چرا نام سازمان مجاهدین را باید از لیست تروریستی حذف کرد؟

بیست و نه سال پیش روزی که رجوی از ایران به فرانسه گریخت،دفتر جدیدی از روابط دول غربی با مجاهدین و ایران باز شد.فعالیت های جدی مجاهدین با ابزار غربی بر علیه نقض حقوق بشر و عملیات های آنان در بسیاری از شهرهای بزرگ ایران، ترکیب جذاب و غرب پسندی را از رجوی و سازمان مجاهدین به نمایش گذاشت.شور و هیجان انفجار حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری، گام های موثری را در بالا بردن اعتماد غربی ها طی نمود.طوریکه رجوی در مواجهه با اصلی ترین سئوال آنموقع که ؛"چه زمانی جمهوری اسلامی را سرنگون خواهید کرد؟"،مدتی کمتر از یک سال را تاکید می کرد! پیش از مجاهدین،دو گروه "شاپور بختیار" و "رضا پهلوی" در فرانسه و آمریکا فعالیت عمده داشتند.پیوندهای آنان با "صدام حسین" و سازمان جاسوسی آمریکا(سی.آی.ای) و ارائه اخبار نادرست از وضعیت ایران،یکی ازچند نیروی محرک(یا یکی از عوامل) تهاجم ارتش صدام در31 شهریور 1359 به ایران بود.از دیگر گروه های فعال و همراه مجاهدین در آن ایام،"دکتر ابوالحسن بنی صدر" اولین رئیس جمهور ایران بود که در مصاحبه ای با "عرفان قانعی فرد" و در دفاع از خود عنوان کرد؛ "من با کسی مثل شاهپور بختیار فرق دارم که عامل آمریکا بود، پول گرفت وانکار نکرد و به اسلام فحش می داد وحتی یک بار هم به عراق نزد صدام رفت تا قشون نظامی بیگانه را بیاورد ایران". ظاهرا وابستگی علنی این دو گروه به سرویس های بیگانه،چهره آنان را نزد اروپایی ها و دیگر گروه های کوچک اوپوزیسیون خدشه دار می کرد.اما روایت است که "بختیار" و "رضا پهلوی" با گنده گویی (در مورد منابع داخلی و توان انجام کودتا)، سر صدام حسین و غرب را کلاه گذاشته و آنان را نسبت به خود بی اعتماد کرده بودند.بنابر این اروپایی ها و غرب به اوپوزیسیونی نیاز داشتند که بتواند با چهره ای آراسته تر و با قدرت عمل واقعی در ایران، تحولات سریع را بسوی یک دموکراسی از نوع غربی رقم بزند.حال که مجاهدین با قدرت چشمگیر،عملیات های بزرگ و همراهی چند گروه اوپوزیسیون به میدان آمده بودند،اجرای چنین طرحی را می توانست عملی سازد. اما با گذشت چند سال پس از فروکش کردن عملیات های مجاهدین و آشنایی نزدیک با اعمال و اهداف مجاهدین و همچنین جدا شدن سایر گروه ها از "شورای ملی مقاومت" در فرانسه و همزمان با بالا رفتن توان دفاعی ایرانیان در برابر کشورگشایی صدام حسین، دیوار توهم غربی ها فرو ریخته و آنان را وادار به تجدید نظر در قبال گروه های اوپوزیسیون نمود.غربی ها به این باور رسیده بودند که با حمایت از صدام حسین می توانند تاثیر دگرگون کننده ای بر اوضاع ایران داشته باشند.اما این باورها نیز چند سالی بیشتر دوام نیاورد. با پذیرش قطعنامه 598 از طرف ایران و برقراری آتش بس در مرداد 1367، استراتژی جدید غرب نسبت به مسئله ایران تدوین شد.چون غربی ها متقاعد شده بودند که "اگر ایران در جنگ پیروز شود انقلاب اسلامی نیروی تازه‌ای خواهد گرفت و این امر دولتهای محافظه‌کار و هوادار غرب در منطقه خلیج فارس و شاید سراسر خاورمیانه را تهدید خواهد کرد." اما همه حقیقت این نبود. چند سال بعد،استراتژی جدید آمریکا و غرب در ایران اولین پایه های تحول از درون را پایه گذاری کرد.گزینه دگرگونی از درون و فشار از بیرون صدر نشین گزینه های غرب در قبال مسئله ایران شد.در این استراتژی تقریبا تمامیت اوپوزسیون خارجه نشین از نظر "راه بردی" به حاشیه رانده شدند.سال 1376 پس از روی کار آمدن پنجمین رئیس جمهور، روح این استراتژی در ایران تزریق شد و همزمان نام "سازمان مجاهدین خلق" در فهرست گروه های تروریستی آمریکا قرار گرفت.از آنجا که آیت الله خمینی در سال 1357 غرب را فریب داده بود،این بار با بکار بستن تمامی تجارب،کنترل تحولات بایستی از آمریکا فرماندهی و هدایت شود.سوار کردن این دگرگونی بر روی موج نارضایتی ها، خواسته های اجتماعی و دامن زدن به آن، موثر ترین تاکتیک در همراهی وخدمت به استراژی نوین غرب بود.تا با سرمایه گذاری بر روی عناصر کلیدی،تحولات لازم از درون ایران برای انطباق با شرایط جهانی صورت گیرد.اما عدم توانایی فکری و عقیدتی اوپوزیسیون داخلی با 2 دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی در همراهی با چنین روندی، غرب را دچار تزلزل شدید کرد.اشتباه غربی ها این بود که شناخت عمیق و لازم از جبهه گیری های درون حاکمیت و منش "هیئتی" آن نداشت.باور آنها یک مبارزه پارلمانتریستی و موفقیت حزبی بود.چرا که در چنین شرایطی انتظار می رفت نیروهای متمایل به غرب که ظاهرا متشکل تر وسواد سیاسی بالاتری دارند بتوانند بر روی انگیزه های تجدد طلبانه مردمی سوار شده و در یک دوره نه چندان دراز مدت نیش جمهوری اسلامی را بکشند.اما چنین نشد. از طرفی آمریکا و غرب بدنبال محقق کردن سرنگونی جمهوری اسلامی توسط ارتش آمریکا نبودند.چرا که هزینه های جبران ناپذیر آن در حد یک جنگ جهانی برآورد و تخمین زده میشد.آنها با استراتژی دراز مدت به دنبال یک تحول و دگرگونی دموکراتیک از نوع غربی(چیزی که امروزه از آن بعنوان تحولات یا انقلاب مخملی یاد میکنند) بودند.فرصتی که با حضور آقای خاتمی بر مسند ریاست جمهوری بیان شد ولی محقق نگردید. با سرنگونی صدام حسین در عراق و با حضور آقای احمدی نژاد بر صدر دولت جمهوری اسلامی و اعمال سیاست حکومت جهانی و تحریک،غرب علاوه بر ابزار "حقوق بشر"،جلوگیری از هسته ای شدن ایران را نیز روی میز گذاشت.در چنین شرایطی مجددا موضوع برخی از گروه های اوپوزیسیون از جمله"مجاهدین" مطرح شد.ولی چند سال طول کشید تا به یک موازنه نسبتا قابل قبول برسد. این عامل باعث نشد که غرب به دیدگاه اولیه خود بازگردد.به عبارتی در جهت گسترش تضادهای داخلی و پیشبرد استراتژی دگرگونی از درون،این ابزارها را مورد استفاده مجدد قرار داد. دولت آقای احمدی نژاد و ساختار حاکمیت درون جمهوری اسلامی مطلوب آمریکا نبوده و نیست.همانطور که"خاتمی" و "موسوی" متعلق جمهوری اسلامی نیز مطلوب شان نیست.حال پس از چندین و چند سال، سیاست "چماق و هویج" جواب نداده است.اما استراتژی تغییر نکرده است.آمریکا همچنان بدنبال یک تحول عظیم،حداقل از نوع "محقق شدن اهداف جنبش سبز" در ایران است.اهدافی که بنظر می رسد هیچ ارتباطی با معیارها و آرزوهای واقعی غرب نداشته باشد.اما سرمایه گذاری درازمدت آمریکا روی تحولات درونی این انگیزه را بوجود می آورد که دوران گذار برای رسیدن به اهداف بلند مدت، توجه به خواسته هایی حتی از نوع "جنبش سبز" است. از انتخابات اخیر ریاست جمهوری به بعد، دامن زدن به اختلافات درون حاکمیت مراحل بسیاری را در راستای تحقق استراتژی آمریکا ورق زد.چیزی که بنظر می رسید محکم ترین و بهترین موفقیت ایرانیان در صحنه بین المللی باشد، به بدترین وسیله و ابزار برای استفاده غربی ها تبدیل شد.سخن از شمارش آراء و ظلم کسی بر کسی نیست.سخن این است که آقای احمدی نژاد برد.اما ایرانیان هنوز که هنوز است در صحنه های بین المللی می بازند.آقای احمدی نژاد،موسوی یا خاتمی هر سه از یک حاکمیت هستند.اما بهترین راه برای نفوذ غرب به اعماق جامعه ایرانی از شکاف حاصل شده در همین نقطه است. دقیقا در ارتباط با همین موضوع است که تمامی پیش فرض ها و ابزارهای حول آن می تواند مجددا مورد استفاده قرار گیرد.بدلیل عدم مقبولیت مردمی و عدم جایگاه مجاهدین در ایران،غرب می داند و به خوبی هم می داند که سازمان مجاهدین نمی تواند ایده های او را در ایران باز پرورده و برآورده سازد.ولی چه ابزار یا ابزارهایی بهتر از آنها که بتوانند در راستای استراتژی نوین آمریکا برای شکاف نهایی و وارد شدن به این بهشت،سرسوزنی به ایران ضربه وارد کنند!بنابر این طبیعی است که اکنون بخواهند آنها را وارد لیست کرده یا از لیست تروریستی خارج کنند.در نهایت چیزی برای مجاهدین تغییر نخواهد کرد اما ممکن است دستاورد زیادی برای آمریکا و غرب داشته باشد.

خروج از نسخه موبایل