مجاهدین، زن و آزادی

 اینکه چطور می شود در تشکیلات و مناسباتی که علی القاعده سمبل و نماد یک جامعه فرضی و در یک اشل کوچک است، زن ها در آن نقش جایگاه و منزلتی فراتر از کلفت دومی نداشته باشند و در عین حال کسب همین جایگاه هم فضیلت و شرافت تلقی شود، و درست در چنین مناسباتی داعیه اول آن حقوق زنان و فراتر رهایی و آزادی آنها از انواع ستم های تاریخی و به صورت استراتژیک و محوری هم باشد، از عجایبی است که فقط در یک سازمان ایدئولوژیک مثل مجاهدین و تحت رهبری عقیدتی کسی مثل مسعود رجوی امکان وقوع دارد. این روزها در عبور از روز جهانی زن بر اساس یک سنت دیرینه و کلیشه ای بار دیگر مریم رجوی ضمن پیامی به مناسبت 8 مارس (روز جهانی زن) بار دیگر بر طبل آزادی و دفاع از حقوق زن ها می کوبد. این در حالی است که به شهادت تمام زن هایی که از مناسبات مجاهدین گریخته اند، بیشترین ظلم و ستم و بهره کشی ممکن جنسی و فکری و جنسیتی و… بر روی همین زن ها اعمال می شود. شاید تا قبل از خروج زن هایی مثل خانم بتول سلطانی کمتر کسی می توانست ابعاد و گستره این نابرابری ها و ستم های قرون وسطایی را بر زنان باور و حتی حدس و گمان بزند. اما آنچه در جای جای اظهارات این زنان به چشم می خورد فراتر از ستم های معمول، بیشتر تداعی کننده یک سیستم برده داری مدرن و سیستماتیک است. آنچه اکنون و بیشتر از هر زمان مورد تاکید و تصریح زنان گریخته از سازمان است حمل تضاد حاصل از نمایشات بیرونی سازمان از زن، در مقابل آن حقیقت ایدئولوژیکی است که از درون زنان سازمان را هزار بار بدتر و مشمئزکننده تر از مناسبات استثماری و سرمایه داری و قرون وسطایی به بردگی و استثمار و استحمار و استبداد کشیده است. در حالی که در جوامع یادشده زن ها تنها اسباب و ابزار استثمار جنسی و فیزیکی هستند، در مناسبات مجاهدین از تمامی ظرفیت ها و قابلیت های بالقوه و بالفعل زنان سوء استفاده می شود. حقیقت این است که نمی توان تصویر و چشم اندازی فراتر از آن چیزی که سازمان برای آزادی مردان قائل است برای زن های آن نیز متصور شد و این نه به معنای اعطا یا احقاق حقوق فردی و آزادی انسان که درست در نقطه مقابل آن و در سرشت آن مفهومی تنیده است که رجوی به عنوان فلسفه رهایی در دستگاه ایدئولوژیکی اش تبیین می کند. از نظر رجوی آزادی و رهایی به طور عام برای هر مجاهد خلق و به صورت خاص برای هر زن مجاهد خلق جز با پذیرش انقیاد و بندگی و بردگی تمام و کمال به عنصر بیرون از خودش اساسا نمی تواند مفهوم مادی و عینی به خود بگیرد. آن عنصر بیرون از خود نیز در دستگاه رجوی کسی جز رهبری عقیدتی نیست. نقد این نگره حداقل از دو زاویه حائز اهمیت است. یکی پذیرش جنبه های صرفا ایدئولوژیکی این برداشت است که در عمل فرد را از صورت انسانی آزاد و مخیل به ابزاری کاملا ایدئولوژیک و خشونت طلب تبدیل می کند و در وضعیت دیگر همین ساختار انسان را برده فرد دیگری همچون رجوی می کند. در شق اول آن زن در وجود امثال ندا حسنی تبلور ایدئولوژیکی پیدا می کنند و خود را به آتش می کشند و در شق دیگر می توان به شورای رهبری مجاهدین اشاره نمود. این دو سر ظاهرا متناقض، آبشخور تفکر واحدی هستند که اصل و اساس اش را بی ارادگی و پذیرش طوق بندگی یکسره به رهبری تعریف می کند. اینکه این معجون ترکیب شده از ظالمانه ترین سیستم های قبیله ای و عشیره ای تا پیچیده ترین روش های برده داری مبتنی بر مغزشویی و تغییر هویت فردی، چگونه می تواند خود را در صف مقدم جنبش های حامی زنان در جهان جا بزند، جای سخن دارد. واقعیت این است که آنچه رجوی ها را در این مهم پیش می برد، تمرکز پیوسته بر آن جنبه های پیدا و بیرونی از مظالمی است که در کشورهای پیشرفته و همچنین عقب مانده بر زنان می رود. رجوی ها در واقع نیمی از حقیقت را می گویند و نیمی را در مناسبات پیچیده و همچنین هزارتوی تعابیر و شعارهای تبلیغاتی خود در نقد آنچه اظهر من الشمس است، مدفون می کنند. متاسفانه غربی ها به دلیل نوع تربیت شان کمتر متوجه ناپیداها هستند، برای آنها حجت تنها آن چیزهایی است که بر زبان جاری می شوند. شاید آنها هرگز نتوانند تصور کنند در پس آن چهره همیشه خندان مریم رجوی و آن شعارهای تند و خوشایند درباره حقوق زنان، در درون این ظاهر فریبنده هیولایی کمین کرده که به انسان در مفهوم عام و زن به طور اخص جز افریته هایی برای گمراه و منحرف کردن از مسیر رستگاری نگاه نمی کنند. شاید این ذهن های ساده و زودباور هرگز نتوانند تصور کنند، رجوی ها زن را جز یک وسوسه همیشگی نمی دانند که برای رام کردن شان باید مدام آنها را با آن گذشته تاریخی شان تحقیر کرد. آنها شاید ندانند این زن هایی که ظاهرا خانم رجوی این همه بابت آنها نگران است، به زعم رهبری عقیدتی مجاهدین موجودات بی مقداری هستند که باید با سختی و آموزش نشانه های زنانگی شان را محو کنند تا جایی که نشود جنسیت آنها را تشخیص داد. مسعود رجوی بر خلاف آن جنبش های مدنی در غرب نه تنها در پی احقاق حقوق مدنی زن ها نیست که در نقطه مقابل با بهانه کردن ایدئولوژی و مشتقات آن می خواهد همان تتمه آزادی ها و حقوق زنان را از بیخ و بن نابود و به جای آن زن یله و رها شده از هر نظم و التزام را به عنوان مدل ایدئولوژیک جایگزین کند. این زن ایدئولوژیک ماهیتا جز وابستگی تمام عیار به ایدئولوژی مولود ذهن بیمار رهبری حق دیگری ندارد و حقیقت تلخ تر و شاید ناباورانه تر اینکه به زعم رجوی آنچه تا کنون به عنوان حقوق زن احیا شده، حائل ها و موانعی است که او را از جوهره و قابلیت های ایدئولوژیکی اش کنده و به انسان معمولی تبدیل کرده است. زن آرمانی رجوی در نهایت نه تنها چیزی افزون تر از گذشته ندارد که بر عکس آن دستاوردهای اجتماعی مبارزات چند قرن گذشته را نیز با محاط شدن ایدئولوژیکی از دست می دهد.
امید پویا

خروج از نسخه موبایل