این همه اشک و غم و فراق مادران و پدران را چه باید کرد؟

شب بود و داشتم طبق معمول همیشه اخبارهای مربوط به بچه های جداشده از فرقه رجوی را دنبال می کردم درمیان خبرها چشم به نامه پر درد و غم خانواده آقای بهشتی خورد،برای چند ثانیه همه کنترل اعضای بدنم رو از دست دادم،هر چه بیشتر می خواندم بیشتر به فرقه رجوی لعنت می فرستادم.
باور کنید خیلی دردناک است برای مادری که در بستر بیمارستان بستری شده،و به زنده بودنش زیاد امیدی نیست.(انشالله که خداوند همه بیماران را شفا دهد)
این مادر از همه تقاضا میکند،التماس میکند که به هر طریق که میتوانند به پسرش که در زندان تیرانا حبس هست خبر دهند که مادرش میخواهد قبل از اینکه به اطاق عمل برود صدای فرزندش را بشنود.
مادری که دیابت امانش رو ازش گرفته. ناراحتی قلبی هم ازیک طرف.مهمتر از همه دل نگرانیها از بابت چشم انتظار بودن فرزند، این درد از تمام دردهایش بیشتر است.
واقعآ لعنت خدا بر این فرقه که در قرنی که الان همه به راحتی میتوانند با یکدیگر تماس و یا هر گونه ارتباطی داشته باشند فرقه ای وجود دارد که مدعی مافق دمکراسی است ولی هیچ یک از اعضای اون حتی یک موبایل ساده هم ندارند.
من از همه کسانی که در سازمانهای حقوق بشری و انسان دوستتانه کار می کنند سوال دارم که ای شماهای که در پشت تریبون های شبکه های مختلف که صحبت می کنید واقعآ حرفهایتان زیبا و جذاب است ولی فقط در حد حرف، وقتی صحبتها بخواهد به عمل برسد آنوقت به آنها هزاران،هزار تبصره و ماده اضافه میشود و در آخر هم به عمل نمی رسد.
من همیشه فکر میکردم که بالاخره در این دنیای وحشی یک نفر هست که به درد،دل این خانواده های ستم کشیده برسد ولی زهی خیال باطل،ای کاش آنقدر پول داشتم تا این سیاستمداران را با پول بخرم و با این پول دل این خانواده ها را شاد می کردم تا مادری با این همه درد، که در سینه داره راهی اطاق عمل نشه بلکه با روحیه بالاتری به جنگ این بیماری جسمی برود نه اینکه با دنیای آه و نا امیدی خودش را به دست تقدیر بسپارد.
خواهری که با التماس به کسانی که می شناسد زنگ میزند تا شاید راهی پیدا کند تا بتواند صدای برادرش را به گوش مادرش برساند،و شاید یک در هزار بر اثر ابر،باد،مه،خورشید برادرش به اینترنت دسترسی پیدا کنند و نامه او را بخواند و به مادرش زنگ بزند تا بلکه هم او و مادرش صدای او را بشنوند،این است آزادی فرقه رجوی که حتی اعضای خودش هم اجازه ندارند که دسترسی به نت داشته باشند واقعآ چرا خانم مریم قجر؟ چرا اعضای روشنفکر تو اجازه ندارند به اینترنت دست بزنند؟
البته برای ما روشن است ولی اعضای ساده تو،از این حیله تو بیخبر هستند.خوب میدانی که اگه آنها به اینترنت وصل شوند آن روز،روز پاشیده شدن این تشکیلات پوسیده فرقه رجوی است.
خواهش میکنم به نامه این خواهر رنج کشیده توجه کنید دل هر آدمی را به درد می آورد.
برادر عزیزم مصطفی
نازنینم سلام، مصطفی عزیزم
مادرمان چندین سال است که چشم انتظارت می باشد.
برادر عزیزم، پاره جگرم.
مامان چند روز است که روی تخت بیمارستان افتاده و دکترها عمل جراحی را لازم دیده اند که آن هم تهدید بالایی دارد. حال او اصلا خوب نیست.
نازنینم، مصطفی عزیزم.
داغ مرتضی ما را بس است. بخدا قسم از دوری تو نازنین دق کردیم. مامان حال خوبی ندارد.
عزیزم. تو را به روح مرتضی به ما زنگ بزن. بگذار مامان صدایت را بشنود. به خدا قسم توی خواب با گریه اسمت را صدا می زند و از خواب می پرد.
داداش گلم. نگذار خدای ناکرده مامان چشم انتظار از این دنیا برود.
عزیزم، داداشم، پاره جگرم، دردت به سرم، الهی خواهرت برایت بمیرد. بگذار صدای نازت را بشنویم. تو همیشه عاشق خانواده ات بودی. تو همیشه کنار خانواده ات بودی. تو یار و یاور خانواده ات بودی.
عزیزم، تو را به خدا فقط یک زنگ کوتاه بزن و چند کلمه با مامان صحبت کن.
نازنینم. ما فقط از خدا می خواهیم تا صدای تو را بشنویم.
خدایا کجایی؟ درد فراق بس است. خدایا مامان را بیش از این چشم انتظار فرزندش نگه ندار.
برادر نازنینم تو را به قران، تو را به اشک مادر چشم انتظارت قسم، با ما تماس بگیر و اجازه بده تا مامان صدایت را بشنود.
آهای مردم. هر کس می تواند به مصطفی بهشتی خبر بدهد و به او بگوید که مادرش فقط یک تماس کوتاه قبل از عمل جراحی اش می خواهد. مادر از درد فراق دق کرده و در بستر بیمارستان افتاده است. فقط یک زنگ بزند. همین.
بار الهی به حق درد و رنج حضرت زینب (ع)، تمام بیماران را شفا بده و به مادر من هم عمری بده تا بتواند تا دیر نشده فرزندش را ببیند یا لااقل صدایش را بشنود. برای مادرم دعا کنید.
مصطفی جانم، عزیز خواهر، صدایت مادرمان را زنده نگاه میدارد. با ما تماس بگیر
۰۹۱۹۵۳۱۰۵۴۰ نرگس بهشتی
***
نامه مادر مصطفی بهشتی به فرزند اسیرش در فرقه رجوی
نامه زیر را خانم زهرا کزازی (شهین) برای فرزندش مصطفی بهشتی که در تشکیلات فرقه رجوی در آلبانی گرفتار است نوشته و خواسته است تا به هر نحو ممکن به رؤیت پسرش برسد.
سلام عزیز دلم
مصطفی عزیزم
سالهاست از غم دوریت اشک می ریزم و عذاب می کشم.
پسرم، الان چند روزی هست که روی تخت بیمارستان افتاده ام. قرار است روز یکشنبه عمل جراحی شوم.
عزیز دلم
نمی دانم از زیر این عمل به سلامت بیرون می آیم یا نه.
پسرعزیزم
داغ مرتضی را کشیدم. درد دوری از تو نازنینم را کشیدم. نگذار چشم انتظار بمیرم.
پسرم، پاره جگرم، دلتنگتم.
من یک مادرم، ازهمه تقاضا میکنم صدای من را به گوش پسرم برسانید.
مصطفی بگذار صدایت را بشنوم. مصطفی به من یک زنگ بزن. من دیگر معلوم نیست بمانم و فرصت زیادی داشته باشم. اگر صدایت را بشنوم حداقل این است که دیگر با زجر دوریت نمی میرم.
عزیزم، امیدم، پسرم، منتظر تماست هستم.
فقط باید گفت لعنت خدا بردل سیاه فرقه رجوی که باعث این همه فراق شد.
علیرضا نصراللهی

خروج از نسخه موبایل