فرقه رجوی و زندان خود ساخته

آقای علی عینکیان
رده تشکیلاتی: M قدیم
مدت اسارت در فرقه رجوی: بیست و پنج 25 سال

(بخش اول این نوشته تحت عنوان “پیوستن و گسستن” از نظرتان گذشت. اکنون ادامه مطلب) وقتی از زندان رجوی رها شده و خود را در دنیای آزاد یافتم فکر میکردم که همه چیز را پشت سر گذاشته و دیگر آزاد هستم و مشکلی نخواهم داشت ولی این خیالی واهی بود چرا که در مواجه شدن با واقعیت های بیرون کماکان خود را در زندان رجوی و در تشکیلات او می دیدم و این او بود که به من میگفت که چه بکنم و چه نکنم. در واقع من در زندان خود ساخته و ساخته شده توسط تشکیلات اسیر بودم و اگر تنظیمات درست نفراتیکه با آنها در ارتباط بودم نبود نمیتوانستم به واقعیات بیرون پی ببرم و کماکان در زندان خود ساخته و زندانی که رجوی برایم ساخته بود اسیر باقی میماندم. همیشه در مواجه شدن با واقعیت های بیرون در جنگی سخت درون خود بین افکار خودم و القائات رجوی درگیر میشدم و بعضی اوقات خودم پیروز میشدم و بعضی اوقات رجوی در این جنگ پیروز غالب میگردید. تمام صحبت ها و مسائلی که رجوی در نشست ها میگفت همه کذب و دروغ بود و واقعیت بیرونی نداشت. در مواجه شدن با نفرات عراقی آنچنان محبت میکردند که آدم شرمنده می شد در صورتیکه در سازمان از آنها دشمن غداری ساخته بودند بطوری که من از ابتدا در مواجه شدن با آنها با احتیاط رفتار میکردم و انتظاری غیر از آنچه انجام دادند را داشتم. آنها مرا به هتلی بردند و تمام امکانات را در اختیارم گذاشتند و چیزهائی که رجوی از آنها وحشت دارد را در اختیار من گذاشتند. من در مدت 25 سالیکه در سازمان بودم یکبار هم موبایل ندیده بودم و با قرار دادن موبایل در اختیارم مانند نفراتیکه از درون غار بیرون آمده باشند تعجب کرده بودم. در اینجا خوب است که اشاره ای هم به انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک و بحث طلاق و نشستهای غسل بکنم چرا که در این مدتی که در دنیای آزاد هستم خودم فکر میکردم در مواجه شدن با صحنه های برنامه های مختلفی که در تلویزیون مشاهده خواهم کرد دچار کششهای جنسی خواهم شد و مرا در خود فرو خواهد برد. شاید در روزهای ابتدائی چنین مینمود ولی میتوانم با گذاشتن دست روی قرآن قسم بخورم که حساسیتهائی که سازمان در نشستهای غسل ایجاد میکند و در من هم بوجود آمده بود اصالت ندارند و الان وضعم به مراتب بهتر از زمانی است که در نشستهای غسل شرکت میکردم و فوق العاده راحت تر هستم. چرا که در نشستهای غسل غیر از اشاعه مسائل جنسی و بعد سرکوفت زدن به افراد هیچ چیز دیگری وجود ندارد. من خودم هر زمان که گزارشم را میخواندم بعد فکرم را مشغول کاری میکردم تا گزارشات نفرات دیگر را گوش نکنم تا دچار لحظه ج به قول مسعود رجوی نشوم. همیشه با خودم فکر میکردم که خدایا این نشست ها چه تضادی از نفرات حل میکند و چرا این خیمه شب بازیها را به اتمام نمیرسانند. صد البته مسعود رجوی از این نشست ها هدف و مقصود مشخصی دارد و بدینوسیله میخواهد نفرات را درگیر خودشان بکند تا بتواند ذهن آنان را در اختیار بگیرد و به اهداف خود که همانا منحرف کردن اذهان از مسئله اصلی است برسد. رجوی تمام محبت و عاطفه ایکه هر آدمی بایستی نسبت به پدر و مادرش داشته باشد را در من از بین برده بود. در ابتدا تمایلی به ایجاد تماس با خانواده ام نداشتم و هنوز در افکار تشکیلات ساخته و خودساخته بودم. حتی از این اکراه داشتم که درخواست این را بکنم که شماره تلفن منزلمان را برایم پیدا بکنند. ولی بعد از اولین تماسی که با خانواده ام داشتم و این تماسها ادامه پیدا کرد کم کم قلب سنگی من که تشکیلات باعث و بانی آن شده بود (تشکیلات جزء جدایی ناپذیر رجوی میباشد) در اثر محبت هائی که از طرف خانواده می دیدم آب شدم و سمت و سوی قلب انسانی را به خود پیدا کردم و به نقطه ای رسیده ام که تحمل جدائی از خانواده را ندارم و دوست دارم هر چه زودتر نزد خانواده باشم و درد قلب شکسته مادرم را مرحمی باشم و بتوانم از مصیبت ها و سختی هائی که در این مدت دوری من تحمل کرده اند بکاهم. در سازمان اجازه یک تماس و یک نامه را هم به آدم نمیدهند و اگر تماسهائی وجود داشته در راستای منافع سیاسی سازمان و یا اخذ پول از خانواده های معصوم تحت هر عنوانی و یا کشاندن اقوام به درون سازمان بوده است وگرنه دلشان برای خانواده ها نسوخته است. رجوی همه چیز را برای تشکیلات (یعنی خودش) میخواهد و برای بدست آوردن آن دست به هر کاری میزند و حتی به قول خودش و از قول لنین حاضر به پوشیدن دامن نیز میباشد. او از این ابائی ندارد و این را من خودم از زبان خودش در نشست ها شنیده ام یعنی اینکه هدف وسیله را توجیه میکند. در صورتیکه این مارک را به دیگران میزند. در هر صورت خدا را شکر میکنم که از زندان رجوی رها شده ام و به دنیای آزاد راه پیدا کرده ام و میتوانم حقایق و واقعیت های دنیای بیرون را ببینم. درست است که 25 سال از بهترین سالهای زندگی ام را رجوی از من دزدید و الان در سنی هستم که کارایی جوانی را ندارم ولی به قول ایرانیان ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. تجربه و نصیحتم به کسانی که کماکان در زندان رجوی هستند این است که تمام حصارهای ذهنی رجوی ساخته را در ذهن خود بشکنند و پا به دنیای آزاد بگذارند و ببینند که در دنیای بیرون چه میگذرد و آنچه رجوی میگوید دروغ و کذب محض است. کسانی که در معرض جذب این فرقه قرار میگیرند هوشیار باشند و قبل از هر کاری به دقت تحقیق کنند. صحبت از زندان خود ساخته کردم که تشکیلات به نفرات حقنه کرده است. از تجربه خودم میخواهم برایتان بگویم. زمانی که در اشرف بودم با خودم فکر میکردم بیست و پنج سال از بهترین سالهای عمرم در راه مسعود رجوی از بین رفت و دیگر راه بازگشتی وجود ندارد و کاری از دستم ساخته نیست و دیگر کارآئی آنچنانی در بیرون ندارم و بایستی به وضعیت موجود تن بدهم و بهتر است که در همین اشرف بمانم و بمیرم. حتی به فکر خودکشی هم افتاده بودم. همانطور که توضیح دادم با گفتن دروغهائی در رابطه با ترک نفرات از سازمان آنها را از آینده خود بیمناک میکنند تا دست به اقدامی نزنند. من از همینجا به آنها میگویم که جسارت کرده و تصمیم به فرار و ترک زندان اشرف بگیرند و آزادی خود را بدست بیاورند. رجوی در نشست ها برای اینکه نفرات را بترساند و برای آنها هیولائی بوجود بیاورد تا نتوانند از زندان خود فرار بکنند و پا به دنیای آزاد بگذارند ترفندها و دروغهای زیادی بکار میبرد تا بدینوسیله بتواند نفرات را کنترل بکند. رجوی در نشست ها میگوید هر کس که از تشکیلات خارج شود تبدیل به خوک شده و خصرالدنیا و الآخره میشود و به ناکجا آباد میرود و دیگر از او اثری پیدا نخواهد شد. یا اینکه میگفت هتلهای عراق محل فساد و فسق و فجور است و از این نوع مزخرفاتی که اینها را با روش خودش که مانند ماری که گنجشکی را سحر کرده باشد در افکار آدمها وارد میکند و به آنها می قبولاند و افراد این حرفها را برای خودشان مرز سرخ میکنند. در صورتیکه من بعنوان نفریکه بمدت 25 سال یعنی یک ربع قرن در این تشکیلات بوده ام حاضرم در هر کجا شهادت بدهم که این حرفها دروغ محض است. من در بدو ورود با این دید وارد هتل شدم و انتظارم این بود که چیزهائی که رجوی در ذهن من فرو کرده بود را ببینم ولی در کمال تعجب میدیدم که هیچ اثری از دروغهای او وجود ندارد و یا اینکه میگفت هتل محل تردد مأموران امنیتی جمهوری اسلامی است و از این نوع دروغ ها که ما باور میکردیم. خیلی با خودم فکر کردم که چرا علیرغم اینکه من از زندان رجوی فرار کرده ام ولی خودم را همچنان اسیر تشکیلات و افکار رجوی میبینم. من که الان فرد آزادی هستم و دیگر در زندان رجوی نیستم پس مرا چه میشود و چرا افکار رجوی مانند اختاپوسی مرا احاطه کرده و مرا ول نمیکند و تمام آسایشم را به هم زده و مانند آدمهای دیوانه مرا به این سو و آنسو میبرد. بعد از فکر زیاد به این نتیجه رسیدم که علیرغم اینکه از زندان رجوی آزاد شده ام ولی اسیر و زندانی ذهن خود که رجوی بوجود آورده میباشم و بایستی این حصار و زندان خود ساخته را بشکنم و آن را از بین ببرم و به کمک دوستان و با دیدن واقعیات بیشتر توانستم این حصار و دست و پای اختاپوس را از ذهن خود آزاد ساخته و به خود برسم و دیگر در مواجه شدن با واقعیت ها با ذهن خودم با آنها برخورد بکنم و اجازه ندهم که فرد دیگری ما به ازای من تصمیم بگیرد و سرنوشت مرا بدست داشته باشد و زندگی ام را تباه کند. هر وقت که با مادرم صحبت میکنم این واقعیت سخت مرا آزار میدهد که در این مدت بر او و خانواده ام چه گذشته است و چه ظلمی به او از طرف من و سازمان شده است. اجازه یک تماس را به ما در سازمان نمیدادند و همانطور که در سطور بالا گفتم سازمان برای رسیدن به اهداف خود براحتی اجازه این کار را میداد و دم خروس از اینجا بیرون میزد که امکان تماس وجود داشت و مشکلات فنی ترفندی بیش نبود. مانند من چند هزار نفر دیگر وجود دارند که کماکان در زندان رجوی اسیر میباشند و خانواده های آنها چشم انتظارشان هستند. در اشرف که بودم هر وقت از آسمان اشرف هواپیمائی عبور میکرد در دل میگفتم که ایکاش به طریقی به آن هواپیما آویزان میشدم و از زندان رجوی فرار میکردم و به دنیای آزاد راه پیدا می نمودم. به لطف خدا و با دعای پاک و بی آلایش مادر و خانواده ام از زندان رجوی آزاد شدم و امیدوارم که این موهبت شامل حال همه نفراتیکه در زندان رجوی هستند بشود. اصولا رجوی خانواده و بخصوص پدر و مادر را دشمن درجه یک تشکیلات خودش میداند و بشدت از آنها میترسد. حتی در نشستی که من در آن حضور داشتم از زبان خود مسعود رجوی شنیدم که رو به جمعیت میگفت که سازمان اشتباه کرد که از ابتدا به خانواده هائی که از ایران برای دیدار فرزندانشان به اشرف آمده بودند اجازه ورود داد. به همین دلیل از خانواده هائی که مقابل درب اشرف هستند بشدت میترسد و واهمه دارد و به آنها مارک مزدور وزارت اطلاعات میزند در صورتیکه مادران و پدرانیکه من دیدم با هزار بدبختی و سختی به امید دیدار فرزندان خود به درب اشرف آمده اند ولی رجوی آنها را مزدور وزارت اطلاعات مینامد و در نشست اخیر به جمعیت گفت که پدرو مادر شماها من هستم و بقیه مزدور وزارت اطلاعات هستند. این حدیثی کوتاه از تشکیلات سازمان بود و میخواستم همه را در جریان بگذارم تا بفهمند که در تشکیلات سازمان در اشرف چه میگذرد. ادامه دارد…

خروج از نسخه موبایل