یادداشت کوتاه جگرسوز یک خواهر دردمند از ظلم و جور رجوی

از گوهر یونس حقیقی  
به: برادرم امیر یونس حقیقی عضو اسیر رجوی در آلبانی     
برادر خوب و مهربان و عزیزتر از جانم سلام. تو این سالهای دوری برای من ومادر اینقد سخت و طاقت فرسا بود وهست که مادرمون از فراقت انقد اشک ریخت و طاقت نیاورد و چشم انتظار ازاین دنیا رفت.امیرجان مادر رفت اما خواهرت مثل کوه پشتت میمونه حاضرم تمام لحظات عمرم فدای یه لحظه دیدنت  بشه امیرجان داداش مهربانم نزار منم از ندیدنت ناامید از دنیا دل ببرم.
امیدم جان داداشی مراقب خودت باش یادت هست هروقتی میخواستی ناز خواهر کوچولوتو بکشی  صدات میکردم (امیری)
  امیری جونم من یه شب قبل اینکه تورو انتقال بدن البانی مامانو تو خواب دیدم
گل گرفته بودم میرفتم خونه مامان. مامان اینقد سرحال وخوشحال بود که تو خواب از تعجب مبهوت شده بودم اخه از روزی که تو اسیر شدی هیچ کدوممون اینجوری ندیده بودیمش
اول صبح اسمت رو تو گروه انتقال یافته ها دیدم شاید باور نکنی اما به مرگ یه دونه خواهرت که میدونم  دوسش داشتی و داری
مطمنم مامان اگاه وخوشحاله که تو نجات پیدا کردی امیری تورو خدا به این انتظار تلخ خاتمه بده
بزار چند صباح از بودن وجودت  لذت ببرم  بعد از مامان من خیلی از تنهایی رنج میبرم حس میکنم نبود تو اتش درونمو شعله ورتر میکنه امیری جونم داداشی اگه یک بار فقط صداتو بشنوم دیگه ارزویی تو زندگیم ندارم.
 

خروج از نسخه موبایل