به: خرم رمضانی (خوزستان- خرمشهر)
از: برادرش رضا
بنام خدا
داداش عزیزم خرم جان
سلام
سالها گذشت و این گذشت زمان اثر خود را بر چهره همه ما نهاده ولی دلهایمان در این مدت 26 سال کماکان منتظر عزیز خود می باشد. من خوب می دانم که از سال 1367 تا کنون مکاتبه ای بین ما نشده ولی دلهای ما هیچگاه دیگری را فراموش نکرده. هنوز آخرین نامه ات را مستمر می خوانم که نوشته بودی انشاء الله قبل از پستچی به خانه بر میگردی و وقتی که دلم خیلی برایت تنگ می شود خاطرات قبل از جنگ را برای پسرم علی که همیشه تو را در خواب می بیند و در خواب با عموی عزیزش صحبت می کند، تعریف می کنم.
داداش یادت می آید که به من می گفتی «علی بی غم». ولی هیچ غمی بزرگتر از غم دوری و فراق برادر نیست. بنابر این اندوه سنگین بر دل دارم بویژه وقتی که پنج شنبه ها برای پدر مرحوم فاتحه می فرستم یاد چشمان گریان پدر، مرا آتش می زند که همیشه چشم به راه بازگشت پسر بزرگتر بود و هیچ چیز در دنیا را هم ارزش با دیدن یک لحظه پسرش نمی دانست.
اما مامان پیر و دل شکسته ولی چشم انتظار در حسرت دیدار فرزند ارشد با خدای خود راز و نیاز می نماید و فقط دعای خودش را بدرقه راه مسافر برای هرچه زودتر رسیدن خبر شادی بازگشت فرزندش نثار می نماید.
داداش، مامان آنقدر چشم به راه و گریان است که دیگر توان دیدن را به خوبی ندارد. داداش نمی دانی مامان چه اندازه به شما نیاز دارد.
باور کن علی رغم گذشت 19 سال از آخرین نامه ای که برایم فرستادی هنوز به یادت هستم و برای آزادی و بازگشت به خانه و قرار گرفتن در آغوش گرم همه خانواده دعا می کنم، داداش هیچگاه در این مدت طولانی چشم مامان را بدون اشک ندیده ام و عکس شما در همه جای خانه وجود دارد. حتی مامان در هنگام خرید در بازار هم با شما در حال صحبت کردن است.
خواهرها نیز وقتی دور مادر جمع می شوند در کنار مادر و همدرد او اشک می ریزند و در فراق برادر بزرگ شان گریان هستند. غلامرضا نیز با شنیدن نام خرم با چشمان پر از اشک و لبان لرزان خاطرات شما را یاد می نماید.
یادش به خیر وقتی که ظهرها از کار برمیگشتی همه خانواده چشم انتظار شما بودند حتی پرنده ای که «نه نه منصور» خدا بیامرز به ما داده بود و اسمش «نادیا» بود، با شنیدن صدای موتور سیکلت شما شروع به خواندن می کرد و به مامان خبر می داد که خرم آمد.
داداش درخت ترنج توی باغچه یادت می آید و سفره صبحانه زیر درخت ترنج که مامان پهن می کرد و همه بچه ها دور آن جمع می شدند. ولی حالا همه تشکیل خانواده داده اند و بزرگ خانواده که شما هستید را کم داریم.
داداش شما زیور و بزرگ خانواده می باشید و حضورتان درخانواده بعنوان ستون خانواده و جای خالی پدر مرحوممان را پر می کند. حضور شما روشنایی چشم مامان و پشتوانه خواهرها و قدرت وجودی برادرها می باشد.
پس از 26 سال فراق خیلی حرف دارم که برایت بگویم اما آرزو دارم که در کنارت بنشینم و درد دل با تو بگویم.
به امید دیدار هرچه زودتر در کمال آسایش و آرامش در میان اعضای خانواده تا یک بار دیگر مامان سرت را در آغوش بگیرد و دیدگانت را ببوسد.