25 سال از برادرم بی خبر بودیم

خانم فرشته حسن پوربه اتفاق همسر و دو فرزندش به رغم اینکه پیشتر با شماری از دیگر خانواده های استان گیلان با آقای رضا رجب زاده ملاقات کرده بودند با اصرار و درخواست خودشان مجددا خواستند که دریک فرصت زمانی بیشتر بتوانند ضمن ملاقات با ایشان مفصلا از وضعیت برادرشان فرهاد حسن پورعضو اسیر و گرفتار در فرقه بدنام رجوی جویا شوند.
دردیدار و ملاقات حضوری که در دفترانجمن نجات گیلان صورت گرفت ابتدا به ساکن آقای رضا رجب زاده عضو جدید رها شده از چنگال رجوی ضمن خوش آمد گویی به این خانواده دردمند شالیکارخواستند که میخواهند پای صحبت و درد دل آنان بنشینند.

خانم فرشته حسن پور ملقب به سیمین ضمن تشکروقدردانی ازآقای رضا رجب زاده به خاطرفرصت پیش آمده درخصوص برادراسیرش گفتند " ما درروستای کینچاه ازتوابع لشت نشاء زندگی می کنیم. حقیقت اینستکه من وسایراعضای خانواده ام 25 سال بود که مطلق خبری ازفرهاد نداشتیم. خیلی تلاش کردیم شاید که حداقل بفهمیم فرهاد زنده است یا نه!؟ تا اینکه سال 1386 بود که برادرم فرامرزکه درتهران زندگی میکند با من تماس گرفت وذوق زده گفت که پیدایش کردم. پیدایش کردم…. نه اینکه خواهرچشم انتظاری بودم احساس کردم که خدایا میشود که آنکه فرامرز پیدایش کرده فرهاد باشد!؟ (خانم حسن پوردراین لحظه بشدت بغض کرده ومی گریست (
ولی دلم میخواست فرامرز با زبان خودش بگوید که چه کسی را پیدا کرده است؟ بله حدسم درست بود فرامرز درادامه گفت که هفته پیش نزد صلیب سرخ درتهران رفتم که گفتند بروبه هلال احمراستان خودتان. آنجا خبرخوشی را به شما وخانواده تان خواهند داد. گویا فرامرزبه سرعت برق خودش را به هلال احمراستان رسانده بود وآقای پوراحمد را ملاقات کردند واینطوری ما فهمیدیم که فرهاد دراسارتگاه اشرف سابق هست والان که دارم با شما صحبت میکنم 32 سال است که برادرم دراسارت رجوی است که اجازه نداشته ولویک تماس تلفنی با ما داشته باشد."
آقارضا از ایشان پرسیدند بعدچی؟ ازآن به بعد شما چه کارکردید؟ خانم حسن پوردرادامه درد دل خود افزودند: " وقتی آقای پوراحمد گفتند که فرهاد را میشناسند وازنزدیک با وی بوده اند بیش ازپیش انگیزه گرفتیم که هرطورشده بتوانیم فرهاد را ازچنگال رجوی برهانیم دروهله اول برادرم فرامرزیک نامه استمداد نوشت خطاب به صلیب سرخ وکمیساریای عالی پناهندگان ودولت عراق ویک نامه دیگرخطاب به فرهاد که ازقضا درهمان وقت درسایت نجات درج گردید. فکرمیکنم یک یا دوماه بیشترازنوشتن نامه به فرهاد نگذشته بود که آقای پوراحمد با یک تماس تلفنی که خوشحال به نظرمی رسیدند ازمن خواستند که به دفترانجمن یعنی همین جا بیایم. سریعا به اتفاق همسرم خدمت ایشان رسیدیم ویک فیلمی ازفرهاد نشانمان دادند. عجب روزی بود هیچوقت یادم نمیرود دقیقا تاریخش 27/ 10/1386 بود. یک فیلم دودقیقه ای که دوبار که نگاه کردم نفهمیدم که فرهاد چه میگوید چونکه فقط محوتماشای چهره نازنینش بودم. بعداز25 سال مشخص است که چهره  فرهاد خیلی تغییرکرده بود مضافا براینکه آنزمان من خیلی خردسال بودم وچهره برادرم هنوزدرذهنم به درستی نقش نبسته بود ولی این را می فهمیدم که فرهاد درآفتاب سوزان عراق وشدت بیگاری که داده بود خیلی سوخته وشکسته می نمود."
آقا رضا که ازاین قصه ودرعین حال سرگذشت دردناک فرهاد عضوی ازاسیران فرقه رجوی خیلی متاثرشده بود از خانم حسن پور پرسیدند این فیلم و ویدئوی دودقیقه ای ازکجا تهیه شده بود؟
خانم حسن پور که گویی حامل کوله باری ازغم و اندوه بودند با کشیدن آهی بلند گفتند: " خدمتتان عرض کردم به مجرد اینکه نامه فرامرز با درخواست واصرارخودشان درسایت نجات اطلاع رسانی شد انگار که به خال خورده باشد رجوی وسران جماعتش سراسیمه فرهاد را به تلویزیون کشاندند وبرایش دیکته کردند که به خانواده اش اهانت کند و بد و بیراه بگوید وتاکید کند که اصلا نامه ای ازجانب خانواده اش نوشته نشده است بلکه اصل نامه را آقای پوراحمد نوشتند وعرض کردم همچنانکه مشخص بود فرهاد خیلی با فشارصحبت میکرد گویی که یکی بالای سرش هست ودارد دستورمیدهد که چه بگوید وچه نگوید. حقیقت اینستکه ما خیلی خوشحال شدیم با هر نیتی که بوده رجوی را مجبور کردیم که فرهاد را نشانمان بدهد و این تنها ومهمترین خواسته برحق ما بوده وهست که بازبتوانیم با فرهاد تماس داشته باشیم و او را ملاقات بکنیم و از شما هم میخواهیم که سلام ما را به آقای پوراحمد برسانید  که متاسفانه امروز تشریف ندارند.  ایشان برایمان خیلی زحمت کشیدند و می کشند و انشاء الله که عوضش را از خدا ببیند.
آقای رضا رجب زاده متعاقب شنیدن درد دل این خانواده بسیار گرامی گفتند " من هم فرهاد را کم و بیش می شناختم. آدم رزمی کاری است و خیلی با روحیه است واصلا تطابقی با تشکیلات سرکوبگرانه رجوی ندارد و مترصد فرصتی است که بتواند ازآنجا خلاص شود. من هم آرزو میکنم که هرچه زودتر با رهایی فرهاد ازچنگال رجوی شما به آرزوی خود برسید و فرهاد را برای همیشه درآغوش خود داشته باشید.
 

خروج از نسخه موبایل