خشونت گرایی فرقه رجوی در شکل و در عمل

وقتی تفکری در شکل و در محتوا و عمل روزمره خودش لبالب و پر از خشونت باشد نمی توان از چنین تفکری انتظار بهبودی و اصلاح داشت و اگر هم چنین انتظاری داشته باشیم آنقدر کم و اندک است که بیشتر نزدیک به صفر است و نه کمی بالاتر از صفر، البته اگر منفی و زیر صفر نباشد.
وقتی به گذشته این فرقه نگاه می کنیم اگر نخواهیم زیاد به عقب برگردیم و همین سالهایی که پس از انقلاب بر علیه شاه ملعون را در نظر بگیریم به مقدار کافی ماهیت خشونت آمیز فرقه رجوی بر ما و هر ذهن سالم و بی طرفی روشن می شود همانطوری که آفتاب را هر روز می بینیم و به دلیل نور آن می توانیم اطراف خودمان را بهتر ببینیم و بشناسیم.
بعد از پیروزی انقلاب دغدغه اصلی فرقه رجوی رسیدن به نوعی از انواع قدرت سیاسی بود، به هر شکل و به هر صورت. و از طرفی نمی خواست ماهیت خودش را برملا کند چون بخوبی میدانست چنین حرکتی به منزله از دست دادن کسانی بود که گرداگردش جمع شده بودند و فریب برنامه سیاسی البته اگر بشود نام آنرا برنامه گذاشت خورده بودند و به همان میزان فعالیت هم میکردند.
ولی هوشمندی مدیران و طراحان اصلی انقلاب در ایران آنها را ناکام گذاشت. آنها زیرک تر از آن بودند که این قبیل ترفندهای شناخته شده و لو رفته فرقه رجوی را نادیده بگیرند و یا با آن ناآشنا باشند. نتیجه واضح بود قرار نبود امتیازی از کیسه مردم که صاحب اصلی این انقلاب بودند به احدی یا گروهی مفت و مجانی داده شود. فرقه که وضعیت را هر روز تنگ و تنگتر میدید و اندک هوادرانش هر روز از گوشه وکنار این کشور طبق گزارشات خودشان دور می شدند و کناره میگرفتند تلاش کرد به تندتر کردن شعارها و وارد کردن عنصر خشونت، ابتکار عمل را از مدیران صحنه سیاست آنروز ایران صلب کند و خودش بدست بگیرد. این تصمیم گیری با توجه به میانگین پایین سنی آنروز ایران زیاد هم بی راه نبود و می توانست برخی انرژی ها را بخود وصل کند و افراد کم سن و سال را راحتر می توانست جذب کند و در خدمت مطامع خشونت آمیز خودش بکار بگیرد.
علی الخصوص که هنوز در جامعه جو انقلابی حاکم بود و فاصله چندانی با روزهای سرنگونی شاه وجود نداشت. ولی همین پارامترهای مشخص بود که فرقه رجوی را بر آن داشت که از این فاکتور استفاده کند و جو جامعه را تا آنجا که می تواند به هم بریزد و خیابان ها را غرق در آشوب و بلوا کند، عبور و مرور را مختل کند و مغازه ها را به تعطیلی بکشاند و در نهایت یک جو اعتراضی ایجاد کند.
تمام این ترفندها با حرکات مناسب آنروزگار به شکست انجامید و اگر در اندک مواردی هم فرقه موفقیت داشت بدلیل کارایی آن ترفندها نبود بلکه در برخی موارد اشتباهات مدیران صحنه بود که آنقدر کم بود که قابل مقایسه با شکست های فرقه اصلاً نبود.
چرا می گوییم شکست؟ به این دلیل که فرقه بعد از آن راهی در مقابل خود ندید و بجای درس گرفتن از اشتباهات فاحش سیاسی و استراتژیک قدم به اشتباهات دیگر نهاد و هر روز بر دامنه آن می افزود تا آنجایی که حادثه سی خرداد را بوجود آورد.
سی خرداد آینه تمام نمای شکست و شروع اضمحلال فرقه رجوی در صحنه سیاسی ایران و آغاز پناه بردن دائمی به جانب بیگانگان و تسلیم شدن به دشمن ایران، صدام حاکم سابق عراق و طی کردن مراحل بعدی بندگی و مزدوری بود.
همانطوری که بعداً شاهد آن بودیم، تکمیل شدن حلقه های تسلیم طلبی به بیگانگان بود. آن حادثه در تمام ابعادش نقطه آغاز قدم گذاشتن به راهی بی بازگشت در مسیری عکس ملت ایران بود. مسیری که به طرد نهایی این فرقه که در آنزمان هنوز یک گروه سیاسی بود و هنوز به فرقه تبدیل نشده بود، انجامید. تا جایی که در نزد ملت ایران منفور شدند.
ملتی که هر روز در جبهه دفاع هشت ساله شهید میداد و در کوچه هایش، موشک صدام فرود می آمد و با خود مرگ و ویرانی بهمراه می آورد چطور می توانست به گروهی که تمام عیار در خدمت همان دشمن قرار دارد و در همان خاک اجتماع کرده است و در کنار همان سرباز و ارتش به جانب وطن خودش و مردم هموطن خودش شلیک می کند و بمب منفجر میکند به دیده امن و امان نگاه کند و به آن اعتماد داشته باشد. واضح است که چنین گروهی به راحتی آب خوردن طرد می شود و از صحنه سیاسی روزگار محو می شود و به حاشیه رانده می شود. چه کسی است که نمیداند وقتی پایگاه اجتماعی برای گروهی از بین برود معنی آن اینست که همه چیز از بین رفته است.
چنین گروهی در ادامه حیات ننگین خودش راهی به جز فرقه شدن و فرقه گرایی ندارد، و این راهی است که فرقه رجوی هم با سرعت مافوق صوت طی کرد و از چشم معدود هواداران خودش هم افتاد. تا آنجایی که امروزه در جمع کوچک بشدت کنترل شده به لحاظ ذهنی و گرد آمده در یک کمپ مختصر شده است. و روزهای واپسین خود را میگذراند. این همه واخوردگی و شکست و کوچ شدن از آن به اصطلاح سازمان سابق بدلیل همان ماجراجویی در سی خرداد شصت بود.

خروج از نسخه موبایل