از آذر 60 تا آذر 85، بیست و پنج سال در سراب آزادی – قسمت پایانی

نسل برآمده از انقلاب تمامی امید و اعتماد خود را صادقانه و در توهم خوشبختی و بهروزی و آسایش خلق که رجوی را تنها نماینده آنها میدانست گذاشت. از درس و کلاس و دانشگاه و منافع فردی گذشت. از کانون گرم خانواده جدا شد. تا به باور آن روز خود در محضر خدا و خلق به فدای تمام عیار بپردازد و در این راه حتی از شکستن قلک پس انداز دوران کودکی دریغ نکرد.


دانشمندان علوم روانشناسی اعتقاد دارند عشق و کین دو عنصر متضاد درسرشت انسانها هستند که درتصمیم گیری ها اغلب نقش اساسی را بازی می کنند. عشق های آرمانی که باعواطف عمیق انسانها گره می خورند با اصالت ترین هستند. نسل ما یعنی نسل۵۷ که سرنوشت مان با انقلاب و حوادث سیاسی بعد از ان گره خورد معشوق های آرمانی بودیم. معشوق هایی که درگام بعد قربانی آرمان های خود شدیم. نسلی که نه از سر تقصیر بلکه صداقت کودکانه محض همه زندگیش را به رجوی گره زد و به اشتباه او را معلم نسل خود نامید.بخود که آمدم خود رادرداخل یک دو کابین به اتفاق دوهمراه قاچاقچی بلوچ دیدم که بسمت کویته درحرکت بودیم احساسی متناقض داشتم درد زخم های پا وخستگی مفرط چهارشبانه روز راه پیمایی درکوه ودشت از یکسو وآرامش وشوق وشور گریز از دستگیری وحفظ جان وپیوستن مجدد به سازمان رویایی علیرغم تمامی تناقصات وابهاماتی که به عملکردسازمان داشتم.
به پایگاه الهی سازمان در شهر کویته پاکستان که رسیدم خیلی از دوستان سابق را دیدم ازجمله تعدادی از مسئولین که از صحنه جنگ مسلحانه پیش از دیگران گریخته بودند. روزانه تعداد زیادی از مرز وارد پاکستان واین پایگاه میشدند.یکی از لحظات تلخ من دراین ایام اعزام مجدد تعدادی از اعضای از زندان رهاشده به داخل ایران برای جذب مجدد و اعزام نیرو به پاکستان بود.
براساس احساس مسئولیت انسانی به اصغرزمان وزیری با اسم مستعار رحیم که مسئول تشکیلات پاکستان بود گفتم بنظرم اعزام مجدد این افراد باتوجه به شناخته شدگی وسرخ بودن برای مامورین اطلاعاتی درست نباشد ومنجر به دستگیری انها میشود. پاسخ رحیم مسئول تشکیلات پاکستان مرا درتفکرعجیبی فرو برد آنجا که گفت حفظ جان اعضا برای ماهدف نیست هدف پیشبرد خط وخطوط رهبری است شما تاهمین لحظه هم اضافی زنده اید؟؟
نفرات رابعنوان پیک برای جذب اعضای آزادشده از زندان به شهرهای خودشان فرستادند که همگی درهمان روزهای اول دستگیر وبرخی اعدام شدند.چندروز بعد با پاسپورت های جعلی از فرودگاه پاکستان به عراق وبغداد رسیدیم وتوسط مسئولین سازمان به پایگاهی دربغداد وفردای روز بعد به پادگان بدیع رسیدیم..اشرف مکانی بودکه ماهیت واقعی سازمان برایم عیان شد ودرحقیقت از عشق آرمانی به انتقام وکین آرمانی رسیدم همه چیز وارونه بنظر می رسید از آن آرمان های اولیه خبری نبود آزادی.عدالت اجتماعی.دمکراسی همه وهمه به پای مسعود ومریم قربانی شده بود.چند روز بعداز ورودمان به قرارگاه موسم به حنیف در ابوغریب مارا وارد بحث هایی معروف به انقلاب ایدئولوژیک کردند.
ساختاردفترسیاسی منحل وهیئتی که فقط مسئول اجرای فرامین محض مسعود ومریم بودند جایگزین شده بود نام بسیاری از اعضای دفترسیاسی ومنجمله علی زرکش جانشین مسئول اول سازمان وفرمانده سیاسی ونظامی در داخل کشور دیده نمیشود درپاسخ کنجکاوی های من که چرا؟پاسخ خیلی خلاصه این بود ذهنتتان رانسبت به موضوعی که به شما مربوط نیست ببندید.
از همین نقطه فهمیدم که باید ذهن ودهان وچشم رابربسیاری از چیزها بست.این یکی از اهداف انقلاب ایدئولوژیکی رجوی بود.یعنی تغییرساختار بسمت مناسبات فرقه گرایانه..ومطلق دیدن رهبری آن، تناقض وحشتناک شکل ومحتوای سازمان از بیرون تادرون راتاحدودی لمس کردم.حضورصدها مستشار وفرماندهان نظامی عراق درصحنه های آموزش ومانور وجنگ با ایران شرکت درعملیات نظامی مشترک دوش بدوش سربازان عراقی ودستگیری سربازان ایرانی وتحویل به نیروهای امنیتی ارتش خط بطلان دیگری براستقلال طلبی رجوی بود گاها این واقعیت بشدت آزارم میداد که نسل من که برای تحقق آرمان های استقلال طلبانه مردم ایران به این سازمان پیوسته بودم درکنار سربازان کشورمتجاوز به کشورم چکارمیکند؟!
قرارگاه اشرف با سیم های خاردار وبرج های سربفلک کشیده وگشت های شبانه روزی داخل وخارج از قرارگاهی و ویزاهای چندامضا برای تردد.ممنوعیت ارتباط بادیگر اعضا.عدم دسترسی به وسایل ارتباط جمعی برای کسب اطلاع به خانواده..ممنوع بودن خروج از قرارگاه همه وهمه تیرهای خلاصی بود که به باورهای من درمورد آزادی درسازمان شلیک میشد. سالها خودرا درتشکیلات بمثابه گروگان وزندانی یافتم.ایمان واعتقادم رنگ باخته بود من که درتمامی سالهای زندگی مخفی درایران رنج گرسنگی.تشنگی.آوارگی راتحمل کرده بودم دیگرکشش لازم را برای ماندن وادامه نداشتم نه بخاطر سختی شرایط و ترس از جان که درتمامی این سالیان آزمایشات مختلفی رادرصحنه های مختلف گذرانده بودم.آنچه صبرم را لبریز کرده بود خیانت به امید واعتماد واعتقاداتم بود واینکه به چه امیدی و بدنبال محقق کردن چه رویاهایی به سازمان پیوسته بودم واکنون درمقابلم چه می بینم.آزادی،استقلال،عدالت اجتماعی وآسایش ورفاه مردم جایش را به اختناق،مزدوری،سرسپردگی، کینه،انتقام،شکنجه،زندان،تسویه حساب ها وترورهای خونین داخلی داده بود.نمی توانستم براین باور باشم که نسل مجاهدی که همه چیزش رافدای سازمان و رهبریش کرده بود اکنون در زندان همان سازمان ورهبرش به آرمان وآرزوهای گذشته خود افسوس بخورد.
بسیاری از اعضا سرخورده از خیانت به اعتقاداتشان وبن بست خروج خودرا آتش زدند وققنوس وار از پشت حصارهای اشرف پرکشیند. آنها برای رهایی از جهنم رجوی جزغاله شدن راانتخاب کرده بودند.وبرخی دیگر باشلیک گلوله برشقیقه هایشان به تناقض تلخ زندگی دربرزخ سازمان پایان دادند.تصمیم برای جدایی علیرغم مشاهده تمامی خیانت ها سخت بود..پذیرش شکست وزیرپا گذاشتن غرور فردی واز همه سخت تر ترک دوستان سابق..‌زمان گذشت تا به این باوربرسم ورسیدم که تنها راه التیام زخم های خیانت به آرمان واعتقاد وامید واعتماد وبازسازی هویت گذشته جدایی از این سازمان است درلحظه ای که به این ایمان رسیدم که جدایی از باند آزادی کش رجوی خدمت ونه خیانت است درنگ نکردم لحظه ای که وقتی به سرنوشت خودم وصدها عضودیگر فکر کردم درقلبم جای آن همه عشق وعاطفه واعتماد رابغض وکین خیانت به امید واعتمادم راگرفت آری رجوی باخیانت به تمامی رنج وخون وامید واعتقاد صادقانه یک نسل لعن ونفرین ابدی رابه جان خرید.اکنون که به پشت سرم برمی گردم باتمام وجود به تصمیم جدایی ام ازفرقه رجوی افتخارمیکنم بی شک تمامی دوستانی که اکنون دربند اسارت رجوی درالبانی چنین روزهایی را تجربه میکنند روزی به این نقطه خواهند رسید وروزی برایشان مشخص می شود که رجوی چگونه به امید واعتمادشان خیانت کرده است…
اکرامی

خروج از نسخه موبایل