشتیم که از پول خبری نیست ولی حداقل فرصت خوبی است که بعد از چندین سال خبر سلامتی خودمان را به خانواده هایمان بدهیم. ما پیش مسئوولین فرقه طوری وانمود کردیم که انگار حتما این پول جور می شود تا بتوانیم با گول زدن آنها با خانواده هایمان تماس برقرار کنیم. البته نا گفته نماند نفراتی هم گول خورده و فرقه از خانواده آنها اخاذی کرده بود این تماسها معمولا بسیار کوتاه و با حضور یک نفر از مسئوولین مورد اعتماد فرقه همراه بود تا صحبت افراد با خانواده هایشان کنترل شده و مبادا فرد هوایی شده و ارتباط عاطفی با خانواده بر قرار نماید. تازه بعد از تماس هم باید گزارش تماس را نوشته که در آن می بایست تمام جملات رد و بدل شده با خانواده را می نوشتیم. علاوه بر آن جهت جلوگیری از ایجاد روابط عاطفی فرد با خانواده، هر فردی که تماس می گرفت می بایست فاکتهای ایجاد وابستگی خود را در نشست های جمعی بخواند.
مسعود دریا باری: بعد از زلزله رودبار سازمان جهت بهره برداری سیاسی از قضیه به تعدادی از افراد گفته که با خانواده شان تماس بگیرند و ضمن دلداری، تلفات این حادثه طبیعی را نیز نوعی نتیجه سیاست های غلط رژیم بدانید و بنده هم از فرصت استفاده کرده و خواهان تماس شدم که به ظاهر قبول کردند و مرا به همراه تعدادی برای تماس به بغداد آوردند ولی از آنجا که روی من حساس بودند نمی خواستند که با خانواده ام تماس بگیرم و به بهانه های مختلف مانع تماسم شدند و وقتی اصرار کردم باعث مشاجره لفظی با مسئوولم شد. بعد از مراجعتم به اشرف چند روز مرا در درون یک اتاقک که به آن بنگال گفته می شد بصورت انفرادی نگه داشتند و علت محبوس شدنم این بود که چرا برای تماس با خانواده ام اصرار داشتم. حسین زندی: بر خلاف ادعاهای سازمان در این به اصطلاح شهر اشرف حتی یک صندوق پستی و تلفن عمومی داخلی و خارجی و کافی نت و… وجود ندارد. هر گونه ارتباط دو نفره تحت هر عنوانی محفل حساب می شود و با افراد خاطی برخورد تشکیلاتی می شود. ما از وسایلی همچون موبایل بی اطلاع بودیم، اینترنت در اتاقهای خاصی وجود داشت و ورود هر کسی به آنجا آزاد نبود و افراد خاص به آنجا تردد داشتند.
وقتی بعد از سال ها به جامعه بازگشتم بلد نبودم با تلفن همراه کار کنم و فقط توی فیلم ها آنرا دیده بودم تازه بعدا فهمیدم چگونه باید با اینترنت کار می کردیم شاید خنده دار باشد ولی این عین واقعیت است!!.
گاها وقتی در این اواخر برخی از بچه ها با خانواده هایشان در ایران تماس می گرفتند، خانواده فرد ایمیل خودش را به او می داد و جالب بود که خیلی ها نمی دانستند ایمیل چیست و این موضوع یکی از جُک های بین خودمان بود. در فرقه مدعی آزادی افراد نمی دانستند ایمیل چیست و چگونه باید با اینترنت کار کنند اما در ایرانی که به گفته آنها حکومت مانع آزادی بود، افراد آزادانه با اینترنت و ایمیل کار می کردند. مجری: ارتباطات بین افرادی که در همان قرارگاه اقوام دیگرشان بودند چگونه است؟ صمد نظری: بعد از انقلاب طلاق در سال 69 در اشرف هیچ فردی حق ارتباط با خانواده اش را نداشت مگر در نشست ها و مهمانی های جمعی که فقط نیم ساعتی را با هم بودند. البته همسران سابق که فعلا سه طلاقه کرده بودند حق صحبت با هم را نداشته و اگر در شام جمعی با هم گپ و گفتگو می کردند بعدا جداگانه در نشست های جمعی مورد ماخذه قرار گرفته و تمامی صحبت های رد و بدل شده بایستی گزارش می شد و همین برخورد را با فرزندان و پدران و مادران نیز داشتند که نمونه های زیادی را شنیدم. در یکی از موارد فرزندی مطرح می کرد که حدود چندین ماه است پدر و مادرم را ندیده ام و جرات بیان و یا درخواست ملاقات را نداشت. آنها فقط در مناسبت های جمعی همدیگر را می دیدند.
در سال 82 وقتی خانواده ها به ملاقات نفرات شان به اشرف رفتند یکی از آنها به نام آقای باقی پور از مازندران در برگشت موضوعی را مطرح می کرد که برایش خیلی عجیب بود، او می گفت برادر و برادر زاده ام سالهاست در اشرف هستند و اصلا برادر زاده ام در اشرف بزرگ شده است اما وقتی بعد از ساعت ها کنترل و معطلی موفق به ملاقات برادرم در یک بنگال شدم، هنوز دخترش که در اشرف بود نیامده بود و من در حال صحبت با برادرم بودم که برادر زاده ام آمد و وقتی وارد شد ابتدا با پدرش روبوسی کرد و شروع کرد با او صحبت کردن و توجه زیادی به من نداشت این صحنه برایم خیلی عجیب بود و از برادرم سئوال کردم مگر شما با هم نیستید که او این چنین با شما برخورد کرد، که برادرم گفت جدا از هم هستیم و الان شش ماه است که همدیگر را ندیده ایم. ادامه دارد…

خروج از نسخه موبایل