صحبتهای محمد باقر کشاورز درجلسه بازگشت به آغوش خانواده

دراین لحظات خیلی برایم سخت است که صحبت کنم. وقتی تک تک اعضای خانواده ام را دیدم خیلی خجالت کشیدم و احساس کردم بخاطرگذشته ام شاید شایستگی دیدارشان را نداشته باشم. الان که مورد محبت و استقبال قرارگرفتم وعواطفشان را نثارم کردند بسیاراحساس غرور و افتخار میکنم. ازخدا هم بسیار سپاسگزارم که از چنین نعمتی برخوردار شدم و خالصانه دعا میکنم آنهایی که در انتظار بازگشت به وطن وکانون خانواده هستند هر چه زودتر برموانع ساخته و پرداخته کذایی سازمان غلبه کنند و به نزد خانواده هایشان بازگردند. دراین لحظات خیلی برایم سخت است که صحبت کنم. وقتی تک تک اعضای خانواده ام را دیدم خیلی خجالت کشیدم واحساس کردم بخاطرگذشته ام شاید شایستگی دیدارشان را نداشته باشم. الان که مورد محبت و استقبال قرارگرفتم وعواطفشان را نثارم کردند بسیاراحساس غرور و افتخار میکنم.طبعا خیلی دشوارمیبینم که صحبت کنم. ندیدن خانواده و قطع ارتباط فی مابین به زمان ربط ندارد میخواهد یک سال باشد یا ده سال و یا بیشتر. هرچه باشد سخت وطاقت فرسا است واین سازمان بود که ارتباط من با خانواده ام را بمدت بیست و پنج سال قطع کرد و چه ظلمی که برمن و خانواده ام نکرد. به هرحال مسیری بود که در اثر اغفال در آن قرارگرفتم. زندگی ام را ازدست دادم. همه چیزم را ازدست دادم. ولیکن بازخدا را شاکرهستم شاید مشیت این بوده که آدم هایی که هنوز ذهنشان، روحشان و وجدانشان و خلاصه ولو یک ذره عاطفه شان با کشورشان بود و بطورخاص با خانواده شان بود و یک جورهایی بطورقلبی مرتبط مانده بودند و سازمان نتوانسته بود این عنصرعاطفه را در درون اعضای خود تمام کش کند، توانستند که خودشان را از آنجا از پادگان اشرف بیرون بکشند و رها شوند و خود را به کانون پر مهر خانواده شان برسانند که افتخارمیکنم که خودم نیز از جمله آنها هستم و هزاران بار خدا را سپاسگزارم. فی الواقع من همیشه به خانواده ام افتخارمیکردم ومی دانستم خانواده ام خانواده ای نیست که مرا نپذیرد. برادرانم عمدتا درمحله و شهرمان مسولیت دارند و مداح اهل بیت عصمت و طهارت هستند ولیکن من بواسطه سالیان مغزشویی در دستگاه رجوی خیلی ذهنی بودم و با خودم میگفتم درصورت بازگشت به ایران و نزد خانواده ام پذیرای آنها میشوم! شما از مناسبات سازمان که بر دروغ و کلک مبتنی است زیاد اطلاعی ندارید بیشتر بچه های بازگشتی متوجه منظورم میشوند. هرچند ازسال 1370 من از سازمان بریده بودم ولی تصمیم گیری و آمدنم به ایران و نزد خانواده ام ساده نبود. بطور واقعی بواسطه تاثیرپذیری از دستگاه مغزشویی سازمان و ذهنیاتی که برایم ایجاد کرده بود مطلقا توان تصمیم گیری نداشتم و نمی خواستم برگردم. نه اینکه دوست نداشتم. نه اینکه خانواده ام را فراموش کرده باشم. نه اینکه بی عاطفه شده باشم. هرچند سازمان تلاش داشت افراد ازعواطف به خانواده تهی شده وصرفا به دنبال رجوی خائن باشیم. بجد درمقابل خانواده ام احساس شرم دارم وخجالت میکشم.
آنچنان علیه نظام و کشورم تبلیغات سوء کرده بودند که می ترسیدم پا پیش بگذارم وبرگردم خلاصه ازاین سنخ ذهنیات وموانع کم نداشتم. ازطرفی دیگربا خودم میگفتم نکند که درصورت بازگشتم به وطن مشکلاتی ایجاد شود و دوباره خانواده ام قیمت بدهند. میدانستم که خانواده من خانواده محترمی هستند. دراین مملکت دارند سالم زندگی میکنند. سالیان رنج جدایی مرا تحمل کردند الان پس ازبیست وپنج سال برگردم ودوباره به زحمت بیفتند! می بینید تماما با ذهنیات کاذب خودم درگیربودم وسازمان مسبب بروزچنین ذهنیاتی درتاروپود اعضای خود بوده وهست و متاسفانه استمرار دارد و بواسطه همین پوشال های ذهن توانسته است آدمها را قفل کند تا نتوانند تصمیم نهایی برای بازگشت را بگیرند و با خروج از سازمان به آرامش فکری و استقلال شخصیتی برسند.
خلاصه موانع همین ها میشد وخیلی موانع دیگر. بجد مچاله شده بودم. الان می فهمم که موانع جدی نبوده است. بازگشت من ساده بود و میشد براحتی جدا شد و برگشت. جالب است حتی بعد از جدایی از سازمان که یکی دوماه درهتل بغداد بودم با همین پوشال های ذهن درگیربودم و آزارم میداد. مدام ازخودم می پرسیدم واقعا درصورت بازگشت به ایران خانواده ام مرا
می پذیرند. برایشان مشکلی ایجاد نخواهد شد. الان هم هر چند با استقبال خانواده ام مواجه شدم ولی باز استرس دارم. مسئول انجمن: " خودم پیشاپیش با خانواده محترم کشاورز صحبت کردم با برادرانش که بسیاراشخاص فهیم و با درایتی هستند وقول مساعد گرفتم تا جایی که مقدورهست کمک کنند تا برادربازگشتی شان درکنارخانواده اش و دریک محیط آرام به زندگی ادامه دهد. خوشبختانه تمام اعضای خانواده از برادران و خواهران گرامی کشاورز بر این تعهد صحه گذاشتند و به اتفاق در هر همه زمینه ها قول همکاری دادند. خوشبختانه ازاین بابت جای هیچگونه نگرانی نیست" درادامه محمد باقرکشاورز بغض کرده افزود: نه اینکه دردوران حضورم درسازمان از صحت و سلامتی خانواده ام بی خبربودم واساسا ارتباطی با خانواده ام نداشتم و اجازه برقراری ارتباط نمی دادند. بعد ازجدایی ازسازمان و در اولین تماس تلفنی وقتی خبردار شدم که پدر و مادرم فوت کردند و آنها را از دست دادم خیلی دلم شکست و تحت فشار قرار گرفتم. احساس میکردم درحق پدر و مادرم ظلم کردم. روح شان شاد. یعنی آ نها نیزمرا می بخشند.(همراه با گریه شدید). شماها نیزکه اینجا هستید متاسفانه خیلی ها را نه به اسم و نه به چهره نمی شناسم. آخر چند نسل گذشت و من بی ارتباط با عزیزانم بودم. علاوه بر اعضای خانواده ام گویا تعدادی نیز از خانواده های چشم انتظارهستید که هر یک عضوی از خود دراسارتگاه رجوی دارید. شما را نیز جزء خانواده خودم می بینم. مطمئن باشید با درد شما شریک هستم و احساس شما را درک میکنم. می فهمم که برای دیدارعزیزتان بی صبرانه انتظارمیکشید. ازخدا میخواهم هرچه زودترنور خدا و پیامبر و ائمه به دلشان بیفتد وهمچنین دعاهای شما مادران و پدارن چشم انتظار مستجاب بشود تا انشاء الله درآینده ای نزدیک به آرزوی خود یعنی بازگشت عزیزتان نائل شوید.
همین طور که من برگشتم و در کنار خانواده ام احساس آرامش کردم و احساس کردم دوباره همه چیزم را که سازمان تباه کرده بود بدست آوردم.
ادامه دارد

خروج از نسخه موبایل