سقوط صدام و فرار مریم رجوی – قسمت اول

بعد از ظهر یکی از روزهای گرم ماه ژوئن سال 2003 مطابق معمول لباس نظامی شهر اشرف را بر تن کرده بودم وداشتم به سمت سالن غذا خوری قرارگاه هفتم می رفتم. وقتی وارد سالن شدم به سمت تابلوی اعلانات رفتم تا اگر خبر یا مطلب جدیدی بود آنرا مطالعه کنم ودر جریان قرار بگیرم. در راهرو وسالن غذا خوری همیشه 2 تابلو اعلانات وجود داشت که روبروی همدیگر بودند. یکی اصلی ودیگری فرعی-همیشه مطالب مهم وخبرهای دسته اول وبولتن خبری را روی تابلوی سمت راست نصب می کردند واگر این تابلو کامل پر بود وجای دیگر برای چسباندن مطالب نداشت آنگاه از تابلو اعلانات سمت چپ کمک می گرفتند ومطلب اضافی را روی آن نصب می کردند.
وقتی وارد سالن شدم دیدم چند برگه کاغذ روی تابلوی سمت راست نصب شده وشروع به مطالعه آنها کردم.مطالبی در رابطه با اوضاع داخلی ایران بود وقتی میخواستم بروم نگاهم به یک تکه برگه کوچکی افتاد که بر روی تابلوی سمت چپ نصب شده بود. می خواستم به راهم ادامه بدهم و بروم که حس کنجکاویم گل کرد که این برگه کوچک چیست که روی تابلو دوم نصب شده. پیش خودم گفتم اگر مطلب مهمی بود که حتماً روی تابلوی اول نصب می شد وآنرا روی تابلوی شماره 2 نمی زدند بی اختیار به آن سمت رفتم و به خواندن برگه که به کوچکی کف دست بود پرداختم وبه یکباره شوکه شدم. در آن برگه نوشته شده بود شورای ملی مقاومت دستگیری خانم مریم رجوی توسط پلیس فرانسه را محکوم کرده وخواستار آزادی ایشان گردیده والبته نام شورای ملی مقاومت برایم آشنا بود همان نام مستعار سازمان مجاهدین خلق خودمان بود که در اروپا فعالیت می کرد وبرای اینکه سازمان مجاهدین را در اروپا بی یار ویاور ندانند هر از چند گاهی اطلاعیه صادر میکرد وخط سیاسی سازمان را در اروپا پیش میبرد. اما کدام شورای ملی مقاومت دیگر نه از بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران خبری بود ونه از قاسملو، مهدی خان باباتهرانی، متین دفتری وافراد دیگر همه بدلیل خود کامگی وخود محوری مسعود رجوی عطای شورا را به لقایش بخشیده بودند وبه دنبال کار خود رفته بودند. آخر مسعود رجوی را که هیچ خدای را بنده نبود وجز به حرف خودش حرف هیچکس دیگررا قبول نداشت و اروپا هم که بیابانهای قرارگاه اشرف با آن زندان مخوفش وشکنجه گران درجه یکش نبود که بتوانند با شکنجه و زور وتهدید وارعاب همه را با خود همراه کند ومثلا برای انتخاب مسئول اول سازمان به هنگام انتخاب مژگان پارسایی وقتی در سالن نشست اعلام می کند افراد موافق دست خود را بالا کنند همه جمعیت حاضر در سالن به یکباره دستان خود را بالا می برند واعلام موافقت می نمایند.آخر انتخاب –انتخاب برادر مسعود می باشد و وقتی می گوید مخالفین دستان خود را بالا ببرند مگر کسی را جرات ویارای دست بلند کردن و مخالفت است که معلوم نبود در صورت اینکار سرنوشتش چه میشد.
خلاصه یواش یواش افراد جلوی تابلو جمع شدند وخبر دستگیری مریم رجوی را خواندند. در قرارگاه ودر بین جمع نفرات غوغایی به راه افتاد البته نه بخاطر دستگیری خواهر مریم بلکه به خاطر کلاه گشادی که سر همه ما رفته بود.
نفرات که تا همین دیروز فکر می کردند برادر مسعود وخواهر مریم در همین کنار دستشان در قرارگاه اشرف می باشند به یکباره متوجه شدند که خواهر وبرادر آنها را غال گذاشته اند وبه سمت اروپا در رفته اند وسازمان هم از سرناچاری وبی آبروئی برای اینکه فردا متهم نشود که چراخبر به این مهمی را اطلاع نداده این خبر را از زاویه آنکه شاید به چشم نخورد وکسی متوجه نشود در تابلوی شماره 2 نصب کرده بود واز شانس بدشان من متوجه این موضوع شده بودم ودیگران را در جریان آن قرار داده بودم. شاید برای خواننده بیرونی این مطالب، هضم این مطلب ساده نباشد که اگر سازمان حتی آن برگه را نیزنمی زد بالاخره افراد از طرق دیگر متوجه می شدند باید بگویم دستگاه سازمان مجاهدین ومناسبات قرارگاه اشرف چنان بسته وحفاظتی بود که شوروی سابق هم به پای آن نمی رسید.
در شوروی سابق حداقل یک رادیوی تک موج در اختیارافراد می گذاشتند تا در جریان اخبار روزمره وسانسور شده وهدایت شده حزب کمونیست قرار بگیرند ولی در مناسبات سازمان مجاهدین همین داشتن رادیو هم ممنوع بود وکلام محمد سید المحدثین مسئول خارجه شورای ملی مقاومت در کتاب دمکراسی خیانت شده که گفته بود رزمندگان ارتش آزادی بخش در قرارگاه اشرف می توانند رادیو داشته باشند وآزادانه گوش کنند کلامی مفت وحرفی دروغ بیش نبود. در قرارگاه اشرف نفرات حتی حق حرف زدن با همدیگر خارج از چارچوب مناسبات مجاهدین وبدون حضور مسئول را نداشتند.استالین وقتی طیف روشنفکر ومخالف خود را در شوروی سابق به تبعید در سرمای زیر صفر سیبری می فرستاد حداقل حق حرف زدن با همدیگر را در آنجا از آنها نمی گرفت ومانع اینکار نمی شد ولی مسعود رجوی همین حق حرف زدن با همرزمان خود را نیز در بیابانهای گرم وسوزان عراق از ما گرفته بود وهر گونه رابطه غیر تشکیلاتی افراد با همدیگر را به شدت سرکوب ومورد باز خواست قرار می داد تا مبادا کلامی علیه مناسبات ناحق سازمان مجاهدین خلق گفته شود ونطفه مخالفی شکل بگیرد.
هر چند من نویسنده این سطور باسابقه چندین ساله ای که در مجاهدین داشتم به جرات می توانم بگویم 70 در صد افراد حاضر در مناسبات سازمان مجاهدین خلق مخالف آن دستگاه می باشند منجمله پسر خود آقای رجوی بنام مصطفی رجوی ولی از روی استیصال وناچاری در آنجا مانده اند تا ببینند این کشتی بادبان شکسته وناخدای در رفته به کجا می رود.
وعده ای که هم شجاعت بیرون پریدن از این کشتی را داشته وامروز پایشان به اروپا رسیده هر از چند گاهی اقدام به افشاگری علیه سازمان می کنند واز واقعیتهایی که سالها قبل از سقوط صدام حسین در قرارگاه اشرف اتفاق افتاده بود لب به سخن می گشایند تا ایرانیان خارجه نشین را در جریان واقعیت درونی سازمان مجاهدین قرار دهند. افرادی مثل اسماعیل هوشیار- حسن پیرانسر ومیر باقر صداقتی وامثالهم را می گویم.مابقی نفرات که سکوت کرده اند ودراروپا بدنبال زندگی عادی خود رفته اند وکلامی نمی گویند بندگان خدا هنوز تهدیدهای رجوی در گوششان زمزمه می کند.در سال 1381 وقتی برای نشست به قرارگاه باقر زاده در غرب بغداد رفتیم.مسعود رجوی در یکی از جلسات علناً همه ما را تهدید کرد وگوشی را بدست همه داد تا حساب دستشان بیاید.من در آن نشست خودم شخصا حضور داشتم وشنونده این مطالب بودم که گفت اگر در ایران به قدرت رسیدم که هیچ.اما اگر به قدرت نرسیدم تمام کسانی که از ما جدا شده اند وبه ما خیانت کرده اند ودر اروپا بسر میبرند را ترور می کنیم ومی کشیم. اسلحه از من وکشتن از شما، اصلا نگران زندان رفتن هم در اروپا نباشید چون زندانهای آنجا مثل هتل است.اینجانب نگارنده این سطور وقتی در آلمان بودم وبا چند نفر ایرانی که در اروپا به زندان افتاده بودند صحبت می کردم متوجه شدم زندانهای آنجا همچین شبیه هتل هم نیست که رجوی ما را برای اقدامات تروریستی در اروپا ورفتن به آن زندانها تشویق می کرد.خلاصه اینکه این نفرات جدا شده از سازمان مجاهدین که سالیان متمادی از عمرشان در بیابانهای عراق به تباهی ونابودی رفته دیگرتوان وتمایل دردسر وتحت نظر قرار گرفتن از طرف واحد امنیت سازمان را ندارند وترجیح می دهند بدنبال زندگی عادی خود بروند.اما اگر به شکل غیر رسمی پای صحبتهای آنها قرار بگیرید همه واقعیتهای سازمان را از زندان فرستادن وشکنجه کردن تا قتل نفرات ناراضی ومسائل دیگر را برای شما بازگو می کنند واما یک تعداد هم مانند علی پاک هستند که سازمان با دادن چند هزار یورو دهان آنها را بسته تا از افشاگری بیشتر جلوگیری بعمل آورد.
هنوز یادم هست که حسن میرزائی از نفرات طرفدار سازمان وسر پل آنها در ترکیه قبل از غرق شدن در رودخانه مرزی مابور بین ترکیه وعراق به یکی از نفراتی که به نسرین ابراهیمی نزدیک بود پیغام داد از طرف سازمان برای نسرین که مبلغ 6000 دلار نقداً بگیرد وسکوت اختیار کند.آخر نسرین در اروپا با افشاگریهایش برای سازمان بی آبروی مجاهدین خلق آبروئی نگذاشته بود.
شاید خواننده این سطور فکر کند که چرا من دررابطه با سازمان مجاهدین خلق از کلماتی مانند بی آبروئی ومایه ننگ یاد می کنم واز این ادبیات استفاده می نمایم.یادم هست در سال 1385 وقتی فیلمهای ملاقات سری مسعود رجوی وسران بالای سازمان مثل عباس داوری ومهدی ابریشمچی را با افسران اطلاعاتی وبلند پایه رژیم صدام در کمپ آمریکایی تیف که محل استقرار حدود 200 نفر از اعضاء جدا شده سازمان بود را تماشا میکردم بعد از مشاهده این فیلم ها که پس از سقوط دولت عراق ازدرون آرشیو های سازمان امنیت بیرون زده بود بچه های جدا شده همگی بسیار ناراحت وبهم ریخته بودند ومی گفتند دیگر با چه آبروئی جلوی مردم ایران سر بلند کنیم.اگر با القائده می رفتیم بهتر بود تا با سازمان مجاهدین وامروز می توانستیم سرمان را بلند کنیم.در این فیلمها چگونگی دادن اطلاعات نظامی رزمندگان ایرانی که مشغول جنگ با ارتش عراق بودند توسط نفرات ارشد سازمان به افسران امنیتی عراق دیده می شد وآنها هر گونه سفارشی را اعم از جاسوسی تا بمب گذاری وترور برای دولت صدام حسین را در مقابل دریافت پول تقبل می کردند تا حدی که محمد علی جابر زاده با نام مستعار قاسم مسئول کمیسیون استراتژیک شورای ملی مقاومت که چند ساعتی را در عراق با او جلسه داشتم تئوری جنگ شهرها که همانا موشک باران وبمباران هوائی شهرهای ایران بود را به دولت عراق وصدام حسین پیشنهاد داده بود.در یکی از فیلمها وقتی مسعود رجوی رهبرمان را مشاهده کردم که برای نیم ساعت وقت ملاقات با صدام اینطور برای افسراطلاعاتی عراقی چاپلوسی والتماس می کند حالت تهوع بهم دست داد وبی اختیار یاد یک موضوع به نقل از سر لشکر وفیق السامرائی رئیس اداره کل اطلاعات و ضد اطلاعات نظامی ارتش عراق افتادم که در سال 1994 از عراق فرار کرد وبه انگلستان پناهنده شد.من گفته های او را عیناً به نقل از کتاب معروفش بنام ویرانی دروازه شرقی در صفحه 155 نقل می کنم. او گفته بود رویدادی که بیش از پانزده سال پیش یعنی در اوایل 1982 رخ داد از ذهنم پاک نشده است.
ادامه دارد…
مازیار شیروانی

خروج از نسخه موبایل