لعنت بر تو ای مرد ناشریف

در سال ۶۵ به هنگام تجاوز رژیم بعث صدام به خاک میهن همانند هزاران جوان عاشق وطن برای دفاع از خاک میهن وناموس مردم سلاح بدست گرفته وبه سوی جبهه ها شتافتم. درتاریخ 21/4/1367 توسط نیروهای ارتش عراق به اسارت درآمدم. در دوران اسارت از طرف نیروهای عراقی بیشترین شکنجه ها و فشارهای روحی بر ما وارد می شد بطوریکه فضای اردوگاه تحملش برای ما خیلی سخت شده بود.شرایط سخت زندگی دراردوگاه و دوری از همسر و بچه ها من را کلافه کرده بود. دراوایل سال ۶۸ سر وکله تعدادی ایرانی دراردوگاه پیدا شد. ابتدا آنها را نشناختیم وفکرمی کردیم آنها از نمایندگان دولت ایران هستند که برای مذاکره آمده اند. ولی مدتی بعد از طریق زندانبانان عراقی شنیدیم نمایندگان سازمان موسوم به مجاهدین خلق هستند. قبلا از طریق برنامه تلویزیونی آنها که از بخش فارسی رادیو وتلویزیون عراق پخش میشد با نام این سازمان آشنا شده بودم. درآن سالها مامورین اردوگاه ما را بزور مجبور می کردند برنامه تلویزیون آنها را ببینیم. یک هفته بعد مردی به اتفاق چند نفر ومسئولین ضد اطلاعات ارتش عراق به اردوگاه آمد قدی بلند وهیکلی تنومند داشت وسرش تا حدودی طاس بود بعدها او را شناختم او مهدی ابریشم چی معروف به شریف بود. یک شیاد به تمام معنا. چشم درچشم ما ودرحیاط اردوگاه خطاب به ما گفت: ما آمده ایم تا شما را آزاد کنیم. چرا باید دراین اردوگاه باشید شما بیایید میهمان هموطنان ایرانی خود باشید. مدتی درنزد ما خواهید بود بعد شما را به انتخاب خودتان به اروپا یا ایران می فرستیم. پیشنهادش خیلی وسوسه انگیز بود بخصوص اینکه دراردوگاه خیلی تحت فشار بودیم. فریب وعده های دروغین او را خوردم و در اواخر سال ۶۸ به این فرقه پیوستم وسراز اشرف درآوردم.. اسارت درجهنم اشرف ماهیت فریبکارانه این شیاد و دروغ هایش را برمن ثابت کرد. درجهنم اشرف فهمیدم که اعضا وسیله ای بیش نیستند وابزاری متحرک ولی بی روح و بدون اختیار در دست رجوی.. تمامی امکانات ارتباطی با خانواده وخارج از فرقه از ما سلب شد. من که دراردوگاه عراقی ها به خانواده ام مستمرا از طریق صلیب سرخ نامه می فرستادم حق نامه نوشتن نداشتم.از من خواسته شد همسرم که به همراه بچه هایم سالیان از آنها خبر نداشتم را درذهنم طلاق دهم. واین درخواست بکلی من را بهم ریخته بود. بارها درخواست جدایی دادم چون دیگر تحمل فشارهای روحی و روانی آنها را نداشتم ولی هربار وقتی اسم زندان مخوف ابوغریب و زندانهای انفرادی اشرف را می شنیدم درخواستم را پس می گرفتم چون رجوی با تکیه برحمایت واقدامات سرکوب گرایانه رژیم بعث عراق هرصدای اعتراضی را درنطفه خفه می کرد. برخلاف وعده هایی که آن مرد نا شریف (مهدی ابریشم چی) دراردوگاه اسیران به ما داده بود از ایران واروپا خبری نبود.ما حتی اجازه نداشتیم درخواست یک تماس تلفنی با خانواده داشته باشیم. تا بالاخره رژیم صدام سرنگون شد ومن توانستم درسال ۸۳ از جهنم فریب و دروغ اشرف فرار کنم وخودم را به دیگران دوستان جدا شده درتیف امریکایی ها برسانم درآنجا هم ضمن صحبت با دوستانم متوجه شدم که بسیاری از آنها با شیوه های مختلف توسط این نا شریف ودوستان نا شریف دیگرش فریب خورده وجذب این فرقه تروریستی شده اند. اکنون سالیان از جدایی من می گذرد درکنارهمسر و فرزندانم روزهای خوشی را سپری می کنیم درحالی که زمستان سیاه من درفرقه گذشته و روسیاهی برناشریف باقی است…
کاظم پورخفاجی از اعضای جدا شده

خروج از نسخه موبایل