آن اوایل هر بار که تصمیم به خروج از تشکیلات مجاهدین خلق میگرفتم، با هجوم بی امان افکار مختلفی مواجه می شدم که مرا آنچنان اَشفته می کردند که از تصمیم منصرف می شدم و وحشت زده سخیت حضور در مناسبات را به جان می خریدم و سعی می کردم خودم را با شرایط منطبق کنم. اما خب به همین سادگی ها هم که نبود.
تمام افرادی که تجربه حضور در تشکیلات فرقه ای همچون مجاهدین خلق را داشته اند، در طول حضور در تشکیلات بیرون هراسی و عادی هراسی را آموزش میبینید و درکل درصد بالایی از کار تشکیلاتی و ایدئولوژیک در طول سالیان برای همین موضوع هست .
در طی صدها ساعت نشست این را در مغز ما فرو میکردند که ما بعنوان مجاهد خلق زیباترین گل شاخسار انسانیت هستیم، ما پرچمداران جامعه بی طبقه هستیم و ما همانهایی هستیم که خداوند وعده اش را در کتاب آسمانی داده و قبل هر چیز ما سربازان جان بر کف مسعود هستیم که حجت خدا روی زمین است و اگر نبود مسعود تا کنون زمین و زمان متلاشی میشد و باید به او سجده کرد! ما عصاره انسانهای طراز مکتب و….
بهرحال با در نظر گرفتن صدها نشست (مغز شویی، کلمه ای که دستگاه ایدئولوژی رجویسم رو بهم میریزه و روی این کلمه بسیار حساسیت دارند) وعادی شدن بحث ها و تعهدات صد باره و حاضر حاضر گفتنها و تشویق شدنها و از خود انتقاد کردنها و انتقاد شنیدنها و جمع را تضمین مجاهد خلق بودن قرار دادنها و ساختن ذهن و روح و روان و عاطفه های خانوادگی همگی در جهت مجاهد خلق شدن و گوهر بی بدیل شدن و دیدن دنیایی کذب و ساخته شده در ذهن هر عضو در دنیای رویایی خودش، حال تصور کنید باید تصمیم به جدایی و فرار هم بگیرید !
خانواده هایی دیده ام که به فرزندان خودشان فحش میدهند و میگویند که او دیگر عضو خانواده ما نیست و او را در ذهن به فراموشی میسپارند بدلیل اینکه نمیدانند که عزیزانشان درگیر چه هیولا و اختاپوس روحی و روانی هستند که حتی به ذهن آوردن خاطراتی از خانواده و نام مادر و پدر در تشکیلات برایشان جرمی نابخشودنی است. نمیدانند که قدرت تصمیم گیری از آنها سلب شده و نمیدانند که باید از چه موانع ذهنی و پراتیک برای تصمیم گیری برای خروج و رها کردن خود عبور کنند و البته که کار بسیارسختی هست !
سختی این تصمیم برای چیست و کجاست؟
البته که باید از مغز شستشو داده شده چندین ساله عبور کند و باید ذهن برای تصمیم آزاد شده و البته ترک خورده باشد. آزادی از حصار ذهنی در رابطه با تشکیلات و وعده های چندین ساله از یکطرف و ترک و شکسته شدن تابوی خدایی بنام رجوی و تقدیس آرمانهای فرقه رجوی در ذهن از طرف دیگر!
باید به این نقطه رسید که همه حرفهای چند ساله آنها دروغ و دغل بوده و فقط برای جاه طلبی و قدرت پرستی و خودخواهی های مسعود رجوی بوده و بایستی ابتدا منزجر شد و متنفر شد و عاطفه از دست رفته را بطور نسبی بدست آورد تا بتوان جلوی هجوم لحظه ای انقلاب و انتقادهای بی اساس و دجالگریهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک را سد کرد و البته اینها در لحظه نیست! بایستی به چندین آیا در ذهن پاسخ دهد و از آن عبور کند :
-آیا عراقیها و یا آمریکایی های اطراف اشرف در تبانی با مسئولین مجاهدین مرا به اشرف بر نمیگردانند؟
-آیا در صورت رفتن به ایران دستگیر نمیشوم و اگر بشوم آینده ام چه میشود؟
-آیا خانواده ام مرا میپذیرند و نمیگویند چرا از رشیدترین فرزندان این میهن (همانطور که مسعود رجوی در ذهنها کرده بود) روی برگرداندی و مرا طرد نمیکنند؟
-آیا میتوانم بدون داشتن گذشته و آینده ای مبهم زندگی را ادامه دهم؟
-آیا کار درستی میکنم و رفتنم خیانت به خون شهدا (کشته شده های مجاهدین) نیست و نکند همه حرفها و بحثهای چندین ساله در مجاهدین درست باشد.
همه این سوالات و ابهامات ذهنی تابوهایی بود که ما را از آنها و پاسخ آنها ترسانده بودند و قدرت تصمیم گیری را از ما سلب میکرد!
تصمیم اولیه هر اسیر گرفتار در چنگ تشکیلات رجوی البته که آنزیم و تسریع کننده خاص خودش را طلب میکند و اهمیت انجمن نجات و تلاش خانواده ها برای رهایی عزیزانشان از چنگ رجوی در این نقطه رنگ گرفته و برجسته شده است و همه جداشده ها این اهمیت را با گوشت و پوست و استخوان خودشان حس و لمس کرده اند! با درود به همه خانواده های دردمند و چشم انتظار و با امید رهایی همه عزیزان گرفتار در چنگ فرقه رجوی .
ادامه دارد…
محمود دشتستانی