قسمت هشتم – فاطمه جعفری – اراک
این مادر رنج کشیده در نبود دخترش حسرت می خورد و فرقه رجوی و سرانش را نفرین می کند. او می گوید: اگر آنها انسان بودند این بلا را بر سر فرزندان ما نمی آوردند و ما مادران را داغدار نمی کردند، خدا رجوی را لعنت کند نمی دانم از جان فرزندان ما چه می خواهد؟ من آرزو دارم خداوند عمری به من بدهد تا رجوی و ایادیش را پشت میز محاکمه ببینم و دخترم را بعد از چندین سال در آغوش بگیرم."
نامه خانم فاطمه جعفری به دخترش طیبه نوری
نامه زیر را این مادر دردمند برای دخترش که در فرقه رجوی اسیر است نوشته که البته هرگز به دست او نرسیده است.
به نام خدا
طیبه جان سلام
بعد از اتفاقاتی که اخیرا در پادگان اشرف رخ داد، امیدوارم که حالت خوب باشد چون ما خیلی نگران حال شما هستیم. طی این مدت منتظر لحظه ای بودم که تماسی هر چند کوتاه با من داشته باشی. ولی متاسفانه این برایم به یک رویا تبدیل شده است.
سئوال من این است که چرا این قدر بی عاطفه شدی؟ ناسلامتی من مادر شما هستم. واقعا خنده دار نیست سازمانی که مدعی است در تمام نقاط دنیا نفوذ دارد از یک تماس تلفنی با خانواده ترس و وحشت داشته باشد. سازمانی که به اعضای خود اعتنایی نمی کند انتظار دارید به من مادر که ده سال برای دیدن فرزندم لحظه شماری می کنم، توجه داشته باشد. ظلم بالاتر از این؟ مگر شما نمی بینید که سازمان خون خوار مجاهدین خلق عمر شما را برای منافع خودش تلف می کند؟ چرا مسعود و مریم رجوی به عراق نمی آیند و سینه خودشان را جلوی گلوله سپر نمی کنند؟ چرا شما ها را جلو می فرستند؟ چرا مریم رجوی زن های با سابقه را در فرانسه دور خودش جمع کرده است و آن ها را به اشرف نمی فرستد که با عراقی ها درگیر شوند؟ چرا بایستی همیشه سطوح پایین سازمان قربانی آقا مسعود وخانم مریم شوند؟ برای چه و برای چه هدفی؟
دختر نازنینت (نگار عباسی) فقط شما را می خواهد. هر موقع مرا می بیند به من می گوید پس بابا و مامان را چه وقت می بینم؟ من جوابی ندارم به او بدهم. در دلم می گویم بایستی از فرقه مخوف رجوی پرسید به چه دلیل فرزندان ما را به اسارت گرفته است؟
طیبه جان به امید روزی نه چندان دور که به وطنت ایران بازگردی و زندگی جدیدی را با دختر و خانواده شروع کنی.
قربانت! مادرت
***
نامه آقای غلامرضا نوری برای دخترش
نامه یک پدر داغدیده برای دخترش که سال هاست در فرقه رجوی اسیر است و امکان دیدار با وی وجود ندارد:
23 بهمن 1392
سلام دخترم!
آیا این ها از انسانیت بویی برده اند؟ آیا این ها به کسی رحم می کنند؟ با دل شکسته به ایران باز گشتم. فرقه رجوی و سرانش چه فکر می کنند، فکر می کنند مالک انسان ها هستند، فکر می کنند تو از زیر بوته عمل آمده ای، خداوند لعنت کند رجوی و سرانش را، امیدوارم در آینده نزدیک نیست و نابود شوند که با بی رحمی نه فقط من بلکه خیلی ها را داغدار کردند.
طیبه جان برای چه و با چه هدفی پیش این آدم های از خدا بی خبر مانده ای؟ می دانی که الان دخترت (نگار عباسی) چند سال دارد و چقدر سراغ تو را می گیرد و من جوابی ندارم که به او بدهم. حیف نیست عمر خودت را داری به تباهی می کشی و سران سازمان در خارج در بهترین رفاه و آسایش به زندگی خود ادامه می دهند. به این فکر کرده ای که فرقه رجوی ترا فریب داده است؟ این ها اگر انسان بودند به اندازه یک سر سوزن به شما آزادی می دادند که طی این چند سال یک تماس تلفنی با خانواده ات بر قرار می کردی و از احوال شما جویا می شدیم.
من، مادرت و به خصوص دخترت نگار بی صبرانه منتظر آمدنت هستیم. خودت را از فرقه تباهی نجات بده و به آغوش گرم خانواده بازگرد.
دوستدار شما پدرت غلام رضا نوری
***
نامه ای به دخترم طیبه در آلبانی
سلام
دوست دار شما مادر و پدرت
نامه نگار عباسی به مادرش طیبه نوری؛ اسیر در فرقه رجوی
مادر سلام!
عکسم را همراه این نامه ارسال می کنم شاید مرا نشناسید ولی واقعیت دارد من دختر شما نگار هستم من همیشه به فکر شما هستم. نمی دانم شما هم به فکر من هستید؟ شما کجا هستید که ده سال است یک تماس تلفنی با من نداشتید، الان که بزرگ شده ام تا حدودی می دانم که کجا زندگی می کنید و می دانم که در آن محل شما را به اسارت گرفته اند. چند وقت پیش خاله ام با کلی مشکلات به عراق سفر کرده بود تا با شما ملاقاتی داشته باشد ولی موفق نشد. وقتی به ایران بازگشت برایم تعریف کرد که شما در چه محلی زندگی می کنید و هیچ امکانی به شما نمی دهند که بتوانید تماس بگیرید و یا نامه نگاری کنید و از طرفی احساس و عاطفه را در درون آدم ها می کشند و آدم ها را فدای خودشان می کنند. هر چه فکر می کنم که شما برای چه هدفی در آن بیابان و در یک حصار بسته مانده اید به نتیجه مشخصی نمی رسم. واقعا طی این ده سالی که نزد شما نبودم از خودتان سوال نکردید که فرزندتان در کجا به سر می برد و بدون محبت مادری چگونه بزرگ شده است؟ من از شما دلگیر نیستم از آن هایی دلگیر هستم که این بلا را بر سر من و شما آورده اند، خداوند آن ها را لعنت کند که صد ها کودک مثل من را در حسرت پدر و مادر گذاشتند. من به اندازه ای بزرگ شده ام که بتوانم کارهای شما را دنبال کنم و شما را از آن زندان قرون وسطایی آزاد کنم. به امید روزی نه چندان دور که شما را در آغوش بگیرم و محبت مادری را بعد از سالها لمس کنم. به امید آن روز.
نامه ای به مادرم (طیبه نوری) در آلبانی
دوشنبه 29 دی ماه سال 1393
سلام
دخترت نگار