مصاحبه سایت ایران قلم با خانم بتول سلطانی ـ قسمت سوم

مقدمه:
سایت ایران قلم در نظر دارد با توجه به حضور خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق در اروپا، مصاحبه ای را در چند قسمت با ایشان انجام دهد. طبعاً با توجه به جایگاه تشکیلاتی ایشان در شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق و همچنین ارتباط نزدیک وی با مسعود رجوی رهبری این سازمان، تجربیات و دیدگاه های ایشان می تواند در شناخت ماهیت فرقه مجاهدین خلق و همچنین اهداف استراتژیکی این سازمان در آینده بسیار مؤثر باشد. از خوانندگان درخواست می شود در صورتیکه سؤالی در ارتباط با مسائل مربوط به سازمان مجاهدین دارند آن را به آدرس اینترنتی هیئت تحریریه سایت ایران قلم ارسال کنند تا با خانم سلطانی مطرح شود. با تشکر ایران قلم:
اجازه بدهید از زاویه ای دیگر به این بحث بپردازم و پرسشی را مطرح کنم. همانطور که می دانید، مسعود رجوی و مریم رجوی رهبری فرقه مجاهدین خلق در رسانه های تبلیغاتی خود از موضع فرار به جلو برای اینکه حق حاکمیت سیاسی دولت عراق را نقض کنند، تصمیم دولت عراق برای خروج مجاهدین از این کشور را به نظر مقامات حکومت جمهوری اسلامی نسبت می دهند. اساساً انگار که مردم عراق و دولت منتخب این کشور هیچ اراده و نظری از خودشان ندارند، یا اساساً سازمان مجاهدین خلق در دهه 1360 و دهه 1370 زائده حکومت صدام حسین در کشتار اپوزیسیون وقت عراق که حاکمین کنونی عراق می باشند، نبوده است. البته این تحلیل رجوی آنچنان غیرواقعی است که حتی برای افراد وابسته به این فرقه مانند منوچهر هزارخانی نیز بی اعتبار است چنانچه وی در مصاحبه ای که با سایت مجاهدین خلق چنین گفته است که من دقیقا از روی آن برایتان می خوانم. وی می گوید: " دولت عراق به صراحت و به کرات گفته است که می خواهد زندگی را برساکنان اشرف چنان سخت کند که مجبور به ترک محل اقامتشان شوند. پس در این خواست دولت عراق اصلا نمی توان شک کرد. تنها مساله یی که در این زمینه می توان مورد بحث قرار گیرد این است که آیا این خواست منحصرا ناشی از فشار رژیم آخوندها به دولت عراق است یا این که خود دولت عراق هم، که عوامل رژیم آخوندی در آن دست بالا را دارند، همین تمایل را دارد. من شق دوم را بسیار نزدیکتر به واقعیت می دانم. دلیل روشنش این که برای تنگ کردن زندگی بر ساکنان اشرف…" (به نقل از سایت مجاهدین خلق) جدا از این نکته که ممکن است منوچهر هزارخانی به دلیل همین و اظهار نظر زاویه دار با رهبری فرقه از طرف مسئولش محسن رضایی در اوورسورواز ـ پاریس مورد بازخواست قرار گیرد و به مانند اعضای فرقه در عراق در " دیگ" اوروسوروزار قرار گیرد، آیا به نظر شما تصمیم دولت عراق برای خروج این فرقه از کشورش از موضع منافع ملی مردم و کشور خودش می باشد یا به قول مسعود رجوی دستوری است که از مقامات جمهوری اسلامی به نوری المالکی نخست وزیر عراق می رسد. خانم بتول سلطانی:
شما به نکته درستی اشاره کردید حتی منوچهر هزار خانی به میزانی که فاصله از اهداف این سازمان دارد و رابطه با جامعه دارد اشاره می کند روی شق دوم مبنی بر تمایل و خواست دولت عراق اما اجازه بدهید من پاسخ شما را با این مقدمه شروع کنم که این فرقه چه می خواهد؟ این فرقه می خواهد کمافی السابق خاک عراق را وسیله تاخت و تاز سیاست ها و استراتژی خشونت طلبانه اش در مسائل ایران و نفوذ در دولت عراق قرار بدهد. بهرحال این مشی خشونت از زمان انقلاب کینه هیستریک و کیش شخصیت مسعود رجوی ابتکار عمل را از او گرفت و با به خشونت کشاندن و پرورش تیمهای ترور و تخریب از زاویه ای دیگر به نظر من هم نوایی کرد با سران حکومت ایران. بطوریکه می بینید شما در جامعه ایران کسی اسمی از اینها بعنوان اپوزسیون نمی برد. مسعود رجوی 5 سال پیش دلیل این موضوع را ترس مردم اعلام می کرد، اما شما در وقایع ماههای گذشته می بینید که در هزاران نمونه از اعتراضات مردم یک عکس یا شعار سمبلیک از این سازمان مطرح نشده پس بنابر این خوب است که حالا حداقل مسعود رجوی به خودش بیایدکه بحث ترس مردم مطرح نیست بحث یک استراتژی غلط متکی به دستگاه فرقه گرایانه است که باید در آن تجدید نظر کرد. واضح است که با خواستی که این فرقه داردلاجرم بر روی همه خواستهای دولت عراق بدون در نظر گرفتن خواست حق این دولت ابتدا مارک دستور رژیم را می زند تا اینطور اذهان عمومی را بفریبد که خواست دولت و مردم عراق نیست و به خودش حق بدهد و از طرف دیگر ذهن اعضاء را به سمت این رهنمون کند که این اصرار بر پایداری و حفظ اشرف نه خواست حق و قانونی دولت عراق بلکه مبارزه با دشمن و رژیم است تا این اعضاء اسیر کماکان آماده برای هر عملی باقی بمانند و در خیال خام خود اسم استقامت و صبر و مبارزه بر روی آن بگذارند و از آن انگیزه برای جنگیدن یا عمل انتحاری بگیرند و اهداف رجوی یکی یکی جامعه عمل بپوشد و افرادی مثل من که بیست سال در درون مناسبات سازمان بوده اند بایستی فقط داغ عزیزانی را ببینند که بیهوده و در راستای اهداف یک نفر به اسم مسعود رجوی نیست ونابود شده اند و شما می بینید تاریخ سرنوشت ایران جایی دیگر بهر حال ورق خواهد خورد و شما هم می بینید که به هیچ وجه این فرقه نمی تواند خودش را به جنبش مردم ایران بچسباند و رجوی یک وصله ناچسب شده است. من انکار نمی کنم نیروی پرورش یافته دارد همانطور که گفتم لابی قوی سرمایه و تشکیلات اما اندیشه آزادیخواهی و پشتوانه مردمی ندارد و یک فرقه است. ایران قلم:
قبل از ادامه بحث در مورد تصمیم دولت عراق مبنی بر اخراج مجاهدین از عراق و یا جابجایی آنها از قرارگاه اشرف به مکان دیگری در عراق و عکس العمل های فیزیکی و تشکیلاتی مدون شده مجاهدین خلق که شما از سپر انسانی در مورد آن یاد کردید، می خواستم خواهش کنم در مورد فرزندانتان کمی سخن بگویید. می دانم که سازمان مانع دیدار شما و حتی پیدا کردن رد فرزندانتان شده است. برای خوانندگان ممکن است کمی این موضوع عجیب باشد که یک مادری نتواند فرزندانش را ببیند و یا فرزندانی نتوانند مادرشان را پیدا کنند. این مسئله چگونه ممکن است؟ ریشه های ایدئولوژیک و تشکیلاتی این جدایی و تاکتیک هایی که برای استمرار این جدایی بین فرزندان و مادران از جمله بین شما و فرزندانتان صورت می گیرد از جانب سازمان مجاهدین خلق صورت می گیرد در کجاست؟ آحساس شما چیست؟ شاید فرزندانتان به طریقی بتوانند به نوشته های کنونی شما دست پیدا کنند و یا کسی برای آنها مطالب شما را بخواند، به آنها چه دوست دارید، بگویید؟ خانم بتول سلطانی:
سوالی که شما کردید در خور واقعا یک افشاگری بر علیه سازمان مجاهدین است چرا که این دیدگاه و روش این سازمان فرقه گراست و فقط منحصر به فرزندان من نیست. در مورد فرزندانم سازمان با القائات فراوان و اینکه بطور واقعی پلهای پشت سر من را خراب کرده بودند و من راه بازگشت نداشتم و تنها راه جلو رویم بقول مسعود رجوی انتخاب هر آنچه که سازمان می گوید از روی استیصال بود که تن بدهم به اینکه فرزندانم را به سازمان بسپارم تا ببینم چه می شود. بنابر این ابتدا فرزند اولم بنام هاجر مرادی را به سازمان سپردم این عکس مربوط به زمان وداع من با اوست و هرگز تا کنون او را ندیدم و سازمان هرگز به من از او آدرس و شماره تلفنی نداد. بعد از خروج از سازمان فهمیدم سازما ن دخترم را با هویت دیگری بنام ستاره خبازی تحت سرپرستی هواداری مقیم در سوئد داده است.سازمان هر موقع دلش می خواست به ما می گفت که از طرف شما به سرپرست آنها هدیه دادیم یا کارت دعوت و خلاصه هر جا که دلش می خواست و به سود منافعش بود مادر را وارد ارتباط می کرد و اگر منافعش نبود ممنوع و حرام می کرد و ارتباط من با دخترم ستاره نیز جزو همان حرامها بود. پسرم بنام میعاد مرادی 8 ما ه بعد از فرستادن دخترم در حالیکه شش ماهه بود توسط سازمان به عطیه مصطفی پور که سازمان می خواست او را همراه با سه فرزندش بنامهای مریم و سیاوش و حنیف درویش به هلند بفرستد پسر من را نیز او بهمراه برد و به من قول داد که از او تا روزی که به من او را برگرداند مواظبت کند. اما بعدا سازمان روی وی فشار آورده است و گفته که یا بچه را از تو می گیریم و یا باید توی راهپیمایی های ما بیایی و خلاصه این وسط بچه ول می شود و سازمان بچه را از عطیه گرفته و او را به یک خانواده دیگر بنام آقای موسوی و خانم شراره می دهد که این زوج هم با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند و النهایه از هم جدا می شوند و پسر من به یتیم خانه ای در هلند سپرده می شود و یک خانم هلندی او را به فرزندی قبول می کند. هم اکنون که این نامه را برای انتشار عمومی می نویسم اشک مجالم نمی دهد چون بهر حال من یک مادرم و این واقعیت بخشی از زندگیم است. یکبار من در نشست درونی رجوی گفتم که فکر بچه ها آزارم می دهد سر همین من چند بار مورد مواخذه قرار گرفتم و قرار شد که از خودم فاکت بنویسم و خلاصه تحت برخورد قرار گرفتم. حتی در یک گفتگو که مژگان پارسایی با من داشت به من گفت که تو هیچ وقت دوتا بچه نداشتی و تو فقط یک دختر داشتی. چند جای دیگر هم در لیستهای پرسنلی که در مورد من نوشته شده بود دیدم که نوشته بودند یک دختر داشته که به خارج فرستادیم. ایران قلم:
شما هیچگاه متوجه نشدید که چرا سازمان مجاهدین اصرار داشت که بگوید شما یک فرزند داشتید، آیا این یک اشتباه معمولی در سیستم پرسنلی و اداری سازمان بود که می گفت شما پسری ندارید و تنها یک دختر دارید یا مسئله دیگری بود؟ آیا همین نحوه برخورد را با دخترتان نیز داشتند یعنی دخترتان نمی دانست برادری دارد؟ خانم بتول سلطانی:
این سوال خود من هم بود، نمی دانستم که چه بلایی بر سر پسرم آمده که آنها این را می نویسند و می خواهند حتی به من القاء کنند که وابستگی به بچه حرام است و تو هم که اصلا یک بچه داشتی. اما بعدها که فهمیدم به واسطه سازمان چه بلایی سر پسرم آمده جواب این سوال را گرفتم. بعد ها بود که من فهمیدم حتی پسرم نمی دانسته خواهری دارد و دخترم هم در طول این سالیان برادرش را ندیده بود. از سال 1370 که من هاجر را به سازمان سپردم تا سال 1385 که از سازمان فرار کردم هیچ خبری از آنها نداشتم و سازمان ارتباط را قطع کرده بود. و حتی بعد از حمله آمریکا که بعضی از بستگان به دیدار اشرف می آمدند ولی دختر یا پسر من شامل این نفرات نشد. من چندین بار هم درخواست کردم و یکبار که مستقیم از رجوی درخواست کردم مرا پای یک تماس ساختگی بردند و گفتند که محمود خبازی یعنی سرپرست او شماره تلفنش را عوض کرده است و ما امکان ارتباط دیگری با آنها نداریم در حالیکه به من ثابت شد که آنها کاملا دروغ می گفتند و گویی یادشان رفته بود که در گزارش ستاد خارجه من شرح کامل فعالیتهای این فرد یعنی محمود خباز را خوانده و می دانم که او برای سازمان کار می کند و خیلی تفاصیل دیگر که قصد ندارم در اینجا به آنها بپردازم. من در مورد پسرم سوال کردم اما آنها گفتند که چیه سازمان داره شهید می دهد تو فکر بچه ات می افتی و تو که فقط یک بچه داشتی. و این همیشه سوال و فکر من بود و رنجم می داد. در یک حادثه اتفاقی در سال 1384 یعنی 14 سال گزارش محرمانه ستاد خارجه به دستم افتاد که گزارش شده بود بچه ام بنام میعاد مرادی که نام میلاد در هلند بر او گذاشته اند توسط سرپرستش بنام عطیه مصطفی پور ول شده است و بعد از چند بار که پلیس این بچه را گرفته او را دیگر به سازمان نداده است. و حتی نوشته بودند که عطیه خیلی به آنها فشار می آورد که بچه را نمی تواند نگهدارد و الان بچه در یتیم خانه ای در شهر اده هلند است روی این گزارش با لیبل زرد نوشته بودند مادرش به هیچ عنوان نفهمد و نیازی به اطلاع مادر نیست. در تمام این سالیان هم همین پسرم میعاد نمی دانسته که خواهری بنام ستاره خبازی در سوئد دارد و این دو هیچ دیداری نداشته اند. بهر حال اواخر سال 1385 و اوایل 2007 من فرار کردم. سازمان در تیف کمپ خروجی آمریکایی ها به من اطلاع داد که آدرس او را می دانند و به این ترتیب من را پای ملاقات کشاندند. و در این ملاقات فائزه محبت کار و فهیمه اروانی آمدند که در این ملاقات یک نامه هم از جانب رجوی آورده بودند و یک شماره تلفن که برای پیگیریهای بعدی به آنها زنگ بزنم. و شماره تلفن محمود خبازی سرپرست دخترم. توجه کنید که چگونه محمود خبازی که تا بحال قابل دسترسی نبود الان قابل دسترس شده است. آنها گفتنند که می خواهند ستاره را به عراق برای دیدن پدرش بیاورند آنها گفتند خودشان می توانند من را به خارج بفرستند که پی زندگی عادی خودم بروم من از این همه گذشت حیرت زده شدم اما در ادامه گفتگو متوجه نیت پلید آنها شدم که همه اینها در گرو بازگشت من به اشرف می با شد. من بعدا آمدم و به محمود خبازی سرپرست ستاره خبازی از تیف زنگ زدم و ایمیل او را گرفتم. به او التماس کردم که اجازه بدهد ارتباطم با دخترم فراهم گردد اما او ممانعت کرد حتی از او خواستم که من را یک دوست قدیمی معرفی کند و از او به من عکس بدهد اما دریغ که او به دستور سازمان عمل می کرد. شاید باور نکنید که عین حرفهایی که عضو ارشد شورای رهبری در ملاقات به من گفت را محمود خبازی تکرار کرد و من را تشویق به بازگشت به اشرف کرده و گفت که تنها راه نجات من این است وگفت که وی می تواند کمک کند که از عراق خارج شوم و به سوئد نزد دخترم بروم. و حتی من را به عنصر شناخته شده این سازمان یعنی ابولقاسم رضایی بنام محسن رضایی در فرانسه سوق داداما من گفتم که نمی خواهم برگردم و او مرا تهدید کرد که اگر برنگردم هرگز ستاره را نمی بینم و خودش و ستاره بر علیه من موضعگیری می کنند. من هم در پاسخ گفتم که شما به دستور سازمان حتی از دادن یک عکس از دخترم به من دریغ می کنید آنوقت چگونه می خواهید من را ببرید که با دخترم زندگی کنم. من این توقع را ندارم از او فقط یک عکس به من بدهید و به نظرم به او واقعیت را بگویید او اکنون 21 ساله است و دیگر بچه نیست یا حتی اگر نمی خواهید مرا بعنوان یک دوست خودتان معرفی کنید اما او فقط یک چیز را می دانست و آن اینکه همه چیز در گرو برگشت من است به سازمان و حال بهتر می فهمم که چه خوب شد که فریب نخوردم که دوباره به قرارگاه بازگردم وگرنه معلوم نبود که چه سرنوشتی دچارم می شد. سازمان ستاره را همراه با پدرخوانده اش محمود خبازی به قرارگاه اشرف آورد اما من گفتم که با این شواهد هرگز به قرارگاه بر نمی گردم و بنابر این آنها هم تا این لحظه ارتباط من را با او قطع کرده اند و آنقدر فرقه مجاهدین به واسطه پدرش و دیگر اسیران این فرقه در ذهن او فرو کرده اند و در مورد من بدی گفته اند که وی از من دوری می کند. آنها در یک برنامه حساب شده با دو نفر از زنان شورای رهبری که یکی از آنها مینا نام داشت ستاره را همراهی می کرده اند ازمیعاد و ستاره دعوت می کنند تا در هلند همدیگر را ببینند و در آن ملاقات که در هلند صورت گرفته است ذهن برادر ستاره یعنی پسرم را نیز خراب کردند و او هم که با من ارتباط داشت ارتباطش را قطع کردند. ببینید که در این چت برایم او چه نوشت:

HOLLY: i cant talk to you
sol200812: why? my sweet
•HOLLY: becaus i heard some thingss
•HOLLY: about you
•HOLLY: and i cant say what kind of things
sol200812: what u heard about me?
•HOLLY: noo
sol200812: but every think that anybody say maybe is not true
HOLLY: noo i have to delete you know
HOLLY: bye

تا قبل از این ملاقات که توسط سازمان هدایت شد او با من صحبت می کرد و چت می کرد و درست بعد از ا ین ملاقات او ارتباطش را قطع کرد و همانطور که می بینید نوشت که چیزهایی شنیده است که نمی تواند بگوید و باید ارتباطش را با من قطع کند. اما این چیزها چیست همان دستورات این فرقه است که به نفرات و هواداران القا می شود. حتی سرپرست سابق پسرم بنام عطیه مصطفی پور را نیز توجیه کرده و عکس قلابی و دست ساخته کپی پاسپورتی ایرانی به نام من را جهت خراب کردن من و اینکه با دولت ایران همکاری می کنم را نشان آنها داده اند و خلاصه 8 ساعت توجیه حول این مسئله داشته اند. حتی پسرم در چت به من گفت که هیجان زده است چگونه بعد از اینهمه سال تازه معلوم شده است که او خواهری در سوئد دارد. من هنوز ایمیل دیکته شده توسط سازمان که توسط محمود خبازی به من ارسال شد را دارم که در تهدید کرده بود که اگر به اشرف بازنگردم ستاره و محمود خبازی بر علیه من موضعگیری می کنند آنها ستاره و ارتباط با او را گروگان بازگشت من به قرارگاه اشرف کرده بودند. بهرحال من از طریق مجامع قانونی موضوع را پیگیری می کنم. و قطعا که آنها یعنی فرزندان من هم روزی واقعیت را می فهمند و این سازمان رو سیاه افشا خواهد شد. بهرحال موضوع قبل از اینکه فرزندان من باشد موضوع یک فرقه خطرناک است که خرقه آزادیخواهی و اپوزسیون پوشیده است و این است که به من انگیزه فعالیت می دهد وگرنه من متأسفم از اینکه آن سالهایی که کودکانم نیاز داشتند مادر و پدری واقعی آنان را در آغوش بگیرد از آنها توسط این سازمان به بهانه مبارزه و با هدف فدا شدن این پدرها و مادرها برای مسعود رجوی ربوده شده است. ادامه دارد