روزهای تاریک مرداد تا دی ماه سال 80 درفرقه رجوی – قسمت دوم

گفتم کمتر کسی توانست درنشست های وحشت انگیز بنام تعیین وتکلیف سال 80 درمناسبات فرقه روی موضع جدایی خودش مقاومت کند.درپرانتز به این نکته اشاره کنم که سال 80 قبل ازانتخابات ریاست جمهوری درایران رجوی کلی روی انتخاب نشدن مجدد خاتمی وشکست انتخابات، روی دادن قیام عمومی درایران، فشار جهانی بر ایران سرمایه گذاری کرده بود اما وقتی تحلیل های بی اساس رجوی به نتیجه نرسید بجای آن اوضاع درونی خود فرقه به حد انفجار و انفعال رسید ودرخواست های جدایی ازفرقه افزایش یافت به همین دلیل رجوی برای سرکوب و فرونشاندن صدای اعتراضات درونی و جلوگیری از ریزش نیرو اقدام به برگزاری نشست های سرکوب و ایجاد رعب و وحشت بنام تعیین وتکلیف درمناسبات که بیشتر درمقر باقرزاده صورت می گرفت نمود که ابتدا نشست درحد مسئولین بود ولی وقتی دید فایده ندارد نشست سرکوب را با حضور خودش برگزار کرد.بهرحال روز اول جلسه مثلا تعیین وتکلیف من مهوش سپهری با نگاه غضب آلود به من گفت با تو بحث تشکیلاتی کنیم یا بحث بریدن؟ اول من چیزی نگفتم که وی ادامه داد برو روی این مسئله فکرکن تا فردا عصر که تورا مجددا صدا بزنم.من تا شب بیداربودم وداشتم فکر می کردم ونهایتا به این نتیجه رسیدم که اگراز همان اول بگویم می خواهم جدا شوم بطرز وحشتناکی مرا اذیت می کنند برهمین اساس چون می دانستم فرقه انتقاد اعضا به حتی مسئولین را تحمل نمی کند وقبول ندارد خواستم با طرح حل معضلات تشکیلاتی توپ را به زمین فرقه بیاندازم. بنابراین روز دوم مجددا مرا صدا زدند وقتی رسیدم یکی ازنفراتی که او هم می دانستم سوژه بوده ازنشست بیرون آمد که بعدا متوجه شدم با دیدن فضای نشست درخواست جدایی خودش را پس گرفته بوده.بهرحال وقتی وارد سالن شدم مهوش سپهری قلم ولدا را به فهیمه اروانی داد وگفت هرچه فلانی که من باشم می گوید روی تابلو بنویس ودرگوشش چیزی به او گفت ورفت بیرون.فهیمه ازمن خواست بگو ومن هم انتقادهایی که داشتم گفتم و او هم نوشت درآخردرب قلم ولدا را بست همانند رهبر گند گاو چاله دهانش شروع به فحش دادن به من کرد وبدنبال آن نفرات دیگرحاضرروی سرم ریختند وهرآنچه را که لایق رهبرشان بود به من نسبت دادند نفراتی هم که دراتاق کناری بودند آمدند داخل وشروع به فحش وناسزاگفتن به من کردند.مهدی ابریشمچی لمپن هرزه فرقه آستین های خودش را بالا زد وروی میز نشست وبا دادن فحش های رکیک ناموسی به من گفت اگرالان کلت داشتم یک گلوله تو مغزت خالی می کردم.فرهاد منانی یکی دیگر از مسئولین مفت خور وحلقه به گوش درگوش من با صدای بلند می گفت:پاسدار،مزدور تورا می کشم! حدودا 2 ساعت همین وضعیت درحدی که احساس می کردم الان سقف سالن برسرم فرو می ریزد تا اینکه مهوش سپهری وارد شد وهمه را به زعم خودش ساکت کرد و با زبان شیطان صفتی خودش سعی کرد مرا متقاعد به ماندن درفرقه کند وگفت ما تازه سالگرد عملیات فروغ را گرفتیم می خواهی به خون وآرمان شهداء ورهبری سازمان پشت کنی؟ من هم درجواب به وی گفتم من خواستم روی معضلات تشکیلاتی صحبت کنم اما ظاهرا شما حاضربه گوش دادن حرف هایم نیستید به همین خاطر اینجا بود که با جرات تمام به وی گفتم دیگر حاضر به ماندن درمناسبات سازمان نیستم هرکاری که می خواهید بکیند.دوباره نفرات حاضر برسرم ریخته داد وفریاد،فحش وتهمت ها را به من شروع کردند روز دوم،سوم تا ششم به همین منوال گذشت و فحش ها وتهمت ها بود که سران ومسئولین فرقه نثار من می کردند ومن فقط به نشانه اعتراض فقط سکوت می کردم هرچند فشار وحشتناک روحی را روی خودم احساس می کردم مثلا دو روز به من استراحت دادند البته ظاهرا خودشان کار داشتند تا اینکه شب و روز هشتم رسید ومرا مجددا صدا زدند ومن دوباره به مهوش سپهری شیاد نظرم را اعلام کرده وگفتم نمی خواهم درمناسبات شما بمانم که بازبیش از2 ساعت مسئولین فرقه بطور مستمر به فحش و ناسزا می دادند درنهایت مهوش سپهری کاغذی به من داد و گفت هرچه من گفتم بنویس.او گفت بنویس من عضو سازمان نبودم! سازمان با نهایت رفعت با من برخورد کرده! هزینه های فرد قاچاقچی که مبلغ 3 میلیون تومان است ومثلا قراراست مرا به ایران ببرد ازطرف سازمان پرداخت شده! سازمان مبلغ 300هزارتومان به من بابت هزینه سفربه ایران پرداخت کرده! تحمل سختی های مبارزه را ندارم و…وقتی تمام شد مهوش سپهری کاغذ را نگاه کرد وعمدا گفت اصلا معلوم نیست چی نوشتی بد خط نوشتی دوباره بنویس! چهاربار همین متن را من دوباره نوشتم وهربارهم فشاروفحش،ناسزا وتهمت به من می زدند ومی گفتند تو از اول مزدور بودی که وارد سازمان شدی! و…درنهایت مهوش سپهری (نسرین) گفت برو ولی اول باید بروی درجمع نفرات قرارگاه خودتان حساب 14 سالی که به سازمان ورهبری ظلم وستم کردی جواب بدهی! واقعا دریده ترازاین او و رهبر جنایت کارش ندیدم به وی گفتم 14 سال زندگی،جوانی وهمه چیز خودم را برای سازمان گذاشتم چه ظلمی کردم؟! که با عصبانیت جواب داد خیلی پررو هستی رهبری به تو هویت بخشید! متاسفانه تفکر رجوی وسران فرقه اش همین است که نابودکردن زندگی افراد را مساوی هویت بخشیدن می دانند گفتم باشه می روم اما ازتصمیم خودم عقب نشینی نمی کنم تا اینکه صبح روز نهم باز همان سعید حبیبی و سلیمانی مرا به قرارگاه اشرف برده وبا بی احترامی کامل مرا وارد یکی ازاتاق های اسکان سابق گذاشتند قبل ازآن مرا بازرسی بدنی کردند ودرب را بررویم بستند،پنجره اتاق را هم ازپشت با پیچ پلمپ کردند! ادامه دارد…..
حمید دهدار

خروج از نسخه موبایل