تلاشهای خانواده زاهدی برای رهایی عبدالرضا زاهدی از چنگال مجاهدین

تلاشهای پیگیرانه و تحسین برانگیز خانواده زاهدی برای رهایی عبدالرضا زاهدی ازپادگان عراق جدید موسوم به پادگان اشرف

آقای حمیدرضا زاهدی)از برادران عبدالرضا از اسرای دربند فرقه رجوی(که درآلمان اقامت دارند برای تازه کردن دیدار خانواده گی وهمچنین برای امر خیری که همانا پیگیری وضعیت بلاتکلیف برادرکوچکترش در پادگان عراق جدید موسوم به پادگان اشرف است چند روزی به ایران سفرکرده است. بقول ایشان هنوز دیدارشان حتی با اعضای درجه یک خانواده به اتمام نرسیده به دفترانجمن نجات گیلان مراجعه کردند و خواستار کمک و همراهی در رهایی عبدالرضا از اسارتگاه رجوی و بازگشت به کانون گرم خانواده آنهم درشرایطی که پدرشان شدیدا مریض احوال هستند، شدند.
آقای حمیدرضا زاهدی)از برادران عبدالرضا از اسرای دربند فرقه رجوی(به دیدارهم محله خود حمید حاجی پور که به تازگی به کانون گرم خانواده بازگشته است رفتند و بعد از کلی گفت و شنود عکس یادگاری هم گرفتندروز بعد به دیدارهم محله خود حمید حاجی پور که به تازگی به کانون گرم خانواده بازگشته است رفتند و بعد از کلی گفت و شنود عکس یادگاری هم گرفتند ودرروزسوم به اتفاق پدر و مادرگرامی شان به دفتر انجمن نجات آمدند وبرای مجامع حقوق بشری وصلیب سرخ ودولت عراق نامه نگاری کردند شاید که آرزویشان در رهایی و بازگشت عبدالرضا به ایران و یا به دنیای آزاد در خارج کشورمحقق شود. ازطرفی دیگر برای عبدالرضا نیز نامه وعکس تهیه کرده وازانجمن نجات خواستند که برای اطلاع رسانی عمومی وشاید هم که به گوش عزیزشان برسد درسایت نجات درج شود که ما نیزضمن قدردانی ازاین خانواده فعال انجمن نجات و با آرزوی تحقق خواسته هایشان انجام وظیفه کرده ومطالبشان را در سایت انجمن نجات درج می کنیم.
انجمن نجات دفترگیلان نامه حمیدرضا زاهدی به عبدالرضا زاهدی

برادرعزیزم اقای عبدالرضا زاهدی گل با درود برشما
امیدوارم حالت خوب بوده ودراین مسیر پر نشیب و ناهمواری که ناخواسته راه زندگی ات شده، هنوز تاب وتوان آ نکه بتوانی به زندگی نه چندان زیاد باقی مانده ات بازگشته ومثل بسیارکسانی که خود در قشنگترین شهرهای جهان ولی تو را درصحرای دور کویری عراق تشویق می کنند زندگی کنی!
همانطورکه مرا میشناسی این اولین نامه در25 سال گذشته است که با خط خود می نویسم. ازطرفی گفتنی ها بسیارند وازطرف دیگردراین شرایط که مقدور به نوشتن همه آ ن نیست. به همین دلیل فقط به چندمهم می پردازم.
سوال مهمی که برایم همیشه مطرح میشود اینکه اشخاص قاتل و با جرمهای بالا که درزندانند، روزی موقعیتی را اینکه شاید مرخصی گرفته و به دیدار یاران و خانواده بروند بدست می آورند ودوباره به زندان برمیگردند. چگونه است که این حتی برای خداحافظی ابدی از پدرومادر پیرهم میسرنیست ومن با این تفسیرچگونه نظری باید داشته باشم وجوابم چیست!؟
اگرازهمان پایگاه افرادی را درسراسرجهان که برای کاری یا تبلیغی می آیند، چرا این شامل برادرم نمیشود که اینگونه آمده ودوباره برگردد!؟ اگربعداز اینهمه سال هنوزاطمینانی ایجاد نشده بدان که دیگرنخواهدشد.
همانطورکه مرا میشناسی هنوزهم با سیاست مستقیم سروکاری ندارم ولی ازحق و وجدان هم نمی توانم بگذرم. هنوزهم منتظرم که هرلحظه تو به من پیوسته ودرآلمان زندگی دیگری را شروع کنی وبا دیدن مهدی جاجی پورکه درمغازه پدرپیروکورش بود، بسیارخوشحال شدم. چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم واومشغول جبران سالهای ازدست رفته خود میباشدومن برایش خوشحال وآنرا برایت آرزودارم. به امید دیدارهرچه زودتردرآلمان برای سه هفته بعدازپنج سال به ایران آمده که مصادف با نامه نگاری پدرومادرازطریق صلیب سرخ بوده که من هم چند کلمه ای برایت نوشتم.
من ازطریق صلیب سرخ آلمان اقداماتی لااقل برای سفری که توازآلمان داشته باشی کرده ام وامیدوارم به نتیجه برسد که همه آن به خودت ختم خواهد شد وتصمیم نهایی با توست. کمی هم باید به فکر پدرومادربود، این نه تنها وظیفه هرمسلمان بلکه هرسیاست منطقی است که فقط درفکرخودنباشد.
دارای دوفرزند به نامهای پاتریک 19 سال ودنیس 17 سال هستم. خانم آندریا هم برایت سلام میرساند. دوستت دارم هنوزهم جایت بسیارخالیست.
امضاء: حمیدرضا زاهدی

نامه مادر عبدالرضا زاهدی پسرعزیزم عبدالرضا جان
پس ازسلام واحوال پرسی نامه ای برایت مینویسم حالا نمی دانم این نامه بدستت میرسد یا نه. اگر رسید ازتوخواهش میکنم نامه را بخوان پسرم. توچه کارکردی می ترسی بیایی ایران. 26 سال پیش سن تو17 سال بود رفتی سربازی اگرمن هم بودم با آن همه مشکلات با سربازعراق داشتم بخاطرآب خوردن، غذاخوردن گول میخوردم میرفتم دست آنها. حالا بیست سال گذشت عمرتو رسید به 44 سال خسته نشدی آنقدرکارکردی پیرنشدی ازتوخواهش میکنم بیا ایران.
مهدی حاجی پورآمده شده دسته گل. با من درعروسی بود بخدا قسم کار به کار تو ندارند چون تو یک سرباز بودی اسیرعراق. حالا خدا شاهد است گفتند دوست داره بیاید ایران، نه، برود پیش برادرش درآلمان پیش حمید. توکه نمی دانی دنیایی که توزندگی میکنی با دنیای ما فرق داره. بیا مثل حمیدحاجی پورقسم میخوره مثل این می ماندکه تازه ازمادرمتولد شدم. پدرت خیلی مریض است ازتوخواهش میکنم بیا پدرت را ببین چون خیلی برای توگریه میکند. دیگرعرضی ندارم جزدوری فرزندم عزیزم وسلامتی شما را ازخدای بزرگ خواستارم.
قربانت: مادرت اشرف
20 روزحمید مهمان ما بود{ حمید یکی ازفرزندانش که درآلمان اقامت دارد}.

نامه رضا زاهدی به فرزندش عبدالرضا زاهدی نورچشمی عزیزم اقای عبدالرضا زاهدی
پس ازمدتی ازموقعیت استفاده نموده، نامه ای برای شما مینویسم. مدت بیست وشش سال است ازما دورهستی یعنی ربع قرن ازدوری شما چه سختی ها که نکشیده ایم دستمان بجایی نرسید. این چه شانسی بود که ما داشتیم. آخرمیشود درزمانی که این همه دنیا پیشرفت نموده وما نتوانیم فرزند خودرا ببینیم. کدام مسلک ودین میگوید بیست وپنج سال حق دیدن فرزند را نداشته باشی!؟. چرا تا بحال نتوانستی برای مدت کمی هم شد برای فقط چندروز پیش برادرت بروی!! بعداگردلت خواست برگردی اشکالی ندارد. یا پیش ما بیایی بعد برگردی هرجوردل خواست زندگی نمایی. ازدیدن مشهدی حاجی پور خیلی خوشحال شدم وخیلی هم گریستم. تودیگربچه نیستی وباید فکرت را بکاربیندازی. امیدوارم با خواندن این نامه بفکربیفتی وتصمیم خودرا بگیری من هم پیرشدم اگردیربجنبی ممکن است برای همیشه ازدیدن یکدیگرمحروم شویم این درد بزرگی است که دنیا ترقی نموده است وآنچه تومی بینی این چنین نیست امیدوارم با خواندن این نامه هرچه زودتر برگردی شاید آخرعمری بتوانیم تورا ببینیم.
قربانت: رضا زاهدی
– منظورازمشهدی حاجی پور پدر حمید حاجی پوراست. حمید حاجی پور بتازگی ازتشکیلات فرقه رجوی رهایی یافته وبه کانون گرم خانواده دراستان گیلان شهرستان لشت نشاء بازگشته است.