صحبتهای محمد باقر کشاورزدرجلسه بازگشت به آغوش خانواده – قسمت پنجم

مسئول انجمن: ‌من اعتقاد دارم برغم اینکه باقرخودش جسارت بخرج داد وازسازما ن جدا شد ولیکن هنوز تبعا ت مغزشویی وکنترل ذهن و منا سبا ت آنجا در وی هست و رنج میبرد و هنوز زبا نش بسته است. من هم درابتدای ورودم به وطن همینطوری بودم. وقتی به تهران رسیدم انجمن نجات تهران ازمن خواست خوب است که با تنی چند ازخانواده ها تماس بگیری وخبر حضورعزیزانشان را اطلاع بدهی وآنها را ازسا لیان چشم انتظاری بیرون بیاوری، چونکه خانواده های آنها بی طلاع هستند که من هم متاثرازدستگاه مغزشویی جواب منفی دادم وگفتم دیگرنمی خواهم درمسائل سیاسی دخیل باشم!! درحالیکه درگذرایام وقتی با مراجعه انبوه خانواده های چشم انتظاربه خودم مواجه شدم دردرونم احساس متناقضی داشتم وبا خودم درخلوت خودم به قضاوت نشستم که اگرخانواده من ازبازگشتم به وطن وکانون خانواده خوشحال ومسرورشدند، چرا سایرخانواده ها چنین نویدی را نداشته باشند ولذا درصدد برآ مدم داوطلبانه ازموضع یک اقدام خیرخواهانه وانساندوستانه درارتباط با خانواده ها باشم وهمینک مرا درحوضه کاری انجمن نجات مشاهده میکنید.
نتیجه منطقی اینکه همچنانکه اکبرمحبی به این رسید ودربدو ورودش به انجمن ازخانواده اش اجازه خواست که بتواند درهمکاری با دفترانجمن درراستای رهایی سایردوستان دربندش دراسارتگاه رجوی فعال و اکتیو باشد، اعتقاد راسخ دارم باقرنیزداوطلبانه با پای خودش وارد این صحنه ونبرد رهایی بخش خواهد شد وبیش از این کمک کارانجمن وخانواده ها خواهد بود.
مسئول انجمن درخطاب به باقر پرسید راستی اسماعیل پورحسن را میشناسی؟ وهمینطورعظیم محمدعلیزاده راد را هم که میشناسی. اعضای خانواده اش امروزبه استقبالت آمدند وآرزو دارند عزیزانشان هم مثل من وتو به آغوش خانواده برگردند وزندگی دوباره ای را شروع کنند آیا مطالبه آنان ناحق است!؟
محمدباقرکشاورزکه با دیدن چهره خانواده ها به هم ریخته بود با احترام گفت:
والله حق همه خانواده ها است که با عزیزانشان ارتباط داشته باشند وبتوانند آنها را دوباره دراغوش بگیرند. من وعظیم راد با هم بودیم. عظیم تماما آمادگی بازگشت دارد ومن بخوبی با روحیات وی آشنا هستم. اسماعیل پورحسن نیزمثل عظیم بود خیلی آدمهای ساده ای هستند وصرفا دارند برای سازمان بیگاری میدهند وسازمان ازحضورآنها نهایت سوءاستفاده را میکند
امثال عظیم واسماعیل ازاسرای جنگی بودند ودید سیاسی نداشتند ودریک شرایط سخت اردوگاههای صدام وبا وساطت رجوی ازاسارتی به اسارت دیگردر آمدند ونا خواسته دریک پروسه ای قرارگرفتند بدون آنکه بخواهند والان نیزگیرکردند وبه کمک نیازدارند وفشاری را که آنها تحمل میکنند به مراتب بیشترازکسانی است که یک جورهایی خواسته یا نا خواسته خودشان درابتدا این مسیررا انتخاب کردند ومثل من سپس به حقایق پی بردند ودرصدد جدایی هستند.
اکبرمحبی: عظیم واسماعیل پورحسن جای خودشان را دارند ومن اعتقاد دارم که اگردرب خروجی سازمان بسوی اعضا بازشود اساسا یعنی بالغ برنود درصد آنها ازسازمان خارج میشوند وبه دنیای آزاد ومشخصا به کانون خانوا ده هایشان بازخواهند گشت. موانع همان هایی هستند که متذکرشدم که دست وپا گیرآنها شده است.
مسول انجمن: ازقضا ما میخواهیم همین تجربه را منتقل کنیم. تمام موانع هرچند پوشالی ولیکن واقعی هستند. ازمیان موانع یک مانع بسیارجدی بوده است که گریبانگیر اغلب اعضای ناراضی وغافل است ومن تمایل دارم همین قضیه را با باقرتست کنم ومورد بحث قراربدهم.
ببینید سازمان به ما می گفت ازآنجائیکه شما ها سالیان درصفوف ما بودید وبا نظام جنگیدید چنانچه بخواهید به ایران برگردید اعدام که امری مفروض وپذیرفتنی است وبه این بسنده نمی کنند وشما ها را قبل ازاعدام بی نهایت شکنجه واذیت وآزار میکنند ودهها برخورد دیگرازاین قبیل. میخواستم ببینم باقرجان توکه برگشتی چه مدت زمانی را که دربغداد بودی وچه چند روزی را که درتهران بودی چه برخوردی با توشده است؟ محمدباقرکشاورز: بله چشم. توضیح میدهم ولیکن خواستم حول صحبت اکبرنیزبه یکی دونکته بپردازم. آنجا موانع زیاد است یکی دوتا نیست. هرچند درابتدا من با پای خودم رفتم ولی دراندک مدتی بعد خلاف تصورات واعتقاداتم را درسازمان دیدم وسودای بازگشت درسرداشتم. مشخصا ازسال 1370 من ازسازمان بریده بودم یعنی نزدیک به 19 سال پیش. زمان کمی نیست این مدت را من کج دار ومریز وبه عبارتی دنده معکوس با سازمان آمدم وچه فشارهای روحی و روانی را که تحمل نکردم.
وظیفه خودم می بینم که بگویم که شرط رهایی سایردوستانمان درپادگان اشرف درقدم اول اینستکه به هرشکلی که شده ازسازمان جدا شده وخارج شوند. درقدم بعد نقش خانواده درتکوین شخصیت وآینده عنصرجداشده بسیارحائزاهمیت است.
دردیدگاه فرقه ای سازمان عنصرخانواده جایی نداشت وبه کانون فساد تلقی میشد وبا استفاده ازاهرم های کنترل ذهن وتکنیک های پیشرفته مغزشویی به ما نیزالقاء میشد که مطلقا به خانواده فکرنکنیم. مگرمیشد ما آنچنان باشیم که رجوی میخواست. رجوی برای رسیدن به قدرت تلاش داشت ذهن وضمیر ماها را به خودش وافکارش معطوف بکند وبه اسارت بکشد وبنظرم ازبزرگترین جنا یت رجوی همین بود که میخواست با شگردهای مختلف آدم ها را مغزشویی کرده وازاستقلال فکری تهی بکند وتماما درچنبره خودش داشته باشد.
ازقضا تشخیص همین مساله خیلی درتعیین سرنوشت اعضا مهم وحیاتی است. ماها که فهمیده بودیم دیگرنای همکاری وماندن درصف رجوی را نداشتیم وخوشبختانه جدا شدیم.
من بچه نیستم که دنبال بابا ومامان باشم ومتاسفانه داغ نداشتن پدرومادرهم را دارم. بحث من اینستکه سازمان با عنصرعاطفه درافتاده است که ازاساس اشتباه است وبه همین خاطربه بن بست رسیده است ودقیقا به همین خاطرازفعالیتهای انجمن می هراسد چونکه عامل ومشوق برقراری همین ارتباط عاطفی سرکوب شده است واکبرراست میگوید درصورت برقراری همین ارتباط وبازشدن درب خروجی سازمان اغلب بچه ها خارج میشوند ودنبال زندگی خود میروند و الان چیزی ازسازمان نمانده است. ازجانب خانواده ام ازقضا برایم نامه نوشته بودند که سازمان مانع ازرسیدن آن به دستم شد چه بسا من آن نامه را میخواندم ومطمئن میشدم که درصورت جدایی ازسازمان وبازگشت به وطن ازحمایت خانواده برخوردارم حتما زودترازاین جدا میشدم وبه ایران می آ مدم. الان خیلی دردناک است خیلی ازاعضای خانواده ام را ندیدم وسه یا چهارنسل جابجا شده است ومن نمی شناسم. یکی میگوید عمو. دیگری میگوید دایی و… (توام با گریه) خب اینها ازجنایات سازمان محسوب میشود وبایستی پاسخگوباشد. این حقایق خیلی تلخ وجانکاه است واین سازمان بود که زندگی ما را به تباهی کشانده است.
هرچند با تاخیرزیاد ولی خوشبختانه با خودم نشستم فکرکردم وتوانست تصمیم بگیرم که به ایران بازگردم وبا خودم گفتم که به ایران نزد خانواداه ام میروم چرا که همشه به آنها عشق می ورزیدم وبه عشق دیدارشان زنده بودم ونفس میکشیدم.
سرچگونگی بازگشتم هم بگویم که پس ازجدایی ازسازمان یک ماه درهتل بغداد بودم که برخورد بسیارخوب وانسانی با من وسایردوستان جدا شده داشتند. یک هفته ای نیزدرتهران بودم که مراحل اداری تحویلدهی به خانواده ام را دنبال کردند. برخوردشان ازهرنظرشایان تقدیروتشکر بود. هیچ اجباری درکارنبود ازمن خواستند خودم تصمیم بگیرم درایران بمانم یا اینکه به خارجه برای یک زندگی عادی عازم شوم که خودم چونکه عشق خانواده دردلم جوانه زده بود مصربودم که میخواهم به نزد خانواده ام بازگردم ولطف کردند با احترام زیاد مرا به گیلان آوردند والان با خوشحالی تمام نزد خانواده ام هستم ودقایقی دیگربه اتفاق خانواده ام به زادگاه خودم خواهم رفت وخدا را شاکرهستم.
دراین وانفسا حاج حیدرازبرادران باقراجازه صحبت کردن خواست وچنین گفت:
" ان الله لا یغیروما بقوم حتی یغیروما بانفسهم " من هم بنوبه خودم ازطرف خانواده کشاورز وهمچنین خانواده محترم و داغدارلطیفی راد وسایرخانواده های حاضردرجلسه کمال تقدیروتشکررا ازانجمن نجات بخاطرفعالیتهای انساندوستانه دارم وهمچنین ازعزیزانی تشکرمیکنم که زحمت کشیدند که با طی مراحل اداری کار برادرم را ازتهران همراهی کردند وبه گیلان آوردند وتحویل ما دادند. انشاء الله که به حق فاطمه زهرا (ع) همه خانواد ه ها به آرزوی دیدار با عزیزانشان برسند ومثل ما عزیزشان را به آغوش کشیده ودرکنارخود داشته باشند.
مسئول انجمن: بیانات شما نشانگرلطف ومحبت شما به انجمن نجات است ولیکن ما مطلقا ازخانواده ها بابت فعالیتمان انتظاری نداریم چرا که انجمن نجات مطابق مسولیت خودش هیچکس نیست، هیچ نهادی نیست الا متشکل ازجداشدگان ازسازمان وهمین خانواده های اعضای دربند پادگان اشرف. مستقل وغیرانتفاعی وغیردولتی است وصرفا برای رهایی دوستان خود ازچنگال رجوی فعالیت دارد ودرخدمت خانواده ها است.
یک روزی حمید حاجی پورآمد وچندمدت بعد اکبرمحبی آمد وامروزهم محمدباقرکشاورزبه جمع دوستان خود پیوست انشاء الله دردرچشم اندازی نه چندان دورشاهد آن باشیم که سایراعضای دربند به کانون گرم خانواده هایشان بازگردند.

خروج از نسخه موبایل