سه شنبه, ۱۸ آذر , ۱۴۰۴
خاطرات قلعه اشرف – قسمت سیزدهم 12 شهریور 1386

خاطرات قلعه اشرف – قسمت سیزدهم

اکثر آنان برای رسیدن به کشورهای اروپائی و غربی و استفاده از امکانات اقتصادی آن کشورها از ایران راهی کشورهای خارجی شدند در حالیکه به لحاظ مالی در مضیقه بودند و از تحصیلات عالی نیز برخوردار نبودند، در نتیجه طعمه و شکار مناسبی برای سازمان بودند و سران سازمان نیز با استفاده از مشکلات خاص این افراد به شکلی زیرکانه و غیر انسانی و ناصادقانه سعی داشتند آنان را صید کرده و با دروغ و فریب و وعده زندگی بهتر در کشورهای غربی به دام و تله سازمان بیاندازند

از خیال تا واقعیت – قسمت چهارم 04 شهریور 1386

از خیال تا واقعیت – قسمت چهارم

از ان جا که اطلاعات تاریخی من نیز بسیار محدود بود و از طرفی هیچ سند تاریخی را در حافظه نداشتم تا پاسخی مناسب و عقلانی بیابم بنابراین در این بخش نیز مغلوب پاسخ های محسن و حبیب شدم. پرسش بعدی من در مورد علت انتخاب شدن عراق به عنوان پایگاه نظامی ؛ کشوری که به خاک سرزمین ما تجاوز و تعرض کرد و رابطه ی سازمان با دولت عراق و چگونگی این رابطه بود.

تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت پنجم 01 شهریور 1386

تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت پنجم

مسئولین به این خاطر سعی داشتند گاه و بیگاه به اصطلاح خودشان به من روحیه بدهند و اینگونه به من تلقین می کردند که به زودی رژیم ایران سرنگون خواهد شد و ما به ایران خواهیم رفت. حتی یکی از روزها معصومه پیرهادی مرا به اتاقش احضار کرد و گفت:” بهترین موقع به ارتش آمدی زیرا بزودی به ایران می رویم و رژیم ایران را سرنگون می کنیم.”

از خیال تا واقعیت – قسمت سوم 28 مرداد 1386

از خیال تا واقعیت – قسمت سوم

تاکسی که به راه افتاد، فرهاد گفت: یک چرخی در بغداد می زنیم،حیف است شهر شهرزاد قصه گو را نبینیم. شهر افسانه ای خلفا ی اسلام – دارالخلافه – فرهاد رو به راننده گفت: ما را کمی در بغداد بچرخان می خواهیم یک گشت خوب و مختصر در شهر علی بابا و چهل دزدش بزنیم. راننده تاکسی با سرعت خیابان ها و پل ها و گذرگاه های این پایتخت افسانه ای رادر می نوردید. من به شوخی رو به فرهاد گفتم:آقا فرهاد، این جوری که نشد، دیدن شهر یعنی این که آدم هر محله را یک ربع، بیست دقیقه ای بگردد

از خیال تا واقعیت – قسمت دوم 21 مرداد 1386

از خیال تا واقعیت – قسمت دوم

حالا درست روبرویم ایستاده بود و به من نگاه می کرد. چند جمله ای ترکی گفت و من که متوجه حرف های او نشده بودم تنها به فارسی به او گفتم: من یک ایرانی هستم. بعد از درنگی کوتاه با فارسی لهجه دار آذری شروع به صحبت کرد. او که قدی بلند حدود 80/1 متر داشت سر تا پا لباس جین پوشیده بود.

اسیربیدادگر – قسمت هفتم 21 مرداد 1386

اسیربیدادگر – قسمت هفتم

من پاسخ دادم که بر پدر اون حاجی که منظور شماست لعنت.چرا از من میخواهید که من به شما بگویم که عامل حکومت ایران هستم؟ چی گیر شما می آید؟ آیا این چیزی از عقده و کینه ورزی شما راعوض میکند.دنبال حاجی و نفراتش میگردید؟ بسم الله با مرز که فاصله زیادی نداریم.شما در موضعی نیستید که از من سؤال کنید من باید از شما بپرسم که چرا با من و امثال من مثل حاجی رفتار میکنید؟ البته نیاز نیست جواب بدهید

از خیال تا واقعیت – قسمت اول 17 مرداد 1386

از خیال تا واقعیت – قسمت اول

انسان ها با آرزو زنده اند و همه آدم ها به نوعی با آرزوها، آمال ها و آرمان های خویش به آینده دل بسته اند. هر چند ممکن است به آن ها دست نیازند، اما دغدغه ی رسیدن به این آرمان ها و آرزوهاست که به آن ها حرکت و زندگی می دهد و من نیز در ابتدای اولین پله ی این آرزوها به سان هر جوان ایرانی جزو کسانی بودم که با جذبه و شتابی سریع، مایل است یک شبه این راه دراز و صد ساله را تا اوج زندگی رصد کند

تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت چهارم 16 مرداد 1386

تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت چهارم

پس از شش ماه که از استقرارم در پذیرش گذشته بود، معصومه پیرهادی به من گفت: همین روزها تو را به ارتش می فرستیم.” به او گفتم: نمی خواهم به ارتش بروم و مایلم در پذیرش بمانم. خوب می دانستم اگر به ارتش و قرارگاه زنان منتقل بشوم دیگر فاتحه ام خوانده شده است و راه گریزی و یا برگشتی برایم نخواهد ماند. و بین گزینه بد و بدتر، پذیرش را انتخابی از سر ناچاری می دانستم و شاید روزنه یا امیدی به بازگشت به خانه و در آغوش کشیدن فرزند عزیزم

تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت سوم 10 مرداد 1386

تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت سوم

من تعجب می کنم که شما این حرف را می زنید زیرا شما از همسرت جدا شدی و باید فکر او را از سرت خارج کنی و در مناسبات سازمان از این حرف ها و تمایلات خبری نیست سعی کن این نوع افکار و تصورات منفی و متناقض را از خود دور کنی.” اما من با اصرار و التماس از او خواستم تا زمانی برای دیدار من و آرام تعیین کند حتی اگر دو دقیقه باشد. و خیلی برخواسته ام تاکید کردم تا اینکه معصومه گفت:” مهم نیست فقط یکبار اجازه به تو می دهم که همسرت را ببینی به شرط آن که هیچکدام از افراد پذیرش متوجه این ملاقات نشوند.

پرواز بزرگ یا فرار بزرگ 09 مرداد 1386

پرواز بزرگ یا فرار بزرگ

ولی در سال 67 در عملیات فروغ (مرصاد) حتی خودش را آفتابی نکرد و یا در حمله آمریکا به عراق چقدر شعار می داد که «با تمام توان باید رفت و امکان دارد دیگر این فرصت پیش نیاید»، ولی نیروهایش چه غافل بودند که فکر می کردند از خودش بهایی خواهد پرداخت، او از قبل برنامه را خبر داشته و به همین خاطر ابتدا زنش را فراری داد و خودش هم مخفی شد تا اینگونه جوابگوی کسی نباشد. ما آن موقع تازه متوجه شدیم که وقتی می گفت: «باید عاشوراگونه رفت»، در فرهنگ رجوی چه معنی می دهد!!

تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت دوم 31 تیر 1386

تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت دوم

ساعت پنج و نیم صبح از خواب بیدارمان کردند (بیدار باش زدند) برای من خیلی سخت بود در این ساعت از صبح از خواب بر خیزم، چون عادت نکرده بودم. پس از اینکه کارهای انفرادی مان را انجام دادیم به کار جمعی پرداختیم که عبارت بود از تمیز کردن دستشویی ها، محوطه، جارو زدن آسایگاه و… سپس ما را به کلاس رزم انفرادی بردند.

اسیر بیدادگر – قسمت چهارم 30 تیر 1386

اسیر بیدادگر – قسمت چهارم

نه خواهر من چشم و گوش بسته به این جا نیامده ام که بخواهم چشم و گوش بسته مطیع همه چیز و همه کس باشم. شما در سازمان فقط زور و اجبار را به رسمیت میشناسید.آیا غیر از این است؟من زیر بار حرف زور نمیرم……در مورد انقلاب ایدئولوژیک هم که من باتمامیت آن مخالف هستم. از نظر من این یک مبحث ساختگی است و هیچ ربطی به مبارزه با جمهوری اسلامی ندارد. من میدانم که هدف از این مباحث ایدئولوژیک مطیع مطلق و بی چون و چرا ساختن نیروها است در نتیجه از دیدگاه من ارزشی هم ندارد که در مورد آن بحث کنیم.

blank
blank
blank