سه شنبه, ۹ دی , ۱۴۰۴
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و پنجم 09 دی 1404
بخش خروجی، فرم‌های تحقیر

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و پنجم

به‌محض آن‌که تصمیمم را علنی کردم، دیگر کسی با من مثل گذشته رفتار نکرد. من حالا غریبه‌ای در خاک آنها بودم. گفتند که اجازه ندارم به مقر برگردم. نه برای جمع‌کردن وسایل، نه برای خداحافظی با دوستانی که سال‌ها با آن‌ها شب را روز کرده بودم. فقط یک جمله: “تو دیگر یکی از ما نیستی”. […]

از چاله اردوگاه صدام تا چاه اسارتگاه رجوی 09 دی 1404
آن روزهای سیاه

از چاله اردوگاه صدام تا چاه اسارتگاه رجوی

به دنبال تجاوز نظامی رژیم صدام به ایران همانند هزاران جوان ایرانی برای دفع تجاوز و حفاظت از خاک و ناموس وطن به خدمت مقدس سربازی رفته و بسوی جبهه های جنگ شتافتم. در تاریخ 24/4/67 در منطقه زبیدات توسط ارتش صدام اسیر و به اردوگاههای بعثی منتقل شدم. شرایط اردوگاه برای اسیران خیلی سخت […]

چرا سکوت کردم؟! 08 دی 1404
خاطره ای تلخ از دوران حضورم در تشکیلات رجوی

چرا سکوت کردم؟!

همانطور که قبلا گفتم من کسی بودم که به عشق رفتن به اروپا سر از کمپ اشرف و مناسبات مجاهدین در آوردم که بعد از حضورم در تشکیلات وقتی متوجه شدم فریب خوردم درخواست جدایی و بازگشت به کشور مبدا کردم. اما مسئولین تشکیلات به روش های مختلف تهدیدم کردند که نباید درخواستم را برای […]

به مناسبت بیست و دومین سال رهایی ام از تشکیلات رجوی 08 دی 1404
حالا سرشار از زندگیم

به مناسبت بیست و دومین سال رهایی ام از تشکیلات رجوی

در نیمه دوم سال 83 بود که تصمیم به جدایی از تشکیلات رجوی را که مدتها بشدت با آن درگیر بودم قطعی کردم. البته من و یک نفر از دوستان دیگری که او هم مانند من ایدئولوژی مجاهدین را نپذیرفته بود و تنها بعنوان رزمنده ساده در تشکیلات به اصطلاح ارتش آزادیبخش بودیم از چندین […]

خاطره ای از محفل خودمانی با محمد قرایی و یادی از کربلایی صفدر پیر 06 دی 1404
تو بیا ایران با الاغ بیا!

خاطره ای از محفل خودمانی با محمد قرایی و یادی از کربلایی صفدر پیر

چند روز پیش که سیمای موسوم به آزادی را می دیدم محمد قرایی در حال سرودن شعری از مجموع دفتر شعرش بود. با دیدن او بیاد داستانی که او با عنوان کربلایی صفدر سروده بود افتادم. من در بخش روابط عمومی ستاد روابط خارجی در بغداد و دفتر اصلی آن در ساختمان جلال زاده واقع […]

خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجم 03 دی 1404
درگیری با حشمت و رشید؛ آغاز اسارت من

خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجم

رضا گوران در قسمت قبل خاطراتش درباره تعدادی از عملیات های ایذایی و تروریستی سازمان در خاک عراق و در خاک ایران مواردی را بیان کرد از جمله انفجار اتوبوس پیشمرگه ها در منطقه کفری عراق، عملیات بزرگ در خاک ایران و همچنین سه دانش آموزی که برای انجام عملیات به داخل ایران فرستاده شدند. […]

۱۲ سال حضورم در تشکیلات – قسمت دوم 02 دی 1404
یادداشت هایی از درون مناسبات مجاهدین

۱۲ سال حضورم در تشکیلات – قسمت دوم

داریوش قنواتی در قسمت قبل یکی از صدها موارد نقض حقوق بشر در تشکیلات مجاهدین را شرح داد. تحقیر اعضا به خاطر عدم نوشتن درخواست عملیات انتحاری اوایل که وارد تشکیلات شده بودم به طور پیوسته و شبانه روز زیر بمباران تئوری ایدئولوژی سازمان قرار داشتم. جوان و خام بودم. قدرت تجزیه و تحلیل وقایع […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و چهارم 30 آذر 1404
من دیگر یکی از آنها نبودم

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و چهارم

پس از پایان مهمانی‌های پر زرق‌وبرق و طومارهای امضاشده، دیگر نه رهبر قبیله‌ای باقی مانده بود که دعوت شود و نه بشقابی که برای مهمانی بعدی نگه داشته باشند. حالا، مجاهدین باید به فکر درآمدی پایدارتر می‌افتادند و در فقدان حمایت‌های مالی صدام، نگاه‌ها به سوی نیروی کارِ درون قرارگاه چرخید: ما. کوره‌ی چوب، بوی […]

خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهارم 29 آذر 1404
داستان مأموریت‌های از دست رفته و انسان‌های فریب‌خورده

خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهارم

رضا گوران در قسمت قبل خاطراتش از تصمیمی که با دوستانش می گیرد، می گوید: تصمیم گرفتیم نقش بازی کنیم. نقشه‌مان این بود که هر کس در اولین مأموریتی که اعزام می‌شود، دیگر برنگردد و از آن‌جا فرار کند؛ به کردستان یا هر جای دیگر. با گذر زمان همین‌طور شد. دوستان یکی‌یکی رفتند و دیگر […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و سوم 25 آذر 1404
پرچم آمریکا در قلب اشرف

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و سوم

 شکست خاموش یک امپراتوری هیچ‌گاه تصور نمی‌کردم که روزی برسد که جهان اطرافم چنین دگرگون شود. آنچه در هفته‌ها و ماه‌های پس از سقوط صدام رخ داد، چیزی نبود که حتی در خیالات شبانه‌ام جا داشته باشد. واژه‌ای که بتواند آن را توصیف کند، تنها یک چیز است: هرج‌ومرج. با ورود نیروهای آمریکایی به عراق، […]

فرار از اشرف، فرار از جهاد اکبر بود؟ – قسمت دوم 25 آذر 1404
ورود به قرارگاه

فرار از اشرف، فرار از جهاد اکبر بود؟ – قسمت دوم

در قسمت اول توضیح دادم که چگونه با دلی پاک و بی آلایش وارد تشکیلاتی حیله گر و جنایتکار شدم، همه چیز در اول خوش رنگ و لعاب بود، اما بعد از مدت کوتاهی همه چیز به رنگ اصلی خود یعنی سیاه و تیره مبدل شد. ورودم به قرارگاه اشرف نیز این گونه بود. و […]

فرار از اشرف، فرار از جهاد اکبر بود؟ – قسمت اول 24 آذر 1404
دفتر بغداد و جاذبه های مبارزه

فرار از اشرف، فرار از جهاد اکبر بود؟ – قسمت اول

اواخر سال 1375، چند روز بود که از مرز کشور اردن وارد عراق شده بودم، از همان ابتدا پرده های اتوبوسی که حامل ما بود، بسته و کشیده بود، بیرون را نمی دیدم، اما از شیشه جلوی اتوبوس که برای راننده باز نگه داشته شده بود، تابلوها را می خواندم و متوجه شدم که وارد […]

blank
blank
blank