مادری می گفت: من به امیدی آمدم به این خاک…

به نام راهگشای مشکلها
امروز، از صبح چشمها به درب و گوشها به صدای پیج هتل بود، تا اعلام شود که وعده دیدار پشت درب های کمپ لیبرتی…
همه منتظر بودند تا هرچه زودتر اجازه ی ورود به منطقه نظامی به نمایندگان خانواده ها داده شود.
از صبح نماینده ها از شخصی به شخص دیگر مراجعه نمودند تا بلکه ما خانواده ها باری دیگر به درب کمپ لیبرتی برسیم و نام فرزندان خویش را فریاد کنیم… تا شاید باد سوزان بیابانهای عراق دلش برای رنج و غممان بسوزد و صدای ما را به گوش فرزندان دربندمان برساند…
اما افسوس…
با وجود عشق سرشار خانواده ها و تلاش بی شائبه بی نتیجه ماند و این شد چون غصه ای بر دلشان…
مادری میگفت من هنوز فرزندم را در آغوش نگرفتم، من به امیدی آمدم به این خاک…
پدری که سعی در مخفی نمودن اشکش داشت گفت: یا امام کاظم (ع) به شما توسل میکنم، کمکم کن برای تحمل دوری دوچندانم از فرزند…
همگی ما با چشمانی پر از اشک و دلتنگ تر از گذشته تنها توانستیم به ائمه (علیهم السلام) توسل بجوییم تا قدرت صبر و تحمل را در ما زیاد کند…
اینجا، خانواده ها قانع بودند تا پشت درهای لیبرتی بروند و در هوای داغی که عمر فرزندانشان بر فنا رفت، ساعتی عمر بگذرانند…
اما افسوس…
بدانید، با وجود تمام سختی های در راه ما همچنان محکم و پابرجا به دنبال فرزندان خود راهی میشویم تا زمانیکه نور چشمانمان با دیدار فرزندانمان بازگردد…
و شعار ما تا همیشه این است:
عشق، بر نفرت پیروز است…
خانواده ها بر فرقه پیروزند…
سهیلا سلمانزاده خواهرزاده رحیم سهرابی
 

خروج از نسخه موبایل