دلنوشته یک مادر دردمند خوزستانی به فرزند اسیرش در فرقه رجوی

سلام به فرزند اسیرم
سالیان زیادیست که حسرت دیدارت به دلم نشسته… فکر می کنم بیشتر از ۳۰سال باشد که من چشم براهتم‌ تا شاید از تو خبری برسد. هرلحظه از دوریت میسوزم اما دستم به تو نمی رسد میدانم در لانه مریم رجوی این جغد شوم اسیری! جغد پرنده ای است که بر بام هرخانه ای بنشیند نکبت و سیاهی برآن وارد می شود مریم رجوی بی شباهت به این پرنده زشت وشوم نیست. او فرزندان صادق و ساده دل ما را با دروغ و نیرنگ شکار کرد و به لانه خود برد و به اسارت درآورد…چه بگویم ازاین همه رنج و دردی که تو و من و تمامی خانواده مان متحمل شدیم.سالیان است چشمم به جاده هاست تا گذر زمان تورا به من برگرداند و خدا میداند من برای این لحظه دیدار با تو چه شوقها در سر دارم.اما این سازمان که به ظاهر دم از آزادی و آزادگی میزند زندگی و آزادی را از فرزندم سلب و او را به اسارت خود درآورده است. درحال حاضر آرزوی من چیزی به جز یک تماس با تو نیست یا فقط یک لحظه دیدار…
بارها با قلبی مریض و بیمار راهی عراق شدم واز پشت دیوارهای بتنی تو را صدا کردم و با التماس و ریختن اشک خواستم فقط در حد چند دقیقه ببینمت اما متاسفانه با فحش، ناسزا وبارانی ازسنگ سران سازمان مواجه شدم…مگر میشود مهرفرزندی را از مادرگرفت و یا بلعکس؟ ای کاش این کابوس هرچه زودتر تمام شود وتشکیلات دروغ و ریاکار برچیده گردد تا همه عزیزان ما از این فرقه لعنتی رها شوند در واپسین لحظات عمرم وبا قلبی مریض ازهمه انسانهای آزادیخواه دست یاری می طلبم و از عزیزان جداشده میخواهم پیام من ودیگر مادران را به گوش عزیزانمان برسانند به امید آزادی عزیزانمان ازبند اسارت سازمان ضد انسانی مجاهدین.

خروج از نسخه موبایل