ادعاهایی که مرا در باتلاق مجاهدین انداخت – قسمت پنجم
در قسمت قبل گفتم به امیر چیزی نگفتم که یکی از خانواده های جداشده چی گفته ولی در مسیر برگشت به پایگاه ذهنم درگیر حرفهای آن خانواده بود. وقتی که به پایگاه رسیدیم بعد از گزارش کار به مسئول پایگاه پیش دوستم که از ایران باهم آمده بودیم رفتم و جریان را تعریف کردم. احمد […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت سیزدهم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش از دیدار با مریم رجوی می گوید: بعد از شام، مریم مرا به اتاقی برد و هدیهای به من داد؛ یک زنجیر طلایی با پلاکی که کلمه “الله” روی آن حکاکی شده بود. ظاهراً این یک سنت بود که مریم به تمام کودکان مجاهدین چنین هدیهای میداد. تعطیلات به […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت دوازدهم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش از تابستان ۹۶ در پاریس گفت. برخی روزها به یکی از مراکز اصلی مجاهدین در «سرژی سنت کریستف» میرفتیم. این مرکز به نام «صد» (به معنای ۱۰۰ در فارسی) شناخته میشد. یک روز که در دفتر مرکزی “صد” همراه پدرم بودم، خبری غیرمنتظره دریافت کردم. من به یک مهمانی […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت یازدهم
امیر یغمایی در قسمت قبل درباره اسکانش در استکهلم، مطالبی بیان کرد و خاطراتی نقل کرد. تابستان سال ۱۹۹۶ آمد، تابستانی که منتظرش بودم. آن تابستان قرار بود برای اولین بار پس از بازگشت پدرم از عراق به پاریس، به دیدارش بروم و کل تابستان را با او سپری کنم. ماجرا از فرودگاه آرلاندا آغاز […]
عضویتم در سازمان رجوی – قسمت پایانی
در قسمت قبلی در مورد چگونگی وصل شدنم و عملیات هایی که حضور داشتم و درباره مسئله داریم بعد از جمع بندی مسعود رجوی از عملیات فروغ جاویدان مطالبی بیان کردم. علت مسئله داری من با سازمان ابتدا در مورد عدم اجازه تماس با خانواده ام مبنی بر اعلام سلامتی و اینکه من در کجا […]
آشنایی، وصل و رهایی از سازمان مجاهدین خلق – قسمت دوم
در قسمت قبل در مورد چگونگی آشنایی با سازمان مجاهدین و وصل شدنم و اعزام به عراق توضیح دادم اکنون قصد دارم دو دهه ای که در اسارات سازمان بودم را شرح دهم و اینکه در چه منجلابی گیر کرده بودم. مرحله دوم : ورود به سازمان در این مورد باید گفت این سرفصل جدیدی […]
خاطرات تلخم از ایام عید نوروز در تشکیلات رجوی
فرا رسیدن عید نوروز برای همه اعضای سازمان مجاهدین تلخ و دردآور است. در همه جای دنیا، وقتی عید فرا میرسد، همه شاد هستند، به دیدار فامیل و دوستان میروند و در مکانهای تفریحی گردش میکنند. اما در سازمان مجاهدین، هیچ خبری از این موضوعات نبود؛ حتی افرادی که خانوادهای در سازمان داشتند، با این […]
سرکوب بیشتر با ترفند ثبت نام مجدد در ارتش آزادیبخش – قسمت سوم
در قسمت قبل گفتم بعد از اتفاقاتی که در عراق افتاد و سرانجام ظاهرا خطر سقوط صدام کنار رفته بود، رجوی فرصت را برای گسترش سرکوب اعضای ناراضی و خواهان جدایی و کنترل محکمتر تشکیلات فرقه مجاهدین مناسب دید. به این منظور در یکی از روزهای زمستان سال 74 به ما گفته شد وسایل مان […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت دهم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود گفت که سرانجام، صبح به استکهلم رسیدیم و به منطقهای به نام هوسبی رفتیم. خانهی جدید در خیابان “نوردکاپسگاتان” قرار داشت. برف همهجا را پوشانده بود و سکوتی دلنشین حکمفرما بود. پس از روزهای شلوغ و پرآشوب، برای اولین بار آرامش را حس کردم. وقتی وارد آپارتمان شدیم، […]
عضویتم در سازمان رجوی – قسمت اول
من محمد فرحی اهل جویبار هستم. در زمان انقلاب هیچ شناختی از گروه های سیاسی آن دوران نداشتم اما اتفاقی زندگی من را عوض نمود و در منجلاب تشکیلات رجوی گرفتار شدم. در سال 1366 به واسطه پسر عمه ام به نام رمضان زارع که هوادار سازمان بود توسط پیک سازمان با او ابتدا به […]
آشنایی، وصل و رهایی از سازمان مجاهدین خلق – قسمت اول
در مطلبی که به رشته تحریر در می آورم زندگی خود را به سه مرحله تقسیم می کنم تا قابل فهم باشد. مرحله اول : کودکی تا پیوستن به سازمان مجاهدین خلق اکنون قصد دارم در این مقاله به چند مرحله از زندگی خود بپردازم تا برای همه روشن شود که آشنایی با سازمان مجاهدین […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت نهم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود عنوان می کند یک شب با مهشید به فرودگاه اردن رفتیم و به یاد دارم که به یک کشور اروپایی پرواز کردیم، جایی که توقف داشتیم و شب را گذراندیم. بهخاطر دارم که به پاریس رفتیم و از بزرگی فرودگاه و رستورانهای متعدد آن شگفتزده شدم. ما هنوز […]