دلتنگیهای بی پایان برای دخترم سمیه…

سمیه جان نامه ات بدستم رسید و من عشق را با نامه ای که نوشتی و فرستادی دریافت کردم، بهترینم،عزیزترین به وجودت افتخار می‌کنم
و از راه دور با اینکه نیستی هستی…….
در لحظه به لحظه ی زندگی من مصطفی و حوریه و محمد و مرتضی، تو همچنان عزیز مایی، نگین انگشتری و گل سرسبدی از تو ممنونم
و خداوند را بخاطر هدیه ای که به من داده، به خاطر عشق تو سپاس می گویم.
ستاره ی درخشان آسمان زندگی من و مصطفی هستی و لحظه ای بی تو نمی گذرد و نخواهد گذشت.
عزیزم بهترینم داستانهای مصطفی را که می شنوی بیدارتر میشوی و لحظه‌هایی که در خوابم و چه در بیداری با منی و در آغوش منی… …..
و این زیباترین احساس برای یک مادر است و نزدیک نزدیکی در آغوش من… …
و اما دوری همین روزها به پایان می رسد و خداوند تو را به خاطر این همه عشق و صفا و محبت برگزید….. ….
تا در کنار بچه‌های مظلوم باشی دلداریشان دهی آرامشان کنی قوت قلبشان باشی.
و همچنین از راه دور همدم و همراه همراز من و مصطفی و بچه‌ها باشی… …
و من می بینم که دوباره ام ابیها تکرار می شود و تو مادر دلسوز و مهربان مصطفی شدی، مادر پدرت و میراث دار عشق…….
بانویی که به عاشقی به پدرش شهره ی عالم شد و تو عاشق ترینی، و نامه ات در روز ولنتاین بدستم رسیدو به آرامی و زیبایی یک رویا وارد اتاقم شدی….با دستهای جادوییت نامه ای را در کتابخانه گذاشتی، از خواب برخاستم و به حوریه که در آغوشم خوابیده بود گفتم توآمدی. گفت خواب دیدی. …….
خواب نبود بیدار بودم…خواب نبودم عطر تنت فضای اتاق را پر کرده بود. …..و برای چند لحظه مشامم پر شد از عطر دوست داشتنی دخترکم، سمیه ام، ستاره ی شبهای تار من.. ……
سراسیمه از جا برخاستم و به سوی کتاب خانه رفتم. حوریه با تعجب به من نگاه میکرد دنبال چه میگشتم خودم هم نمی دانستم، تا اینکه چشمم به یک نامه برخورد…باورم نمیشد حوریه گفت این نامه از کجاست؟
نامه را باز کردم نوشته بودی تقدیم با عشق به مامی مهربانم، باورم نمیشد حوریه گفت که این نامه از کجاست؟
اما هنوز عطر تنت در اتاق پیچیده بود و میدانستم تنها عشق میتواند تو را به من و نامه ات را بدستم برساند.. … ……
تو را باور دارم و نامه را باور میکنم در روز ولنتاین تو را در آغوش گرفتم تو را بوییدم و بوسیدم…ممنون دخترکم بخاطر حضور رویاییت و تبریک روز ولنتاین. … ….
مادرت محبوبه
 

خروج از نسخه موبایل