امروزبه انجمن نجات آمدم و حامل چندنامه هستم

خانم هاجر امدادی ماسوله به اتفاق همسر خود آقای ناصر تلاوتی والدین فرزندان اسیرشان در فرقه بدنام رجوی امروز در دفترانجمن نجات گیلان با آقای رضا رجب زاده عضو جدید رهاشده ازتشکیلات مافیایی رجوی ملاقات و دیدارحضوری داشتند.

درضمن این دیدار مادر دردمند احمد وامین تلاوتی اعضای گرفتاردر قلعه الموت رجوی ضمن خوش آمدگویی به آقای رضا رجب زاده درخصوص بازگشتش به وطن وآغوش پرمهرخانواده اظهارداشت: " امروز به انجمن نجات آمدم و حامل چند نامه به فرزندانم وایضا خانم ناوی پیلای کمیسرعالی حقوق بشرسازمان ملل متحد هستم و از شما عضوجدید انجمن نجات میخواهم که عین نامه هایم درسایت نجات اطلاع رسانی شود وهمچنین یک نسخه ازآن به دست مخاطبان نامه ام برسد. من دیگرتاب وتوان وانرژی ندارم هرچه بوده این رجوی لعنتی ازمن گرفته. آقای پوراحمد درجریان هستند من به اتفاق همسروفرزندم اکبربالغ بر7 بارفقط وفقط با نیت ملاقات با فرزندان اسیرم به عراق رفتم وهفته ها جلوی اسارتگاه اشرف به تحصن نشستم وفرزندانم را فریاد کردم و گریستم. درتمام این دوران رجوی نه تنها اجازه ملاقات با فرزندانم را به من نداد بلکه با چوب وچماق هم ازمن مادر پیر پذیرایی کرد وبه فحش و   فضیحت کشید الهی که خدا نبخشایدش. بارها و بارها نامه های من مادرچشم انتظار درسایت نجات اطلاع رسانی شده و امیدوارم به گوش فرزندانم رسیده باشد. شما هم که ازنزدیک با احمد وامین بودید وگواهی دادید که خواهان خروج ازآن جهنم هستند ومن بیش ازپیش انگیزه گرفتم که بر تقلای خودم بیفزایم تا احمد وامینم ازلیبرتی ناامن رهایی یافته وبه نزدمن بیایند."
آقای رجب زاده نیزضمن همدردی با این خانواده رنجدیده ازظلم و جور رجوی قول مساعدت داد که عین نامه هایش درسایت نجات اطلاع رسانی شود ویک نسخه ازآن نیز به نخست وزیر جدید عراق و همچنین به خانم ناوی پیلای ارسال شود.
انجمن نجات گیلان آرزومندست که فرزندان خانواده تلاوتی و سایراسرای دربند و گرفتار در زندان لیبرتی بزودی زود از شر رجوی رهایی یافته و به دنیای آزاد و کانون گرم و پر مهرخانواده بازگردند.
***
نامه به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد
بسم الله الرحمن الرحیم
 با سلام خدمت کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد
 سرکار خانم ناوی پی لای.
اینجانبان ناصر تلاوتی و هاجر امدادی پدر و مادر دلسوخته و چشم به راه و منتظر احمد و امین تلاوتی که مدت 14 سال است در اشرف می باشند هستیم.
 سرکار خانم ناوی پی لای، فرزندان ما برای کار به ترکیه رفته بودند که از آنجا دزدیده شدند و آنها را به کمپ اشرف بردند. در طی این چند سال که برای ما هر روزش یک سال گذشت 5 بار برای دیدن آنها به عراق رفتیم اما نتوانستیم با دسته گلهایمان ملاقات داشته باشیم.
لذا از شما خواهشمندیم که راه حلی را جلو راه فرزندانمان بگذارید تا از آنجا نجات پیدا کنند و یا اینکه ما بتوانیم با عزیزان دلمان، پاره تنمان ملاقات حضوری داشته باشیم.
چشم امیدمان بعد از خدا به شماست.
از لطف و عنایت شما نهایت تشکر و سپاس را داریم.
***
بسم الله الرحمن الرحیم
امین عزیزم سلام. من مامانم،منو که از یاد نبردی جگرگوشه من.دلت برای مامان و بابا تنگ نشده؟دوست نداری سرتو مثل قدیما بذاری روی سینه ی مامان.
امین جان پسر خوش قد و بالای من دلم برات تنگه. هر روزم گریه و زاریه، دیگه پیر شدم.دوری تو پیرم کرد. آخه دیگه چه قدر انتظار. دلم می خواد پرنده باشم و پر بزنم بیام پیشت فدای تو بشم می دونی چند بار منو و بابا واکبر اومدیم پشت در اشرف اما رجویها نذاشتن ببینیمت.من و بابا تمام تلاشمونو کردیم امام اونا خیلی بی وجدانن. منو از دیدن بچه هام محروم کردن امین جان، زیبای من.
به امید چه کسی اونجا هستی همه زندگیت و خانوادت اینجاست. هیچ چیز و هیچ کس به اندازه خانواده برای آدم مهم نیست. هر چی تو این سالها برای برادرات و زنهاشون خریدم برای تو و همسر آینده ت خریدم. هر روز به این امید دارم که برگردی. در طی این سالها چندین نفر از اونجا فرار کردن و الان زندگی آروم و خوشی را دارن. من و بابا به تمام شهرها رفتیم و با تک تک شون ملاقات کردیم.همه تو رو شناختن. می گفتن خیلی آقایی.
 قربون چشم و ابروی کمونیت برم دلت نمی خواد مامانو ببینی. می دونم که دلت تنگ شده، بیا دیگه مامان قربونت بره.این همه دوری بس نیست.
امید یه پسره ده ساله داره به اسم دانیال، چشم و ابروش مثل تو سیاهه، اون الان شده امین کوچولوی ما. برادرزاده هات و خواهرزاده هات فقط عکستو دیدن اما همیشه به یادتونن. روز تولد تو و احمد شیرینی میگیرم و براتون تولد می گیرم.
اکبر دو تا دختر داره تارا 12 ساله و سوگل 5 ساله. مریم هم تو راهی داره نمی دونیم چیه.دل برادر خواهرات برای دیدنت داره لک می زنه.
اگه به من باشه دوست دارم همینطور حرف بزنم و بنویسم. اما دوست ندارم حوصلتو سر ببرم فقط ازت می خوام برگردی برگردی برگردی برگردی برگردی برگردی برگردی برگردی برگردی برگردی همین عزیز دل من به خدا می سپارمت خداحافظی نمی کنم فقط می گم
به امید دیدار
مامان هاجر
***
بسم الله الرحمن الرحیم
احمد جان سلام. من مامانم. منو که از یاد نبردی عزیز دل من. هر ثانیه از زندگیم به یاد شما می گذره. کجایی پاره تن من. کجایی که نمی تونم روی ماهتو ببینم.
چشمهام از سو افتادن از بس گریه کردم در فراغ شما، حتی تو خوابهام تو هستی. شده تا حالا منم به خوابت بیام. این جا همه منتظر اومدن تو هستند. از سیمای آزادی رجوی که مسول به اسارت کشیدنت هست می دیدیمت ولی الان که تو لیبرتی هستی آرزوی دیدن روی ماهت به دلم مونده.
برای زندگیت هزارتا آرزو دارم. احمد جان قربون چشمای آبی آسمونیت برم تمام این سالها هر چی برای برادرهایت و زن هاشون خریدم برای تو و زن تو هم خریدم. به امید اینکه بیای و همه رو به پات بریزم. مادر فدای تو بشه. چند بار من و بابا و اکبر اومدیم پشت در اشرف صدات زدیم، گریه کردیم اما صدامونو نشنیدی و نیومدی.
میدونی تو این سال ها چند نفر از اونجا فرار کردن و الان زندگی آروم و خوشی رو دارن. من و بابا تمام شهر ها رو رفتیم و با تک تک شون ملاقات کردیم.
همه تو رو می شناختن که تو تیم والیبال بودی. آرزوم اینه که یه روز تو مثل اونا برگردی و من و از چشم انتظاری نجات بدی.
آرزوی یک لحظه در آغوش گرفتنت، بوسیدنت به دلم مونده. دوست دارم یه دل سیر فقط نگات کنم.
سالی چند بار برای سلامتیت و آمدنت تو خونه روضه و دعا می گیرم.
امیر یه پسر 10 ساله به اسم دانیال داره
اکبر دوتا دختر داره. شقایق 14 ساله و شمیم 7 ماهه
اعظم دو تا دختر داره تارا 12 ساله و سوگل 5 ساله.
مریم هم یه تو راهی داره هنوز نمی دونیم چیه
مادر قربون قد و بالات بره بیا تو هم تشکیل خانواده بده بزار منم سر و سامان گرفتنتو ببینم. اگه به من باشه دوست دارم همینطوری حرف بزنم و بنویسم اما نمی خوام حوصلتو سر ببرم فقط ازت می خوام برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        برگردی        همین.
روی ماهتو می بوسم. خداحافظی نمی کنم فقط میگم    به امید دیدار
مامان هاجر
***
با سلام خدمت براداران عزیزم
احمد و امین عزیز اینجانب اکبر برادرو دوستار شما در شادی و غم هستم شما سرگل خانواده بودید که توسط سازمان اسیر شدید. بسیاری از دوستان شما دل به دریا زده اند و از آن سازمان جهنمی فاصله گرفته اند و برای خود و خانواده خود آینده بسیار خوبی را رقم زده اند.
تا زمانی که در اشرف بودید بالغ بر دهها بار و صدها مرتبه برای شما نامه نوشته ام ولی هیچ گاه به دستتان نرسید. احمد جان یاد دوران خوب بخیر، چرا باید جوانی را اینگونه به هدر بدهید. مگر چند سال می توان زنده بود. خیلی از دوستان ما از دنیا رفته اند چرا باید سورپرایز تو اینگونه ما را از هم جدا کند. مگر تو نمی گفتی که دوران غم به پایان رسیده و دوران شادی نزدیک است.
چرا باید سازمان شما را در تُنگ آبی اسیر کند و ادعا کند که شما در دریا زندگی می کنید. مگر مادر عزیزمان چه گناهی کرده که از همه جا بخورد. چرا آینده در دنیای خوبی را  جستجو نمی کنید. برای خوشبختی با یک سازمان سوخته چه معامله دارید؟ آیا غیر از این است که آنها فقط به فکر خود هستند چرا جوانی امین باید صرف سازمان شود که هیچ گاه حتی فکرش را هم نمی کرد. تعداد بچه ها زیاد شده و همه نشان شما را می گیرند. 15 سال عکس را نشان دادیم ما خودمان خسته شده ایم.
اعظم تعداد بچه هایش تارا و سوگل، اکبر شقایق و شمیم و امیر دانیال. برای بچه ها چه بگویم با اشکهای مادر چه کار کنیم.
 دوستان شما هر وقت از ما می پرسند ما هیچ جوابی نداریم که به آنها بدهیم.
مادر همیشه و در هر حال به فکر شما هست هرگونه تحولات عراق را از همه ما بهتر پیگیری می کند و همیشه خون در دل دارد و اشک ریزان از شما یاد می کند.
 یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور                       
مرغ زیرک گربه دام افتد تحمل بایدش

خروج از نسخه موبایل