اعلام جدایی حسن حیرانی از فرقه مجاهدین خلق در آلبانی

من حسن حیرانی دانشجوی ترم آخرمهندسی عمران کارشناسی ناپیوسته در سال 1382 با دوستم حسن شهباز در سفری به عراق با سازمان موسوم به مجاهدین برخورد کردیم که البته به دلیل اینکه آن زمان شبکه های خبری و اجتماعی اینجور ماهیت این سازمان را برای مردم ایران افشا نکرده بود، شناخت کافی از آن نداشتیم اما با تشویق دوستم که از من بزرگتر بود و در دوران نوجوانی در فاز سیاسی سازمان مجاهدین را کمی می شناخت به اشرف رفتیم. در برخورد اول با محمد سادات دربندی و رفتن به موزه و غیره و صحبتهای رنگا رنگی که می کردند و تهییج حس وطن پرستی و …… خلاصه تصمیم به ماندن گرفتیم مخصوصا که آن اوایل بسیار کم تجربه بویدم و سازمان با اعلام زمانبندیهای کوتاه برای سرنگونی و نشان دادن در باغ سبز و … و اوهام سازی هایی ازجمله جذابیتهای آموزشهای سیاسی و چریکی و شعر و شعار و غیره چند سالی به همین منوال به کارهای بیگاری از جمله بنگال سازی و غیره گذشت تا شیش و هفت مرداد و غیره همین طور که بحث خروج معرفتی شد که انگار رفتن نامردی و تنها گذاشتن هموطن ایرانی است و …. که این بحثها بی تاثیر هم نبود تا اینکه لیبرتی والنهایه آلبانی بعد از اعتصاب غذای صد روزه در لیبرتی من به قسمت سیاسی سازمان منتقل شدم و حدود کمتر از پنج سالی را در ستاد سیاسی که توسط احمد واقب اداره می شد تحت امر بودم.

در طی چند سال اشرف و لیبرتی همیشه ابهامات پایه ای این دستگاه فکری که نمود آن در تشکیلات خودش را نشان می داد که نگاه به انسان علی رغم شعارها بیرون پسند تناقض بود و به مسئولین میگفتم ولی هردفعه بهم گفته میشد که شما خواهر مریم و برادر مسعود را نمی شناسید که چگونه هرگونه محدودیت فکری و روحی و روانی رو برای انسان ناقض ذات آفرینش میدونند و سازمان تو خارج اصلا اینجوری نیست این تنها و تنها به دلیل شرایط عراق که باعث بوجود اومدن این شرایط شده و تشکیلات به این شکل شده و اشل وظرفیت پایین افرادی از جمله لایه ام جدید که اردوگاهی هستند هم بی تاثیر نبوده و در خارج دیگه نیازی به این وضعیت نیست.
با مصامحه این را پذیرفتم گرچه این استدلال پر از تناقض بود به هرحال امید به آینده بهتر داشتم که این اشکالات نخواهد بود تا اینکه به آلبانی آمدیم که به مرور فهمیدیم که آن حرفها و استدلالها پوچ و بیهوده بوده و ذات استبدادی این دستگاه به واقع برای همه مشخص شد از طرفی هم موضوع دیگر ی هم برای ما پیش آمد.حسن شهباز دوست من که با هم اومدیم در آلبانی توسط من به خانواده اش وصل شد ما در طی سالیان گذشته تماسی با داخله نداشتیم چون هر دفعه بهانه ای آورده می شد یا ما را میترساندند که رژیم اینکار را میکنه و اونکار رو میکنه. خلاصه ما در اثر این تماس با خانواده متوجه شدیم که حسن شهباز که در زمستان 86 تشکیلات بهش گفته بودند که بیا زنگ بزن و خانواده خودت رو به اشرف دعوت کن خانواده اش در بهار 87 به اشرف آمده ولی درجلوی درب اشرف هم تهدید شده اند که آمریکاییها میان دستگیرتون کنند از اینجا برین هر چه آنها قسم و آیه خوردند که حسن از اینجا زنگ زده و خودش مارو دعوت کرده که بهشون گفتند که اگر هم بوده الان بریده رفته و خانواده حسن میروند و فردا برمیگردند و عکس منو نشون میدهند که اینها باهم اومدند اگه پسر ما نیست لااقل به حسن حیرانی بگویید بیاد ما ببینیمش که باز هم اونا میگویند نه اون هم نیست رفته که اینا برمیگردند و به ما هم چیزی گفته نمیشه. مااین موضوع رو به تشکیلات گفتم به جواد خراسان حبیب رضایی اف مقر یوسف و… که همه خودشان اول به بی اطلاعی و اون راه میزدند و چند ماهی ما را چرخاندند که باید چک کنیم. بعد هم که ما خیلی پا فشاری کردیم و اینها بهانه ای نداشتند گفتند حالا مگه چی شده موضوعی که مال ده سال پیش بوده که من به حبیب رضایی گفتم که اینقدر بحث ف و فردیت میکنید چرا یک عذرخواهی از شما درنمیاد؟ خلاصه این موضوع و به موازات آنهم زندان هارون الرشید که بنام اشرف سه که تمام این سازمان برای من زیر سوال رفت و مخصوصا امید به آینده روشن و رو گسترش و نه انقباض.
حسن از فرصت سیزده به در استفاده کرد و فرار کرد و به کمیساریا خودش رو معرفی کرد که کل طرح این موضوع با مشورت و کمک خودم بود. بعد از رفتن حسن طبیعی بود که من رفتم زیر مانیتورینگ خیلی از بچه ها میومدند از من سوال می کردند که چی شد حسن شهباز فرار کرد که من واقعیت رو براشون می گفتم که در طی این یک هفته که من این موضوع رو برای نفرات میگفتم و به گوش تشکیلات میرسید خب برایشان قابل تحمل نبود که النهایه در غروب بیست فروردین منو صدازدند که جواد خراسان و فائزه و افشین اف مقرمان بود که گفتند در رابطه با اودوست خائنت موضع ات چیه؟ که من گفتم خائن شما هستید خیانت رو شما کردید که نشست بهم ریخت و تهدید کردند. در عرض کمتر از ده دقیقه کار به جای باریک کشید که گفتم دیگر نمیخواهم اینجا بمانم و شما می خواهید من بین شرافتم و تشکیلات شما، شما رو انتخاب کنم هرگز من شرفم رو نمیفروشم خلاصه در عرض بیست دقیقه نشست تعطیل شد خودشان هم فکر نمی کردند یک دفعگی بحث به اینجا بکشد.
فردا صبح هم ساعت نه صدایم زدنى احمد واقف بود که یک حکم اخراج به دلیل شک امنیتی وتبانی درفرار یک خائن!! جلوی من گذاشتند. بعد هم وسایلم رو جمع کردند و دوساعت بازرسی کردند شب ساعت نه جلوی میدان اسکندر بیک مرا پیاده کردند که رفتم هتل و صبح هم اومدم رمسا.
من از مدتی که بیرون اومدم درد دلهایی که افراد برام کردن در واقع روز به روز بیشتر وبیشتر به ذات کثیف و رذل این دستگاه فکری فاسد دارم پی میبرم و به عیان خیانت و بیشرافتی این جماعت تاجرهویت برایم آشکار شده است.
من حسن حیرانی جدایی خودم را از فرقه مجاهدین خلق اعلام میکنم و در راه افشای ماهیت این سازمان ضد ایرانی از هیچ تلاشی فرو گذار نخواهم کرد.
حسن حیرانی، تیرانا، آلبانی

خروج از نسخه موبایل