دیدار با خانم مهتاب حاتم در دفتر انجمن نجات گیلان

پدرم مریض وچشم انتظار است واین حق نیست که از نیمه جانش سالیان بدور باشد.
وقتی وارد دفترانجمن شد اصلا نشناختمشون و بجا نیاوردم. وقتی فهمید که چهره شون برام ناآشناست خودشون رومعرفی کردن… من مهتاب هستم دخترعلی اکبر حاتم. عمویم علی اصغر که سرباز بودش و بعد اسیر و گرفتار رجوی شده و شنیدم که اکنون درآلبانی هست واصلا تماس هم نداره. میخوام ببینم چرا!؟ مگه آلبانی هم اشرفه؟ یا که لیبرتیه؟ یعنی اونجا هم لعنتی ها اجازه یه تماس کوچولو نمیدن به عموم!؟ بابام دیگه ازفراق ودوری وچشم انتظاری ؛ افسردگی گرفته وبشدت مریض است طوریکه نتونست همرام بیاد انجمن و شما روببیند. فقط سلام رسوند بهتون واززحمات تون تشکر کرد و گفت تورو بخدا دریغ نکن ازکاری که شاید بتونی و اون اینکه دستکم علی اصغر یه تماس بگیره اینهم شماره بابام 09368974356
لابد خوب بخاطردارین قبلترش دو نامه برا عموم نوشتم و یکبارهم بهمن ماه 1389 به اتفاق بابا و مامانم به عراق رفتم وبعد بازگشت 7 ساله که پیشتون نیومدم وبی حکمت نیست که منو بجا نیاوردین چرا که خیلی بزرگ شدم و چهره م عوض شده الان چیزی حدود 23 سال دارم. واقعا خیلی دردناکه نه من ونه عموم هیچکدوم همو ندیدیم. میشه واقعا عموم روببینم ودرآغوشش بکشم وبابام هم با برادری که دوقلو بودند به هم برسند و زندگی مون سروسامان بگیره. رجوی باید خیلی سنگدل و بیرحم باشه که فقط مبلغ فاصله وفراقه! مبلغ درد و رنج و دوری و چشم انتظاریه!
به امید آنروز و اینکه من جوون به آرزوم برسم.

–    نامه ای عاشقانه به عمو اصغر
–    درد دل نوجوانی 16 ساله درغم دوری ازاسیرش درفرقه رجوی

خروج از نسخه موبایل