خاطرات سفر به اشرف از زبان خانم جلیلیان

دوشنبه 29 فروردین 91 – امروز بعد ازظهرعلیرغم گرد و خاک تصمیم گرفتیم مجددا به اطراف سیاج برویم. و این بار به درب خبرنگاری که درگذشته مسعود رجوی دجال از آن درب وارد اشرف میشده، رفتیم. دراین موضع یک پست نگهبانی قراردارد. بهرحال به سیاج کاملا نزدیک شدیم. و با دو نفر نگهبان صحبت کردیم و همراهان خطاب به این دو نفر نام فرزندان و عزیزانشان را صدا زدند. من هم صحبت کردم و خطاب به فردی که با دوربین از ما فیلمبرداری میکرد، گفتم: آن دوربین را کناربگذار و بیا کنار سیاج با من صحبت کن. چون دوربینت خالی و فاقد فیلم است چون اگر فیلم می گرفت برای یک بارهم شده این فیلمهایی که وانمود میکنید از خانواده ها می گیرید را پخش میکردید. درحالیکه ما هرگز فیلم حضور خانواده ها درکنار سیاج را از تلویزیون سازمان ندیدیم.
از این حرفم با تمسخرخندید وادا در آورد. در پاسخ گفتم: بخند، خوشحال میشوم که بخندی. گفتم، بیا کنار سیاج که از نزدیک خنده ات را این مادران پیرببینند که سالهاست حسرت دیدن خنده های فرزندانشان به دلشان مانده است. او گفت: برو با احمدی نژاد بخند! گفتم: چکار به احمدی نژاد داری؟ مگه بخیلی؟ بگذار احمد ی نژاد هم بخندد. چه اشکالی دارد؟ بعد گفت: برو با آقای خامنه ای بخند.! گفتم: ایشان هم بخندد مگراشکالی دارد؟ اصلا اگر همه خوشحال باشند و بخندند چه اشکالی دارد؟ بیا کنارما تا همه با هم خوشحال و شاد بخندیم. و آزادی شما را از اسارتگاه اشرف جشن بگیریم. در پاسخ گفت: برو ببینم مزدور! به خودتون بخندید. بعد هم با حالتی تمسخرآمیز یک لحظه رقصید که همراهان من همگی برای وی دست زدند و هورا کشیدند و شعار دوباره، دوباره، سردادند.
من درپاسخ آن نفر گفتم: منطق شما همین است. تا کم می آورید مزدور، مزدور، راه می اندازید؟ با تمسخر گفت: نه تو منطق داری؟ گفتم: بله البته، که من منطق دارم. گفت: منطق توطرفداری ازاحمد ی نژاد است. گفتم: منطق من، منطق امام حسین است. منطق هیهات منا الذلة است. گفتم:‌من شیعه امام حسین هستم. امام حسین گفت تحت هیچ شرایطی زیر بار ذلت نروید ولی شما زیر بار ذلت رجوی قرار دارید. گفتم: کی مزدوراست؟ من، آن مرد بلوچ، آن زن ومرد کردستانی، آن مردعرب؟ این مادران و پدران پیر و دردمند حسرت به دل و یا رهبر شما؛ رجوی؟؟
گفتم: بنشین، با خودت کمی فکرکن ببین مزدور کیه؟ ببین من که یک زنم واین شهامت را داشتم که به حکم انسانیت وعاطفه هزاران کیلومترراه آمدم که برادرم مهدی جلیلیان را ببینم و چشم بقیه هموطنان اسیرم در اشرف را با واقعیتها روشن کنم و پیغام عشق و محبتم را به گوش شما برسانم. ولی رئیس و رهبر شما با شما چه کرد؟ ده سال بعد ازسقوط صدام شما را به حال خود در بیابانهای اشرف و زیرطوفانهای شن و گرد و خاک به دنبال سراب رها کرده.
دراین سالها یکبارشهامت داشتید ازخود بپرسید رهبرتان کجاست؟ چرا نمی توانید او را ببینید؟ یکبارشهامت داشتید ازمسئولین و سران اشرف بپرسید رجوی کجاست؟ گفتم: شما عمر و جوانی خود را دارید تباه میکنید. که حتی آنقدر وجود ندارد که یکبار خود را به کسی نشان دهد و یا حتی یک فیلم جدید و یا یک عکس جدید از خود نشان دهد.فقط هرچند وقت یکبار برای مغزشویی شما یک عکس از40سال قبل رجوی در برابر شما قرار می دهند و شما آدمهای کوکی را در مقابل آن عکس جمع می کنند تا به اراجیفش گوش کنید ولا به لای اراجیفش هرچند دقیقه یکبار با خوشحالی از جای خود بلند می شوید و برای عکس قدیمی رهبر فراری خود دست میزنید و هورا می کشید. گفتم، سید حسن نصرالله را ندیده اید با وجود اینکه اسرائیل وآمریکا با تمام توان با وی دشمن و دنبال کشتن او هستند ولی وی بدون هیچ ترس و وحشتی با شهامت تمام هر وقت اراده کند به میان هوادارانش می آید. و دائما با فیلم زنده و ویدئو کنفرانس با نیروها و هوادارانش ارتباط برقرار میکند. ولی رهبر شما چکار کرده؟ سالهاست که درسوراخ خود را پنهان کرده وشما همچنان دارید دنبال چنین موجود ترسو وبزدلی مثل رجوی حرکت می کنید. گفتم، شب عاشورا امام حسین فرمود، چراغها را خاموش کنید تا کسانی که عذری دارند و نمی توانند بمانند بدون خجالت از من بروند،وقتی چراغها را روشن کردند هیچ کس نرفته بود. ولی رجوی با شما چه کرد.چراغها را خاموش کرد وقتی چراغها روشن شدند فقط مسعود و مریم رجوی فرار کرده بودند و همه شما را زیر موشک و بمبهای جورج بوش رها کرد.هیچ وقت این سئوال درذهن شما به وجود آمده که چرا رهبرتان در آن اوضاع شما را رها کرد وجان خود را برداشت و فرار کرد؟ هیچ وقت این شهامت را داشتید که از مسئولین خود بپرسید که چرا رهبر ‌ما را ترک کرد؟ چرا هیچ وقت نمی توانیم اورا ببینیم؟ گفتم، یک رهبرزمانی ارزش آنرا دارد گوش به فرمانش باشید و برایش فداکاری کنید که پیروان و نیروهایش را به طرف راستی و درستی، به طرف فرهنگ متعالی و انسانی راهنمایی و رهبری نماید نه کسی مثل رجوی که شما رابه غیراخلاقی ترین کارها وادار کرده شما را در مقابل خانواده ها و پدر و مادرهای پیرتان قرار بگیرید و به آنان سنگ بزنید و ناسزا بگویید. گفتم، رجوی شماها را نه تنها به سمت فرهنگ وارزشهای انسانی هدایت نکرد بلکه شما را به عصر حجر و عصرتیروکمان برگردانده و از شما فسیلهایی ساخته که اگر بیشتر از این در اشرف و افکار پوسیده قرون وسطایی رجوی پافشاری کنید به درد موزه ها می خورید و باید به عنوان فسیلهای ما قبل تاریخ شما را درموزه نگهداری کرد.
گفتم، بنشینید وفکرکنید حق با من است یا نه؟ گفتم، منطق من این است. حالا شما بیایید کنارسیاج با من صحبت کنید. وازمنطق خود دفاع کنید. گفتم، درعصرارتباطات و گفتگو قرار داریم بیایید با همدیگر بحث و گفتگوی منطقی کنیم. انصافا اگر شما توانستید مرا با منطق خود مجاب کنید من به شما می پیوندم ولی اگر من شما را مجاب کردم شما به خانواده ها بپیوندید.
نفرات نگهبان اشرف بعد از بیان آن چند جمله اول دیگرهیچ حرفی نزدند ودرسکوت کامل به حرفهای من گوش دادند. وجالب اینکه دوربین فیلمبرداری خود را نیز کنارگذاشته بودند.
در پایان صحبتهایم به آن نفری که با اوصحبت کردم گفتم،من به عنوان خواهر یکی از دوستان شما و به حکم انسانیت وظیفه داشتم که شما را با حقایق آشنا کنم و پیام محبت آمیزخودم و خانواده های دیگر را به شما برسانم دیگر به عهده شماست که چه تصمیمی بگیرید ولی امیدوارم که تصمیم درست وعاقلانه بگیرید وهرچه زودتر به آغوش گرم و پرمهرخانواده هایتان برگردید.

خروج از نسخه موبایل