سقوط از چاله عراق به چاه اشرف

گفت ‎و گو با محمود دشتستانی عضو تازه جدا شده مجاهدین – هفته نامه پنجره خاطرات و گفت وگوهای زیادی از افرادی که روزگاری را در فرقه رجوی گذرانده اند خوانده ام و کمابیش از همه آن‎ها درباره فضای قرون وسطایی قرارگاه اشرف و کل مجموعه فرقه رجوی شنیده ام. این که همه چیز در کنترل جمع است، جمعی که در آن هیچ‎کس به دیگری اطمینان ندارد؛ به قول محمود دشتستانی که این گفت وگو را با ما انجام داده او حتی به اکبر محبی رفیق ۳۰ ساله اش هم اطمینان نداشته است که حرفی در گوشی با او بزند. ذهن افراد در فرقه رجوی کنترل می شود و باور کنید که تا قبل از این مصاحبه هم فکر می کردم که شاید اگر من در این دام می افتادم، این‎گونه فریب نمی خوردم، اما محمود دشتستانی از نوع دیگری بود. دشتستانی نوجوان ۱۶ ساله ای بوده که هنگام تردد در جاده آبادان ماهشهر به اسارت عراقی ها درمی آید و در سال ۱۳۶۸ بعد از حدود ۱۰ سال اسارت وقتی با پیشنهاد بازگشت به ایران توسط مجاهدین مواجه می شود، آن را می پذیرد.
آن‎چه باعث شده تا دشتستانی فریب خورده و بعد حضورش در اشرف تداوم پیدا کند، اول ناآگاهی بوده و دوم روش های کثیف فرقه رجوی برای تداوم و تشدید این ناآگاهی و با سوءاستفاده از آن، کنترل کردن ذهن افراد. شاید این گفت وگو از این نظر که با یکی از اعضایی صورت گرفته که قبل از پیوستن به فرقه مجاهدین سابقه ذهنی در رد یا تأیید آن‎ها نداشته است، جدید و جالب باشد. * برای شروع مصاحبه، خودتان را به طور اجمالی معرفی کرده و توضیح دهید که چگونه جذب فرقه مجاهدین شدید؟ بنده محمود دشتستانی و متولد ۱۳۴۳ هستم. سال ۱۳۵۹ توسط نیروهای عراقی در جاده آبادان ماهشهر در حالی که یک نوجوان بودم به‎عنوان یک غیر نظامی به اسارت درآمدم و تا سال ۱۳۶۸ در اردوگاه های نگهداری اسرا بودم. اواخر دوره اسارت یعنی بعد از قبول قطعنامه از سوی دو طرف جنگ، در اردوگاه های اسرا تبلیغات وسیعی درباره فواید و مواهب پیوستن به فرقه مجاهدین و به اصطلاح ارتش آزادی‎بخش می شد و مجاهدین این موضوع را به‎شدت در تلویزیون خودشان هم تبلیغ می کردند. به هر ترتیب، تحت فشاری که ما آن موقع در اردوگاه های نگهداری اسرا تحمل می کردیم و بی اطلاعی که از اوضاع داشتیم، فریب خوردیم و به اردوگاه اشرف پیوستیم و امیدوار بودیم که نهایتا بعد از یکی دو ماه با تسهیلات و امکانی که مجاهدین برای ما فراهم می کنند، به ایران باز گردیم. شش بار درخواست خروج از اشرف تعدادی داوطلب شدیم که به اشرف بپیوندیم. روز ۲۱ خرداد سال ۱۳۶۸ بود که بالاخره وارد زندان تازه خودمان در اشرف شدیم. بعد از یکی دو ماه که از ورود ما به اشرف گذشت، پرسیدیم که چرا ما را به ایران نمی فرستید، مگر قرار نبود چنین کاری کنید که در جواب گفتند ما اخیرا تعدادی را به ایران فرستاده ایم، ولی همه آن‎ها اعدام و تیرباران شده اند؛ بعضی ها هم به زندان های ۲۰ تا ۳۰ ساله محکوم شده اند و خیلی از این افراد حتی بدون این که بتوانند برای لحظه ای خانواده خودشان را ببینند، اعدام شده اند! مسعود رجوی، بعد از آن، نشستی برای ما گذاشت و به دروغ گفت که بخش عمده این افراد اعدام شده اند و به این ترتیب، ضمن ترساندن ما از بازگشت به ایران مقدمات پیوستن رسمی ما به جمع فرقه خودش را فراهم کرد و حضور ما در نشست های ایدئولوژیک، آن هم حداقل شش ساعت در روز برای خوردن مغز ما آغاز شد و آرام آرام یک پرده و پوششی روی آگاهی ما کشیدند که در سایه آن فکر می کردیم که همه دنیا در مجاهدین و اشرف خلاصه شده است. از سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۸۲ خیلی کم افرادی بودند که موفق شدند از اشرف خارج شده و آزاد شوند. هر کس می خواست بیاید اول باید می رفت به زندان ابوغریب و گاه هفت یا هشت سال در آن جا می ماند و یا حداقل دو سال باید در زندان خود قرارگاه اشرف به نام «خروجی» سر می کرد تا اطلاعات مفیدش بسوزد. از سال ۱۳۸۳ به بعد که آمریکایی ها عراق را اشغال کردند تا آذر ۱۳۸۸ که بالاخره من به ایران بازگشتم، شش‎بار درخواست خروج از اشرف را دادم که هربار با برگزاری نشست های طولانی ایدئولوژیک و نشست هایی که در آن‎ها به ‎واسطه حضور دوستان صمیمی و قدیمی، فضایی عاطفی ایجاد می کردند تا افراد را از ترک اشرف منصرف کنند، به هر حال بنده را از آمدن منصرف کردند. الان هم در ایران هستم و اگر کسی بپرسد که چه احساسی داری که به ایران بازگشته ای، می گویم که البته سختی هست و نمی شود آن را انکار کرد اما من یک‎چیز خیلی با ارزش در ایران به دست آورده ام؛ آزادی. این جا ذهن، قلب، عاطفه، احساس، خورد و خوراک، پوشاک، زندگی، بیرون رفتن و همه‎چیز زندگی آدم در اختیار خودش است و این چیزی است که به هیچ وجه تصور آن نیز در قرارگاه اشرف ممکن نیست، در اشرف همه چیز معطوف و منتهی به رهبری و خواست اوست. پشیمانی بعد از خروج از قرارگاه اشرف من الان فقط پشیمانم که چرا زودتر به ایران بازنگشتم؛ چراکه ایران آن چیزی که آن جا تبلیغ می شد، نیست. نه این که در ایران مشکلی نیست اما با آن چه که در آن جا تبلیغ می شد، خیلی متفاوت است. * چه می گفتند؛ برای ما هم بگویید.
مثلا ما بعد از ظهرهای هر دوشنبه یک برنامه اجباری داشتیم. این برنامه شامل پخش یک فیلم بود که از مناطق فقیرنشین، معتادین، دادگاه ها، طلاق ها، خودکشی ها، مناسبات فحشایی، دختران ولگرد، کارتن‎خواب ها و امثال آن فیلم‎برداری شده بود و تحت این عنوان برای ما پخش می شد که این همه آن چیزی است که در ایران وجود دارد و به‎عنوان زندگی روزمره مردم می گذرد. در قرارگاه اشرف، قحطی عاطفه و احساسات است و عواطف جاری در جامعه در اشرف هیچ معنا و مفهومی ندارد. احساس نسبت به خانواده، پدر، مادر، خواهر و برادر، زن و بچه و این‎ها هیچ‎کدام در آن جا مفهومی ندارد و همه چیز تحت اراده و خواسته رهبری معنا می یابد. خوب ما در این فضا وقتی این تصاویر را می دیدیم گریه کرده و احساس می کردیم که واقعا جای ما در اشرف خوب است و ما واقعا داریم مبارزه می کنیم و سرباز امام زمان هستیم که برای دستیابی به جامعه بی طبقه توحیدی تلاش می کنیم! این‎ها باعث شده بود که من وقتی می خواستم به ایران بیایم، خودم با یک ترس و واهمه ای آمدم. نه ترس از این که مثلا ما را بگیرند و این خبرها باشد. خواهی‎نخواهی با بحث هایی که آن جا برای ما مطرح شد و جلسات طولانی‎مدتی که بعضاً تا هفته ای نزدیک به ۱۰۰ ساعت نشست ایدئولوژیک داشتیم؛ وقتی به ایران بازگشتیم، هنوز متأثر از فضای آن بحث ها بودیم و مسائل را از زاویه نگاهی که در آن جا برای ما شکل گرفته بود، می دیدیم. با خودم می گفتم با چنین جامعه ای چگونه روبه‎رو شوم. من فکر می کردم که در خیابان ها همه، مردها و زن های معتاد افتاده اند و به هر میدانی که برسم شش نفر را می بینم که به دار آویخته شده اند. من واقعا نگران دیدن چنین صحنه هایی بودم و فکر می کردم که اگر چنین چیزهایی باشد، شاید مجبور باشم چندی بعد بازگردم و جلوی در قرارگاه اشرف بگویم که غلط کردم و دوباره به آن جا بازگردم! اولین برخوردی که از سوی مقامات ایرانی با ما شد واقعا خیلی مرا امیدوار کرد. در عراق در هتلی که از سوی سفارت ایران در آن جا در اختیار ما قرار گرفته بود مقامات سفارت آمدند و در آزادی کامل از ما پرسیدند که آیا به ایران باز می گردی یا می خواهی به کشوری دیگر مثلا کشوری اروپایی بروی که کارهای اداری مربوطه انجام شود. من وقتی نوشتم ایران واقعا با یک هراس و ترسی نوشتم؛ چراکه هنوز تصورم از ایران متأثر از تصاویر تلویزیونی بود که در اشرف به ما از تلویزیون مجاهدین نشان می دادند. همه مادران، مزدوران جمهوری اسلامی هستند…! مجاهدین می گویند درباره خانواده نباید فکر کرد؛ چراکه راه می برد به روابط عاطفی و خانوادگی؛ حالا که به ذهن ها راه می یابد چه باید بکنیم، باید آن را بنویسیم و در نشست های غسل هفتگی بخوانیم تا بفهمیم که این کار زشتی است. این که به عواطف فکر کنی باعث می شود احساس و عاطفه تو و عشقت نسبت به رهبری فرقه کم می شود؛ چراکه به مادرت فکر کرده ای، بنابراین مادر، حکم مزدور را دارد، مادر، مزدور جمهوری اسلامی است که ذهن تو را از چهارچوب مورد دلخواه اشرف و رهبری آن جدا می کند و به وادی دیگری می برد. * حتی مادر و پدر؟ مجاهدین می گویند درباره خانواده نباید فکر کرد؛ چراکه راه می برد به روابط عاطفی و خانوادگی؛ حالا که به ذهن ها راه می یابد چه باید بکنیم، باید آن را بنویسیم و در نشست های غسل هفتگی بخوانیم تا بفهمیم که این کار زشتی است.اصلا مادر، یک پای ثابت توبه در نشست های غسل هفتگی است. غسل های هفتگی نیز یک نوع نشست ایدئولوژیک دیگر است. رجوی وقتی آن را برقرار می کرد، مثل همیشه طلب‎کارانه گفت که ما این نشست ها را به شما هدیه می دهیم. این نشست ها بیشتر در رابطه با مسائل جنسی است. در اشرف برای این که مردها و زنان را به کنترل خودشان در بیاورند، ذهن آن‎ها را از مسائل جنسی و عواطف مرتبط با آن منفک می کنند. شما اگر در طول روز به همسری که قبلا داشتی فکر بکنی، باید آن را بنویسی و بیاوری در نشست غسل هفتگی بخوانی و بعد هم جمعی که حضور دارند می ریزند سر تو و با فحش و فضیحت به تو حمله می کنند که غلط کردی چنین فکری کردی. آن زن دیگر زن تو نیست، آن زن دیگر همسر تو نیست، بلکه خواهر توست و در حریم رهبری است. این نشست های غسل هفتگی، اجباری است و هرکس باید حتما در آن به یک گناهی در مورد مسائل جنسی اعتراف کند و اگر کسی اعترافی نکند تازه بدتر است و او را به بخشی می برند که ما به آن می گفتیم «بنگالی». کانکس هایی بود که فرد را می بردند آن جا چند روز با او صحبت می کردند و تحت فشار می گذارندش که حتما افکاری این چنین سراغش آمده و او خواسته آن‎ها را پنهان نگه دارد که این خودش بدتر از این بود که چنین افکاری به ذهن آدم بیاید. جنگ و دعواهای درون این نشست ها را نیز به اسم انسان شناسی توجیه می کنند. بابا چه انسان شناسی! می گویند این انسان شناسی توحیدی است که در آن از سلاح «جمع» استفاده می شود که سلاح برتر است. می گویند جمع، حکم رهبری را دارد. ببینید هیچ‎کس در هیچ جامعه ای نمی تواند این‎قدر چشم‎چران باشد که در اشرف به آن متهم می شدیم و مجبور بودیم نکرده، خودمان را متهم کنیم.
آن‎جا می گویند وقتی مثلا در این هفته تلویزیون مجاهدین فلان گزارش را از سی.ان.ان پخش کرد چطور ممکن است که تو محمود دشتستانی با نیت خطا به مجری زن آن نگاه نکرده باشی. خوب حالا بیا بگو بابا واقعا این طور نگاه نکردم، می گویند اصلا امکان ندارد، حتما تو نگاه ناصواب به آن زن کرده ای. می گویند همه اعضای اشرف و اعضای فرقه رجوی در انقلاب مریم ذوب شده اند، انقلاب مریم چه بوده است، آن عبارت بوده است از یک انقلاب ضدبورژوازی و ضد‎استثماری که با ارزش گذاری بر زن شروع شده است. یعنی دیگر، مردهای عضو سازمان، زن را یک کالا نمی بینند، بلکه یک انسان می بینند که به لحاظ فیزیکی با او اختلاف هایی دارند. بنابراین مردها باید زن ها را طلاق بدهند تا در روابط زناشویی و زن و شوهری، مورد استثمار مرد قرار نگیرند. آن‎ها مدعی هستند که همه اعضا در انقلاب مریم ذوب شده اند، اگر واقعا این‎گونه است پس چرا این همه نگران خطای افرادی هستند که در مبانی این انقلاب ذوب شده اند، این نشان می دهد که این انقلاب و ذوب شدن، همه دروغ و عوام فریبی است. طبق مبانی انقلاب مریم اگر کسی زنش را طلاق داده باشد، دیگر سرباز رجوی است و دیگر به زن به‎عنوان کالا نگاه نمی کند. گشت خیابان، حفاظت منطقه، نگهبانی جاده ها، حفاظت درها، امنیت اشرف و… این‎ها بخشی از نهادهای محافظتی و امنیتی درون اشرف هستند. وقتی می گویی برای افرادی که در انقلاب مریم ذوب شده اند این همه حصار برای چیست؟ می گویند این‎ها برای این است که عراقی ها به داخل حمله نکنند. واقعا این‎ها برای مقابله با عراقی هاست یا جلوگیری از فرار اعضا؟ من در شش ماه گذشته نصف ایران را گشته ام و هیچ برخورد و سئوالی نشده است. در اشرف شما اگر بخواهید از در این اتاق خارج یا وارد شوید یا اگر می خواهی مثلا بروی در خیابان جلوی مقر خودت ورزش کنی و بدوی باید حداقل سه تا امضا بگیری و تازه تنها هم نمی توانی بروی و یک نفر مسئول تر و ارشدتر، از تو مراقبت می کند. ما حدود هزار و ۳۰۰ تا هزار و ۴۰۰ نفر بودیم که بعد از پایان جنگ و عده ای هم در آغاز جنگ خلیج فارس به اشرف پیوستیم. الان مگر چند نفر از این‎ها مانده اند، شاید کمتر از ۳۰۰ نفر. کسانی هم که نمی آیند از ترس شان است نه این که جذب شده باشند. همین خود من وقتی فرار کردم و به هتل رفتم، دیدم چند نفر از آن‎ها که مسعود رجوی می گفت موقع فرار کشته شده اند یا این که در عراق آواره شده اند و برای یک لقمه نان فلاکت می کشند، در آن هتل، خیلی راحت دارند زندگی می کنند و منتظرند تا مقدمات بازگشت شان به ایران یا رفتن شان به اروپا آماده شود. یک خانواده ای چند وقت پیش به من زنگ زدند که می ترسیم اگر برادرمان به ایران بیاید بگیرندش و بلایی بر سرش بیاورند، من گفتم برادرتان بسیار پایین‎تر از ما و امثال من بوده است و من الان دارم در ایران زندگی می کنم، برادر شما که ناخن انگشت کوچکه این بابا هم نبوده است در عملیات های نظامی مجاهدین. مسعود کجاست؟ فکر خطایی که امکان توبه هم ندارد * آقای دشتستانی مسعود رجوی چند سال است که پنهان شده و آیا هیچ وقت این سئوال بین اعضا مطرح نیست که مسعود کجاست و چرا مخفی شده است؟ در اشرف مطلقا نمی توانی بپرسی که رجوی کجاست؟ چون به معنای دقیق کلمه به لحاظ ذهنی، روحی و روانی تو را به چهارمیخ می کشند. «برادر نیست؟» منظورت چیست؟ آیا منظورت مسعود رجوی است؟ برای چه این سئوال را می کنی؟ مطلقا نمی توانی چنین سوالی بپرسی. من با اکبر محبی که بهترین دوست من در این سال ها بوده است و در سال ۱۳۵۹ با هم به اسارت درآمدیم و تا به حال با هم بوده ایم و واقعا بهترین رفیق من است حتی در خلوت جرئت نکرده ام این سئوال را با او هم در میان بگذارم. * یعنی در نشست های ایدئولوژیک هم که شما باید همه شائبه های ذهنی خود را – که داشتید یا نداشتید – مطرح می کردید، نمی توانستید این را بپرسید؟ نه. ببینید از سال ۱۳۸۲ که رجوی مخفی شد، ۱۶ یا ۱۷ نشست ایدئولوژیک تلفنی یا اینترنتی برای ما داشت که آن هم فقط صدای او را پخش می کرد. ما حتی نمی توانستیم بپرسیم که مثلا این سایتی که به واسطه آن ارتباط ما برقرار شده بود کدام سایت بود؟ حتی نمی توانستی مثلا بگویی که انگار صدای برادر از همین نزدیکی ها می آمد، اگر این را بگویی به چهار میخ می کشندت. * ببینید، آن زمانی که در ایران در سال های دهه ۶۰ آن همه ترور صورت گرفت، هر کسی حق داشت از کنار دستی اش بپرسد که امام کجاست و حالش چطور است؟ ولی الان در اشرف که مثلا خیلی وضع شان خوب است، به لحاظ سیاسی ثبات دارند و اردوگاه، تثبیت شده است، شما از بهترین دوست خودت که هیچ حتی اگر پدرت آن جا باشد نیز نمی توانی از او بپرسی که مسعود کجاست؟ ببینید شما درباره دو چیز اصلا نمی توانی آن جا سئوال بپرسی، یکی پول و دیگری مسعود رجوی. * پیش آمد کسی درباره مسعود چیزی بپرسد تا شما ببینید که عملا چه بر سر وی می آورند؟ اصلا نیازی نبود کسی چیزی بپرسد یا ما دیده باشیم. اصلا جو روانی به وجود آورده اند که کسی جرئت طرح چنین سوالی را به ذهن خودش هم راه ندهد. ببینید به لحاظ امنیتی، ما آن جا ساختار و تشکیلاتی از پایین به بالا داشتیم که خطاهای کوچک معمولا در همان نهاد امنیتی تشکیلات کوچک خودمان حل و فصل می شد و به لحاظ امنیتی دو بخش کلی امنیت داخلی و امنیت اطلاعات داشتیم. اما یک بخش داشتیم که بخش ضداطلاعات بود. در اشرف هر چیزی ضداطلاعات نیست، یعنی تقریبا هیچ ضداطلاعاتی نداریم، الا سئوال درباره دو چیز یکی درباره این که منابع مالی سازمان از کجاست و دیگر و مهم‎تر این که برادر مسعود کجاست؟ این جا دیگر نهادهای اطلاعاتی و امنیتی اشرف به تو کاری ندارند، سر و کار تو با ضد اطلاعات اشرف است. * هیچ دلیلی برای شما ذکر شد که چرا مسعود مخفی شد؟ خود رجوی در یک نشست بزرگ در سال ۸۲ بعد از خلع سلاح در تیرماه گفت برای آن که به اشرف و شما زیاد فشار وارد نشود، خودم را پنهان می کنم. خوب، اذهان ساده لوح این حرف را باور می کنند اما اصل قضیه است که اگر برای رجوی هر اتفاقی بیفتد، حالا می خواهد دستگیری باشد یا هر اتفاق دیگر، کل مجموعه و فرقه رجوی از هم می پاشد. خود رجوی می گوید جانشین من مریم است، کجا جانشین تو مریم است؟! اصلا شیرازه و نخ نبات کل فرقه با تمام سابقه و کلیت و ماهیتش به مسعود رجوی وابسته است. اما قضیه این است که مسعود نمی خواست دم به تله بدهد. برای او حفظ خودش از همه‎چیز مهمتر است حتی از حفظ سازمان. * تحلیل شما از این همه اصرار و تلاشی که فرقه رجوی برای حفظ اشرف دارد، چیست؟ سئوال بسیار خوبی کردید. البته من تحلیل نمی کنم چراکه تحلیل بالاخره ذهنی است. من واقعیتی را که دیدم و دریافتم، می گویم. در ایران به آن منطقه و اردوگاه می گویند قرارگاه اشرف، اما در فرقه رجوی به آن نمی گویند قرارگاه یا اردوگاه، بلکه می گویند «کانون استراتژیک نبرد». برای همین است که می گویند شما اگر خیابان اشرف را هم جارو بزنی، این جهاد اکبر است. جهاد اکبر کدام است؟! از نظر آن‎ها اشرف امید خلق قهرمان است. از روزی که من آمدم ایران، خیلی کم افرادی هستند که اصلا اشرف را بشناسند و بدانند کجاست و کی در آن چه کاره است. اصلا برای مردم ما این چیزها مهم نیست در حالی‎که در فرقه رجوی می گویند حداقل ۹۰ درصد مردم، تلویزیون مجاهدین را نگاه می کنند و مدعی اند که ۹۰ درصد مردم ایران از حامیان ما هستند و چشم به اشرف دوخته اند. الان شما برو در یکی از خیابان های تهران بگو من مجاهد خلق هستم، ببین خود همین مردمی که بعضا نیز با جمهوری اسلامی زاویه دارند، تو را تکه پاره می کنند یا نه؟ اشرف برای فرقه رجوی یک نماد است که این‎ها نیز اساس کارشان را حفظ این نماد گذاشته اند؛ نمادی که آنان را به سوابق تروریستی شان پیوند می‎زند. سوابقی که مبتنی بر مشی مسلحانه بود و در حال حاضر با خلع سلاح و فرار روز‎افزون نیروها از آن، به زندانی متروکه بدل شده است.

خروج از نسخه موبایل