مجاهدین و سوء استفاده از چهره هایی همچون مرضیه

درسال 1372 بانو مرضیه ,خواننده ای که سالها سکوت اختیار کرده بود به خارج کشور آمد؛ به فرانسه؛ او به دعوت دوستش مریم متین دفتری به فرانسه آمده بود؛ مریم متین دفتری و همسرش آقای هدایت الله متین دفتری آن موقع عضو شورای ملی مقاومت بودند ؛ این شورا یک نهاد دست ساز مجاهدین بود برای بزک کردن چهره مجاهدین با سوءاستفاده از چهره های نسبتا شناخته شده ؛ آقای هدایت الله متین دفتری و خانمش بعدها به خاطرعملیاتهای تروریستی مجاهدین که از نظر آنها عملیات کور انتقام جویانه بود با مجاهدین اختلاف پیدا کرده واز شورای کذایی جدا شدند.اما آن موقع این دو مرضیه را تشویق کردند که به شورای ملی مقاومت بپیوندد؛ مجاهدین در پاریس یک ضیافت بزرگ ترتیب دادند. ضیافتی که هیچ شباهتی با مناسبات درونی مجاهدین, حتی بین اعضای آن در خارج کشور نداشت ؛ یک مهمانی که صرفا برای فریب و گول زدن خانم مرضیه ترتیب داده شده بود.مرضیه می خواست به ایران برگردد و هنوز تردید داشت ؛ او از طرف سازمان مامور شد که در ایران با خانم پری زنگنه هم تماس بگیرد و از او نیز بخواهد که به شورای ملی مقاومت بپیوندد. مرضیه فرانسه را با یک کادو برای خانم زنگنه و یک دنیا وعده های رویایی برای خودش به مقصد ایران ترک کرد و کمتر از هشت ماه بعد دوباره در پاریس بود تا آقای متین دفتری برای پناهنده شدن کمکش کند.خانم پری زنگنه پاسخ دندان شکنی به او داده بود که برای مجاهدین حتی حرف زدن در باره اش هم بسیار سخت بود. مجاهدین با مرضیه ازتنها عشق و علاقه اش سخن میگفتند ؛از یک سالن پر از بیینده برای کنسرت ؛ از یک ارکستر دویست نفره و از کنسرت های تور اروپا و آمریکا ؛ واین تمام علاقه خانم مرضیه بود و حتی حاضر بود درآمد تمام اجراهایش را به سازمان ببخشد و بارها این را گفته بود. او یک بار بعد از هشت اجرای مختلف در نشستی گفت که: اینقدر برنامه می گذارم که سازمان بتواند با آن”ناوهواپیما بر” بخرد. این”ناو هواپیمابر” چیزی بود که آن روزها مسعود رجوی در نشست ها زیاد بکار برده بود و میگفت باید بجایی برسیم که ناو هواپیما بر داشته باشیم ؛ غافل از اینکه کلت شخصی او را هم بعدها خواهند گرفت. بعد ازاین نشست خانم آزاده رضایی که دستی در کار اجراهای مرضیه داشت با طنز تلخی گفت: امیدوارم فردا مرضیه طلبکار سازمان نشود فکر می کند کنسرتهایش خیلی درآمد دارد که”ناوهواپیما بر”هم بخریم نمیداند که ما برای کنسرتهایش کلی پول بابت سالن و ارکستر و نور و هزارتا زهرمار دیگر هم میدهیم و به مردم هم که مجانی می آیند ناهار هم میدهیم.مرضیه البته خواننده مشهوری بود و همه حاضر بودند پول گزافی بابت کنسرتهایش بدهند اما سیاست مجاهدین این بود که او را از ایرانیان خارج کشور جدا کرده و نگذارند مستقیم با مردم عادی تماس داشته باشد چرا که ممکن بود حقایقی را در باره مجاهدین بشنود، برای همین عموما و بیشتر شرکت کنندگان در کنسرت ها را هواداران دعوت شده تشکیل میدادند که سازمان مجبور بود هم هزینه سفر و هم هتل و خورد و خوراک آنها را بپردازد و فقط تعداد کمی از مردم عادی میتوانستند شرکت کنند که آنها هم توسط حفاظت کنترل و بسیار دور از محل اجرا ؛ جا داده میشدند. به هرحال مریم به اشرف آمد و اول بار در بغداد و درسالنی که مجاهدین اسمش را بهارستان گذاشته بودند او را دیدم و برای اولین بار بود که ترانه هایی از او در سازمان پخش میشد ؛ البته هیچگاه همه ترانه های خانم مرضیه در سازمان پخش نشد ؛ بیاد دارم که یکبار بخاطر پخش ترانه”دختر کولی” مسئول پخش ترانه در سالن که اصطلاحأ”فرهنگی” میگفتیم بشدت مورد مواخذه قرار گرفت و کاست مربوطه همانجا توسط پروین صفایی فرمانده آن قسمت شکسته و داخل زباله دان انداخته شد. به هرحال آنروزهنوز کسی در اشرف نمیدانست که مرضیه به سازمان پیوسته است. که من و تعدادی از مجاهدین او را در سالن بهارستان و به همراه مسعود و مریم دیدیم. نشست به شور و فتور و شعار گذشت. من که برنامه های تفریحی و تئاتر را مینوشتم و اجرا میکردم به مرضیه معرفی شدم. گپ کوتاهی زدیم و ملاقات بعدی ما در یکی از مقرهای سازمان بود که خانم مرضیه میخواست یکی از تئاترها را ازنزدیک ببیند و دید و بعد مفصل تر صحبت کردیم ؛ گفت طنزی در صحبت های من هست که او را به یاد کسی می اندازد که برایش خیلی عزیز است ؛ پرسیدم چه کسی؟ و جواب نداد. آنموقع نیکو خائفی از مسئولین مجاهدن ؛ مسئولیت داشت که دائم مراقب مرضیه باشد. یادم میاید یکی از بچه ها به اسم فرامرز که میخواست از مجاهدین جدا شود سعی کرد که تکه کاغذی را به مرضیه بدهد که خانم نیکو خائفی بسرعت کاغذ را گرفت و در مقابل اصرار خانم مرضیه گفت که درخواست ترانه کرده ولی الان جایش نیست ؛ و بعد ادامه داد که من کاغذ را نگه میدارم که بعدأ به او توضیح بدهم که اجرای ترانه باید در شرایط خاصی باشد و……. چندان پرحرفی کرد که کاغذ و نگارنده کاغذ فراموش شد. بار بعد خانم مرضیه مرا به خانه اش دعوت کرد ؛ خانه ای که در اشرف برای اقامت او ساخته بودند. و نیکو خائفی آنجا مشغول پذیرایی بود ؛ مرضیه به من گفت با تو که حرف میزنم یک احساس صمیمی دارم و من یکی ازترانه هایش را که به طنز تغییر داده بودم برایش خواندم ؛ نیکو خانم که برای آوردن چای و میوه رفت ؛ مرضیه با لحن جدی شعر طنز را قطع کرد و از من پرسید:”پرویز آقا رخ” کجاست؟ شنیده ام از سازمان فرار کرده؟ او هنرمند بود و هنرمند هر چه باشد آدم بدی نمیتواند باشد ؛ داستان چیست ؛ کسان دیگری هم فرار میکنند؟ از چه چیزی فرار میکنند؟ با خواهر نیکو از این صحبتها چیزی نگویی. که نیکو خانم سر رسید و مرضیه حرفش را عوض کرد و گفت دارم روی یک شعر عربی و فارسی با یک ارکستر عراقی کار میکنم کامیار هم کمک میکند کار خوبی میشود و ادامه داد تا دوباره تنها شدیم. اینبارمن گفتم همه چیز آنطور نیست که شما میبینید و او حرفم را قطع کرد که: من هم در اجبار هستم صدای من برای سرود و ترانه های حماسی نیست اما اصرار دارند که تند و محکم و خشن بخوانم.هیچکدام از کارهای جدیدم به دلم ننشسته اما میگویند بچه ها و مردم خیلی دوست دارند. گفتم همه کارهایتان زیباست اما”نیمه شبان تنها” چیز دیگری است که باز حضور آن خانم حرف ما را به ترانه و شعر و شاعر چرخاند. برای خداحافظی دوباره مرا صدا زد و قرار بود که به فرانسه بیاید ؛ در تنهایی گفت که مثل اینکه عراق خبری خواهد شد. همه اعضای شورای رهبری قصد خروج دارند ؛ گفت اینجا باز تو را و محمد دالوند را و فرزاد را و بقیه بچه ها را میدیدم و دردل میکردم. فرانسه فقط باید کامیار و این خانم و بدری را ببینم و بس که همه شان هم مثل هم حرف میزنند، هم یک چیز را میگویند و هم یکجور حرف میزنند حتی تاکیدشان روی حروف هم مثل هم است. گفتم عادت میکنی فکر کنم چند ماه بعد شما هم یاد بگیرید که روی کدام حرف باید بیشتر تاکید کنی و چه بگویی. گفت من این کارهایی که میگویند و میکنند قبول ندارم ؛ گفتم لازم نیست قبول داشته باشی همین که بگویی کافی است بالاخره بین هنرمند و بی هنر فرق است ؛ این مائیم که بی هنر افتاده ایم و هم باید بگوییم و هم بکنیم. خندید و گفت این خودش هنر است و بعد حرفش را بخاطر حضور دیگران تغییر داد و گفت برایت نامه میدهم. رفت و جنگ خلیج و خبری از نامه هم نشد. هیچوقت اخبار درست در اختیار او نیمگذاشتند بقول همان نیکو خانم ؛ خوشبختانه خانم مرضیه زیاد هم اهل خبر نبود ؛ میگفت همینکه نامه های هوادارانش را برایش میخوانیم و میگوییم که استقبال کرده اند برایش دنیایی است. نه ایمیل و سایتی داشت و نه گذاشتند که بفهمد میشود داشته باشد ؛نه تلفن و موبایلی داشت و نه گذاشتند که بفهمد میشود داشته باشد ؛ نه مصاحبه ای با رسانه های آزاد داشت و نه گذاشتند که بفهمد میتواند مصاحبه کند. پسرش را که مخالف مجاهدین بود اجازه ندادند با او تماس بگیرد و وقتی در یک کنسرت داد کشید که مادرش را متوجه حضورش کند او را به زور و ضرب و کتک بیرون بردند و مرضیه را که آغوش گشوده بود چنان تحت تبلیغ قرار دادند که گویا پسرش از رژیم ایران پول گرفته که کنسرت او را بهم بزند و بعد برای او یک فامیل هم درست کردند و به قول خودشان نوه اش را هم زیر پرو بال گرفتند. و بعد که دیگر توان اجرا نداشت زندانی خانه شماره 34 بود. و بی اعتنایی و خلوتی اطرافش تا جایی پیش رفت که نه تنها از اخبار دروغین انعکاس کارهایش و نامه های هوادارانش دیگر خبری نبود ؛ بلکه حتی پیامهایی هم از قول او مینوشتند و منتشر میکردند که روحش هم خبر نداشت. و بالاخره با بیماری دیر سال سرطان جان به جان آفرین تسلیم کرد. برای روحش آرامش آرزو میکنم ؛ چرا که روح هر هنرمندی را شایسته آرامش میدانم و نیز روح همه کسانی که فریبشان داده اند ؛کما اینکه روح همه”شهیدان گمراه شده” نیز. یادش گرامی و روحش شاد.

خروج از نسخه موبایل