دلنوشته ای از طرف مادر چشم انتظار به دخترش معصومه اولادی

دختر عزیزتر از جانم سلام، ای نور چشم و اشک دیدگانم سلام، ای که با رفتنت خنجری بر قلبم فرورفته و زخمی بر جگرم نهاده شده سلام. امیدوارم زمانی که این نامه را می خوانی سلامت و تندرست باشی نمیدانم چگونه نامه را آغاز کنم که دوری وفراق تو در این سالها باعث شده که حتی صحبت کردن خود را فراموش کنم.  13 سال از رفتنت گذشت ولی این را بدان تا روزی که عمرم در این دنیای فانی باقی باشد دست از تو نخواهم کشید معصومه جان فکر نکن که رفتی و من تو را فراموش کردم من به همراه برادرت بهروز چندین بار به پادگان اشرف آمدم ولی اجازه ملاقات با تورا ندادند ودست خالی برگشتم اکنون روزها و ساعتها در بالکن خانه می نشینم وبه آن راهی که 13 سال پیش از آن عبور کردی به امید بازگشت تو و دیدن صورت زیبایت خیره می شوم وساعتها گریه می کنم واین را میدانم ومطمئنم که روزی به خانه برمیگردی معصومه جان عزم خودرا جزم کن ودر این زمان که بهترین موقعیت را داری خود را نجات بده ما هرروز اخبارهای مربوط شما در آلبانی را دنبال می کنیم وباخبریم که هرروز تعدادی از دوستانت جدا میشوند. دخترم عزیزم، با توجه به شرایط فروپاشی فرقه رجوی خائن از فرصت استفاده کن وبه آغوش خانواده ات برگرد که همه  ما منتظر دیدار تو هستیم! حضرت یوسف می دانست که تمام درها بسته است اما با توکل به خدا به سوی درهای بسته دوید تمام درها برایش باز شد اگر تمام درهای دنیا هم برایت بسته بود تو هم با توکل به خدا همت کن چون خدای تو و یوسف یکیست.    
منتظر دیدارت هستیم.
 

خروج از نسخه موبایل