نامه ای به پدرم محمد هادی یونسی در آلبانی

پدر جان سلام!


من محسن هستم امیدوارم حال شما خوب باشد این چندمین نامه ایست که برای شما ارسال می کنم که شاید جوابی به من بدهید از زمانی که بچه بودم شما را ندیدم و حتی نمی دانم چه شکلی هستید از کودکی زمانی که خودم را شناختم از فامیل های نزدیک سئوال می کردم بابام کجاست می گفتند نگران نباش می آید در نبود شما من خیلی سختی کشیدم جواب قانع کننده ای به من نمی دادند به مرور زمان بزرگ شدم و تصمیم گرفتم به دنبال گم شده ام بگردم و با خودم گفتم هر جور که شده بایستی شما را پیدا کنم و بعد از چندین سال دوری از محبت شما. شما را در آغوش بگیرم کم کم بدنبال خبرها رفتم بعد از کلی پیگیری با خبر شدم که شما در کمپی بنام لیبرتی در عراق هستید با کلی مشکلات مالی و مشکلات فردی خودم را به عراق رساندم که شاید شما را ببینم برای بار اول متاسفانه موفق نشدم شما را ملاقات کنم نا امید نشدم با خودم گفتم باز هم سعی و تلاش خودم را خواهم کرد من دو بار به کمپ لیبرتی مراجعه کردم و در کنار کمپ چندین بار شما را صدا کردم و به احتمال زیاد شما صدای مرا شنیده اید ولی تا آنجا که خبر دارم شما در زندان بسر می بردید نمی توانستید جواب مرا بدهید بعد از برگشتن به ایران مدت زمانی گذشت خبر دار شدم شما را به کشور آلبانی منتقل کرده اند از این بابت خوشحال شدم که به جای امن رفتید آمدن به آلبانی هم به لحاظ مالی و تردد برای من مشکل است تنها کاری که می توانم برای آزادی شما انجام دهم نوشتن نامه برای شماست امیدوارم نامه مرا بخوانی و جواب فرزندت را بدهی خیلی دلم برای شما تنگ شده دلم می خواهد شما را از نزدیک ببینم و بعد از چندین سال شما را در آغوش بگیرم.
امیدوارم در آینده نزدیک به آغوش گرم خانواده برگردی
دوستدار شما پسرت محسن

خروج از نسخه موبایل