رجوی، خداوند اشرف

در میان رشته کوه های البرز در شمال ایران، منطقه ای دور افتاده وجود دارد به نام دره خشاشین. این مکان همان جائی است که حسن صباح، مردی کاریزماتیک فرقه خشن، بدنام و رادیکال خود را پایه گزاری کرد که مورخین آن را حشاشین یا حشاشیون می نامند. به نحو جالبی این کلمه منشأ کلمه ی انگلیسی Assassin است که به معنی قاتل است. در این دره حسن صباح امپراطوری کوچک اما بسیار موفق خود را به وجود آورد که در آن پیروان وفادارش از وی اطاعت محض می کردند. فرهنگ و ادب ایران همواره بر این باور بوده است که حسن صباح به طور سیستماتیک یکی از مؤثرترین گروه های تروریستی در تاریخ است. شخصیت جاذب صباح و رهبری کارآمد بی نظیرش ایمان و وفاداری عمیقی را در اعضایش برانگیخت که آن ها با وعده ی شهادت قادر بودند بدون راه دادن اندکی تردید به خود مرتکب قتل شوند. این پیروان فدایی کشتارهای سبعانه ای مرتکب می شدند با این باور که هدفی برای اعمال شنیع خود دارند و اینکه آن ها اگر در حال خدمت به رهبرشان کشته شوند به بهشت فرستاده خواهند شد. در واقع شهادت در نظام قدرت حسن صباح عنصری اساسی بود. بدون شک حسن صباح و پیروانش در دره ی ناشناخته ی خشاشیین به پایه گزاری افسون و جاذبه ای کمک کردند که تا امروز افراد را وادار به خودکشی و دگر کشی می کند.
حسن صباح مردی با هوش، تحصیل کرده و جهان دیده بود که سال های بسیاری را صرف تبلیغ مذهبی کرده بود. هنگامی که وی تصمیم گرفت قدرت و کنترل بر جامعه را در کوه های البرز بدست بیاورد نقشه اش عملی شد چون قادر بود تعهد و التزام و همچنین اطاعت را به اعضایش القاءکند تا جائی که قدرت تشخیص خوب و بدکه پیش از آن داشتند را کاملاً از ذهن خود بیرون کردند و خود را به دست حسن صباح سپردند. حسن صباح نیز می دانست چگونه مغز آن ها را شستشو دهد ـ چگونه همه مفاهیم خوب و بد را از ذهن آن ها پاک کند ـ اجازه دهد قدرت تشخیص خیر و شر آن ها به تدریج محو شود. او ذهن اعضایش را با مفاهیم انحرافی پرکرد: مفهوم « خیر » تبدیل شد به اطاعت از رهبر و مفهوم « شر » تبدیل شد به عدم اطاعت از رهبر. با این قدرت بسیار، آرزوهای حسن صباح تبدیل شد به فرمان هایی که به پیروانـــش می داد. اگر میل وی بر کشتن کسی بود، پیروان او رامی کشتند. اگر میل وی بود که پیرویی بمیرد، آن پیرو می مرد. این چنین شد که کلمه قاتل اساس خود را حشاشین یاassassin گرفت.
در معنای امروزی گروه حسن صباح یک فرقه بود. او دستور کاری دلبخواهی را برای خـــــــود برگزیده بود که قدرت را برای خود به دست بیاورد. فدائیان حشاشین خود را به کشتن می دادند چرا که ایمان داشتند که تنها راه کامیابی اطاعت محض است. بدین ترتیب، آن ها به تدریج ارتقاء درجه می گرفتند و به رهبر خود نزدیک تر می شدند، رهبری که برای آن ها حکم نماینده خداوند را داشت.
فرقه ی ابداعی حسن صباح موفق بود چرا که سه دهه عمر کرد و تا به امروز خودکشی و دیگر کشی در بافت فرهنگی فرقه ای باقی مانده است. فرقه ی حسن صباح مفهوم شهادت عرفانی و حمله انتحاری را تجسم بخشید. تأتیر بسزایی بر رهبران فرقه های پس از خود گذاشت، به ویژه تیم رهبری زن و شوهری مریم و مسعود رجوی در فرقه ی مجاهدین خلق، گروهی رادیکال در عین حال ظاهراً مدرن با اندیشه های مذهبی سیاسی افراطی که در پی سرنگونی رژیم ایران است. از آنجا که در میان اقلیت بسیار کوچکی در خاورمیانه این نوع رادیکالیسم پذیرفته شده است، طبیعی است که مجاهدین از این موضوع سود برده و چنین « ابزار کشتاری » را در دستور کار خود قرار داده است. برای اعضای ساده لوح مجاهدین و در ذهن و روح وفاداران واقعی به فرقه، چنین تمهیداتی که رهبران آن ها می اندیشند غیر طبیعی به نظر نمی رسد و ارتکاب به انتحار غیر عادی نیست چرا که این باور به لحاظ فرهنگی هنوز وجود دارد، هرچند که بیشتر مردم خاورمیانه و اکثریت مطلق ایرانی ها از چنین « فرصت فرهنگی » ظالمانه ای استقبـــال نمی کنند.
به شیوه ای شدیداً مشابه آنچه حسن صباح انجام داد، در اوایل دهه ی 80 میلادی مسعود رجوی دریافت که برای کارآمدی بیشتر سازمانش و حفظ قدرتش در آن، باید چنین ساز وکاری را در سازمان پیاده کند. پروفسوریرواند ابراهیمیان، یکی از بهترین کارشناسان امـور فرقه ها در جهان، که کتابی در سال 1989 با عنوان « مجاهدین ایرانی » به چاپ رساند و هنوز دانشگاهیان و سیاسیون از آن استفاده می کنند، تاریخچه و تحولات این فرقه را با ذکر جزئیات بسیار تشریح می کند. هرچند که در میان کارشناسان سیاسی ایرانی این ذهنیت مشترک وجود دارد که گروه مجاهدین خلق در سال 1963 به عنوان گروه کوچک مباحثه ی دانشجوئی شروع به کار کرد، ابراهیمیان این موضوع را تأیید می کند و می گوید که « کمی پس از آغاز به کار گروه، آن ها با یک ایدئولوژی انقلابی سلاح به دست گرفتند و پس از حدود بیست سال رشد و حمایت از سوی برخی ایرانی ها، عضویت در این گروه رو به کاهش گذاشت چرا که عوامل جامعه شناختی نشان دادند که عملکرد گروه برای عموم ایرانی ها مفید فایده نبوده است. به همین دلیل گروه ساختار خود را به عنوان یک فرقه مذهبی ـ سیاسی بازسازی کرد و در میانه دهه 80 میلادی مجاهدین از دیدگاه کسانی که از بیرون آن ها را می دیدند مشخصات یک فرقه را داشت. پس از نامگذاری دوباره خود با عنوان « شورای ملی مقاومت ایران » گروه اعلام کرد که در حقیقت در سال 1981 پایه گزاری شده است.» (1)
ابراهیمیان تأکید می کند که « در نیمه سال 1987 سازمان مجاهدین همه ویژگی های اصلی یک فرقه را دارا بود ]…[ سازمان قدرت بی حد و حصری به رهبر کاریزماتیک خود داده بود.» او ادامه می دهد: « بلافاصله گروه سلسله مراتب سختگیرانه ای ایجاد کرده بود که در آن دستورالعمل ها از بالاترین مسئول تا پایین ترین مسئول باید رعایت می شد بدون آن که سئوال زیادی پرسیده شود. سازمان کتاب راهنمای مربوط به خود، معیارهای سانسور، جهان بینی و تعابیر و تفاسیر تاریخی مخصوص به خود و البته ایدئولوژی منحصر به فرد خود ـ ایدئولوژی که علی رغم انکارهای سازمان، سعی می کرد ترکیبی از شیعه و علوم اجتماعی مارکسیسم باشد ـ را آفریده بود. شعارها، نشان رسمی، شمایل ها، آثار مقدس، مراسم و تشریفات مذهبی و آداب نماز مخصوص به خود داشت. سازمان واژه ها و اصطلاحات محرمانه خود را تشکیل داد که معانی جدیدی به واژه های قدیمی اسلامی تزریق می کردند و گاهی واژه هایی کاملاً جدید اختـــراع می کرد. تاریخ شهدا، تاریخ انبیا، خانواده های مقدس و افتخارآمیز مخصوص به خود داشت. حتی تقویم مخصوص به خود داشت.
« سازمان شیوه پوشش و ظاهر فیزیکی مخصوص به خود را پذیرفت. شروع کرد به دیدن دنیا به صورت دو نیروی متضاد: یک طرف آن مجاهدین، پیشتاز برگزیده و کسانی که مایل به پذیرش رهبرش بودند و در سوی دیگر آیت ا… خمینی، نیروهای تاریکی و هر کسی که رهبریت مجاهدین را نمی پذیرفت بود.
« اساساً مجاهدین به نحو رو به رشدی تبدیل به دنیایی در درون خود شد.» (2)
متأسفانه، به نام اسلام و به نام آزادی و دمکراسی، پس از نیمه دهه 80، اعضای مجاهدین به سرعت تبدیل به فدائیانی منزوی شدند. آن ها مجبور به ماندن در مجموعه ها و پادگان های مستقر در عراق شدند که بزرگ ترین آنها قرارگاه اشرف بود که هنوز بسیاری از اعضا در آن ساکن هستند و از دانستن آنچه در دنیا می گذرد باز داشته می شوند. رهبران مجاهدین مریم و مسعود رجوی به بت های آن ها می مانند. اعضا آن ها را می پرستند. امروز این فدائیان بی گناه « داوطلب» خودسوزی و بمب گذاری انتحاری و اعتصاب غذا می شوند و آرزوی مردن برای هدفشان و رهبرانشان دارند. اما مجاهدین هرگز آشکارا نمی پذیرند که به این گونه رفتارها نیاز دارند. در ژانویه 2009، موفق الربیعی مشاور امنیت ملی عراق بیانیه ای در واشنگتن پست ارائه داد و در آن اعلام کرد: « یک عضو سازمان خود را تسلیم نیروهای امنیتی عراق کرده است و به آن ها گفته است که سران گروه به وی آموزش داده اند که چگونه در ستادهای نیروهای امنیتی عراق مواد منفجره کار بگذارد.» (3)
در ژوئیه 2003، در پی دستگیری مریم رجوی، اعضای مجاهدین خلق به خیابان های شهرهای اروپایی ریختند و دست به خودسوزی زدند. دست کم ده نفر خود را به آتش کشیدند. (4)
انتحارکنندگان مجاهدین مشابهان مدرن « حشاشیون حسن صباح هستند در قلعه الموت. جداشدگان از سازمان مجاهدین گروه را یک فرقه توصیف می کنند، اعضای جدا شده به دیدبان حقوق بشر گفتند که هر وقت با سیاست های سازمان مخالفت می کردند و یا سعـی می کردند سازمان را ترک کنند، دستگیر می شدند، در برخی موارد شدیداً شکنجه می شدند و در مواقع دیگر زندانی می شدند. دو عضو سابق به گروه های حقوق بشری گفتند که سال ها در پادگان سازمان در عراق که تحت حفاظت صدام حسین بود، در زندان انفرادی به ســــــــر می بردند.(5)
مجاهدین گروهی از افراد گمراه شده هستند که علیه خود و دیگران مرتکب اعمال بدی می شوند که ریشه در شرارت آن ها ندارد بلکه ریشه در ایمان و وفاداری آن ها به یک جفت رهبر منحرف دارد.
(1) ایرواند ابراهیمیان، مجاهدین ایرانی
(2) همان منبع
(3) واشنگتن پست، 21 ژانویه 2009
(4) وزارت امور خارجه امریکا، گزارش کشوری تروریسم، آوریل 2008
(5) مایکل انریکوف، نیوزویک، 18 مه 2005 مزدا پارسی

خروج از نسخه موبایل