روزهای تاریک مرداد تا دی ماه سال 80 درفرقه رجوی – قسمت پایانی

شب وقتی وارد اتاق مهوش سپهری شدم چند نفر دیگر از مسئولین فرقه نیز حضور داشتند وی بدون مقدمه ازمن سئوال کرد چکار کردی چه تصمیمی گرفتی؟! او انتظار داشت من بعد ازسالها تحقیر و آزارهای روحی و روانی درمناسبات فرقه، ازدست دادن بیهوده عمر و جوانی خودم، شنیدن فحش و ناسزاها و 6 ماه حبس دربدترین مکان بگویم اشتباه کردم می خواهم به تشکیلات فرقه بازگردم! سریع به وی گفتم تصمیمی جز جدایی و رفتن پی زندگی خودم ندارم ولی ازشما انتظار دارم مرا به خارج کشور بفرستید چون خودتان گفتید رژیم به جداشده های سازمان رحم نخواهد کرد.مهوش سپهری که دست پروده رجوی شیطان صفت بود با یک چهره حق به جانب کاغذهایی درآورد وگفت اینها لجن پراکنی های کسانی که ما آنها را به خارج کشور فرستادیم. هرکس فرستادیم طعمه رژیم شده.به همین خاطر ما کسی را به خارج نخواهیم فرستاد.نشست با مهوش سپهری بدون نتیجه بعد از2 ساعت تمام شد ومن به اتاقم بازگشتم وی قبل ازآن به من گفت بروتا صبح فکرهاتو بکن.من تا صبح بیدار بودم دیگر برایم مهم نبود که با رسیدن به ایران شکنجه واعدام می شوم بلکه داشتم به این فکر می کردم که چرا بیهوده عمروجوانی خودم رادرفرقه رجوی هدر دادم، چرا مادرم را که درحال بیماری بود بخاطر پیوستن به فرقه رجوی درعراق رها کرده وتنها گذاشتم وبه خانواده ام که سالها آنها را درغم وناراحتی ازبابت دوری وبی خبری ازخودم فرو بردم. صبح ساعت 8 که بنظرم فرید ماهوچی بود آمد وبه من گفت روی صحبت های خواهر نسرین فکر کردی؟! فقط جواب دادم تصمیم من عوض نشده.ساعتی بعد یعنی روز 10/10/80 دو نفردیگرازمسئولین فرقه آمدن وگفتند وسایلت را بردار و آماده باش برویم آنها مرا نزد فهیمه اروانی درقسمتی دیگر ازمجموعه اسکان بردند درآنجا تعداد دیگری را هم دیدم که مثل خودم تصمیم جدایی ازفرقه گرفته بودند.فهیمه مرا صدا زد وگفت دولت عراق تصمیم گرفته شما را بطورقانونی به ایران بفرستد وبا وقاحت تمام گفت یادت باشد اگر رفتی ایران وشکنجه واعدام شدی ما ازتو بعنوان یک قهرمان یاد خواهیم کرد اما اگرعلیه سازمان حرفی بزنی اطلاعیه می دهیم که تو ازاول خائن ونفوذی رژیم بودی! بعد ازاین مرا به همراه رسول محمد نژاد که او هم جدا شده بود تحویل افسرعراقی داده وسوار برخودروی لندکروزشدیم نمی دانستیم بعد ازاین چه سرنوشتی پیدا می کنیم اما با خروج ازکمپ منفوراشرف ورهایی ازقلعه الموت رجوی احساس عجیبی ازخوشحالی ورهایی داشتیم.دربین مسیر من و رسول این تصور را داشتیم که الان ما را به بغداد می برند و به همراه بقیه با یک اتوبوس به ایران می فرستند به رسول گفتم اگر در ایران اعدام شویم حداقل کسی را داریم که برسرقبرمان حاضر شود اما اگر درکمپ اشرف می ماندیم وتن به ذلت رجوی می دادیم بلحاظ تاریخی مردارمی شدیم.بعد ازساعتی دیدیم که ازبغداد گذشتیم کمی شک کردیم ولی هنوزخوشبین بودیم دراتوبان ومسیربه سمت رمادی وشهر ابوغریب رسول درآنطرف متوجه زندان ابوغریب شد وآن را به من نشان داد اما نمی دانستیم که آنجا مقصد ماست خودروی عراقی دور برگردان را دور زد وجلوی زندان ابوغریب ایستاد. افسرعراقی رفت داخل وما فکرکردیم او کارشخصی دارد نیم ساعت بعد آمد وبه ما گفت پیاده شوید وبروید داخل اما بازهم ما باورنداشتیم.وقتی رفتیم داخل چند مامورزندان آمدند ووسایل مارا بازرسی کرده وگفتند بروید داخل وارد حیاط شدیم که متوجه شدیم تعداد زیادی ازاعضای سازمان که سالها قبل رجوی گفته بود ما همه را به ایران فرستادیم آنجا بودند ما دونفرهنوز درشوک بودیم یکی ازبچه ها آمد به ما کمک کرد تا به بند برویم ابتدا درحیاط ماندیم تا رئیس زندان که به وی مدیرمی گفتند آمد وبه ما گفت شما دراینجا فعلا ماندگارهستید وضوابط زندان را برای ما برشمرد.دراینجا ما تازه باورکردیم که فرقه رجوی به ما رکب زده وحالا حالا خبری ازرفتن به ایران نیست او مارا به این زندان ابوغریب فرستاد تا مثلا تاوان جداشدن ازفرقه راپس دهیم.ما به مروردوستان سابق خودرا دراین زندان دیدیم همان کسانی که ازسال 72 ویا درسالهای بعد ازفرقه جداشده بودند اما سالها بدلیل خیانت وزذالت رجوی دراین زندان ودیگر زندانهای عراق بسر بردند.ناگفته نماند که کسانی هم مثل نوح مجدمی وحسن مصفا را رجوی به منظور فرستادن به ایران قبل ازمیدان مین عراقی رها کرد ولی روی مین رفته وکشته شدند.اما شرح حال دوران حضورما جداشده های فرقه رجوی درزندان مخوف ابوغریب واینکه چه رنج و مصیبت هایی را کشیدیم موضوعی است که می بایست جداگانه به آن پرداخته شود.بنابراین دوران روزهای تاریک مرداد تا دی ماه 80 در فرقه رجوی برای من وتعدادی دیگرازاعضای جداشده با ورودمان به زندان ابوغریب تمام شد.دورانی که درآن هر لحظه تحقیر می شدیم و زیر شدیدترین فشارها برای اجابت امیال ضدانسانی رجوی بودیم.من وبقیه دوستان جداشده اراده کردیم تا حتی اگردرایران شکنجه واعدام شویم حداقل وجدانمان آسوده است که خط خیانت پیشگی رجوی را ادامه نداده وبرآن مهر بطلان زدیم.
حمید دهدار

خروج از نسخه موبایل