خاطرات شهرود بهادری، جدا شده از فرقه ی رجوی – قسمت دوم

حمله آمریکا به عراق
در نیمه دوم سال 81، همهمه و سروصدای احتمال حمله آمریکا به عراق وجود داشت و این موضوع در اشرف و در بین بچه ها نگرانیهایی بوجود آورده و اوضاع اشرف خیلی به هم ریخته بود و از این بابت مسئولین سازمان خیلی نگران اوضاع آشفته اشرف بودند که این موضوع باعث ایجاد فرصت فرار برای اعضا خواهد بود. بخاطر همین نشستهای طولانی برای آرام کردن اعضا شروع شد. اول یک نشست توسط مسعود گذاشته شد که در این نشست مسعود سعی کرد وانمود کند که آمریکا بدلیل اعتراضات میلیونی در کشورهای اروپایی و ایجاد دیوار گوشتی در عراق و سایر کشورها دست به چنین کاری نخواهد زد و در ضمن آمریکا که نام هواپیما بر به خلیج فارس آورده است باید جا بگذارد و برگردد و از قدرت نظامی صدام حسین در منطقه تعریف می کرد. اما کسی به این حرفهای پوچ و دروغین گوش نمی داد و از طرفی نفرات خوشحال بودند که اگر حمله شد، سازمان مجبور به باز کردن درهای این زندان اجباری خواهد شد. سران سازمان که دم از ایستادگی و مقاومت می زدند و از رشادت های خود تعریف و تمجید می کردند، با نزدیک شدن احتمال حمله آمریکا به عراق اول خانم مریم را با تعدادی از سران سازمان که نزدیک به مسعود و مریم بودند بدون اینکه دیگر اعضا باخبر بشوند از اشرف به اروپا انتقال داده و بعد خود مسعود معلوم نشد که کجا غیبش زد و فرار را بر قرار ترجیح دادند و به بهانه اینکه دیگر اشرف با حمله آمریکا در امان نخواهد بود اعلام پراکندگی افراد به سایر قرارگاه ها و بیابانهای اطراف و روستاهای عراق را کردند که در نتیجه بی مسئولیتی رهبران سازمان، تعدادی از زنان و مردان در بیابانها کشته شدند و یا تعدادی این فرصت را بدست آوردند و به سوی مرزهای وطنشان که سالها در حسرت دیدار آن بودند فرار کردند و خود را از اسارت رجوی نجات داده و آزادی را بدست آوردند.و بقیه نفرات نیز این فرار رهبران سازمان را که خیانت بزرگی به اعضاء خود بود را دیده و تجربه کرده و به ماهیت خائنانه مسعود و مریم پی بردند که چطور در شرایط سخت به نفرات خود پشت کرده اند. در صورتی که همیشه مسئولین می گفتند بیشترین پرداخت را رهبری سازمان در حق شما انجام داده و شماها را در سخت ترین شرایط از مرحله عبور داده اند. اما واقعیت قضیه در چنین شرایط چیز دیگری بود که همه آن را بوضوح دیدند و یا در مساله تسلیم سازمان در مقابل آمریکا و مسئله خلع سلاح تا آن موقع به تمام کتابخانه های سازمان که نگاه می کردی و یا به کتابهای قدیمی سازمان که همه اش شعر و سرود بر علیه آمریکا نوشته شده بود، موقع سقوط صدام از ترس آمریکاییها همه آن کتابها از کتابخانه برداشته شده و توسط مسئولین سوزانده شدند و بعدا اعلام کرده اند که ما سیاست موازی را در پیش گرفته ایم و بعد هم نزدیکی با فرماندهان امریکائی و دعوت های مدام آنها به اشرف بود.
حرکت سازمان و پس گرفتن تمامی ادعاهایش همه را به تعجب واداشته بود که تمامی حرفهای سازمان یک شعار بیش نبوده است و تمام این اشک سازمان برای سرپوش گذاشتن به جنایات و شکنجه های روحی افراد در طول این سالیان دراز بوده که فرزندان این ملت را در زندان اشرف نگه داشته بودند. بدون اینکه خبری از فرزندان به گوش خانواده ها رسیده باشد، اگر رجوی به فکر آزادی خلق قهرمان هست، اول باید در تشکیلات مخوف خود این آزادی را در حق اعضاء به رسمیت بشناسد تا دو نفر از اعضاء خود آزادانه بتوانند با همدیگر صحبت و درد دل کنند و یا از خود اختیار داشته باشند. وقتی در تشکیلاتی آزادی و اختیار از فردی سلب شود یعنی آن نظام برده داری است که افرادش حتی اجازه ندارد و حتی نمی تواند با پدر و مادر و فرزندان خود رابطه داشته و یا تلفنی صحبت کرده و یا سال نو را تبریک بگوید. بله رجوی حتی ابتدایی ترین حق و حقوق را از فرزندان و عزیزان این ملت گرفته است و حتی از احساسات صادقانه نفرات در نشستها و مغزشویی سوء استفاده کرد و آن لحظات صادقانه نفرات را بر علیه خودشان بکار می گیرد.

تهدیدهای سازمان علیه کسانی که می خواستند از سازمان جدا شوند
کسانی که قصد جدایی و آزادی از این اسارتگاه رجوی را داشتند، قبل از همه باید خود را برای یک رویارویی تمام عیار با تهمتها و بد و بیراهها و مارکهای مزدوری و خائن بودن و غیره در نشستهای عمومی حاضر می کردند. که باید ساعتها سرپا ایستاده و در مقابل صدها نفر که برعلیه اش تهاجم می کنند و با رگبار دشنامها و عقده های مسئولین مواجه شوند. این خود بزرگترین شکنجه روحی در نوع خودش در جمع مهاجم می باشد. علاوه بر اینها، برخوردهای فیزیکی و شکنجه در زندانهای انفرادی که توسط مسئولین مشخص انجام می شد که دور از چشمهای افراد بعد از اینکه آن افراد را از جمع جدا کرده و سرنوشتش دیگر برای کسی معلوم نبود و تهدیدهای دیگر سازمان ترساندن نفرات بعد از جدایی و یا فرار از سازمان بود که مسعود رجوی می گفت فکر می کنید وقتی که از سازمان جدا شده اید نظام جمهوری اسلامی ایران از شما خواهد گذشت. اگر شده به بهانه های مختلف شما را از بین خواهد برد و حتی می گفت که خیلی از خانواده های شما در زندانهای داخل هستند و در این مورد مثالهایی از گذشته و حال می آوردند. طوری آن را تشریح می کرد و توضیح می داد و وحشتی در دل همه ایجاد می کرد. و حتی تهدید علنی افراد ناراضی و یا جدا شده چه در داخل مناسبات خود به مرگ توسط مسئولین و شکنجه گران خودش در هر کجای جهان که باشد باید کشته شود. و مثالهایی از سایر سازمانها بکار می برد که خائنین خود را اعدام می کنند و یا شبانه سر به نیست می کنند. و تازه این اعمال را عمل انقلابی می نامید. در صورتی که در قاموس یک انقلاب این حرکات ضد انقلاب و انقلابیگری می باشد و تنها از آدمهایی که ایدئولوژی شان بر پایه کین و کدورت و انتقام است این عمل ضد انسانی و ضد بشری سر می زند. کما اینکه بعد از جدایی از سازمان بعد از چندین سال حتی یک نمونه از خانواده هایی که فرزندانشان در تشکیلات رجوی اسیر و یا به گروگان گرفته شده اند یافت نکرده ایم که یک خانواده در زندان های جمهوری اسلامی باشد و یا توسط این نظام اذیت شده و یا صدمه دیده باشد بر خلاف نظریات آقای رجوی.

عملیات جاری از نگاه من
عملیات جاری موضوعی بود که سازمان برای به کنترل در آوردن ذهن نفراتش بکار می برد. وقتی که این موضوع عملیات جاری را پیش کشیدند و می خواستند با این شگرد در تشکیلات نسبت به خود و به همدیگر و یا به برادر و خانواده یا هر موضوعی که از ذهن نفرات می گذشت به سود مناسبات رجوی انتقاد کنند و موضع بگیرند، واقعا سخت بود و همه نفرات از این موضوع دافعه داشتند. حتی اگر هیچ چیزی در ذهنت نبود باید به همنوع خود پیله می کردی و از او ایراد می گرفتی. هرچه فکر می کردی با عقل جور در نمی آمد و برای نشست عملیات جاری زمان باز کرده بودند که باید همه نفرات در آن ساعت در اتاق نشست حاضر می شدند و از همدیگر راجع به هر چیزی ایراد می گرفتند و یا بر علیه خود می گفتند. در زمان نشست عملیات جاری اجباری، کسی حاضر و یا راضی نبود به این نشست برود. من خودم و یا دیگران هم مثل من هر چه فکر می کردیم که مگر می شود آدم خودش را گول بزند ما که از صبح تا شب در اختیار سازمان هستیم و مثل یک برده از صبح تا شب کار می کنیم و نگهبانی می دهیم و اصلا زمان برای فکر کردن برای مشکلات و گرفتاریهایی که برای ما ایجاد کرده اند را نداریم. تازه از ما می خواهند که در طول روز چه چیزی از ذهنتان گذشته، چه در مورد خود و یا دیگران باید فاکت و گزارش بنویسید و نقطه آغاز و واقعیت را بگویید و نفرات را به دروغ گویی وادار می کردند و این باعث شده بود همه از هم دیگر ناراضی و ناراحت باشند.
اوایل هیچ کس از این موضوع سر در نمی آورد که سازمان با این کار می خواهد چه کار کند. اما همه مجبور بودند که به این کار ضدبشری تن بدهند و خیلی طول می کشید که نفرات پای این صحبت بیایند. بعدها با مطالعه کتابهایی در مورد دیکتاتورها و سازمانها و گروهها و فرقه های متفاوت به موضوع کنترل ذهن انسانها پی بردیم که این کار سازمان شیوه ای است که تمام فرقه های مخرب برای به کنترل در آوردن ذهن انسانها بکار می بردند تا افرادی که به گروگان گرفته اند و اسیر خود می دانند را تحت کنترل خود درآورند و با این پدیده عملیات جاری، افراد بر علیه خود و همدیگر اعتراف کرده و سازمان بتواند از افراد سند و مدرکی داشته باشد تا هیچ عضوی نتواند حق اعتراض و یا مطالبه ای از سازمان داشته باشد تا سازمان بتواند هر کسی را مثل یک مهره شطرنج در هر کجا و هر نقطه ای که بخواهد بکار بگیرد. و یا برای پیشبرد اهداف خودش از نفرات سوء استفاده کند و آنوقت سازمان راحت می توانست نفرات را حتی در درگیریها بکار بگیرد و به کام مرگ بفرستد که بعدها در درگیریهای اشرف این موضوع برای همه ثابت شد و همه شاهد خیانت رهبران و مسئولان سازمان به نفرات زیر دست خود بودیم که رهبران و سران سازمان چطور خارجه نشینی را انتخاب کرده و همین افراد را به کام مرگ فرستادند. اگر کسی لحظه ای را از خود می گفت که تمایل به زندگی و یا خارجه گرایی بود، فوری سازمان به آن مارک طعمه و یا بورژوا می زد. اما موقع جنگ دیدیم که رهبران سازمان چطور سر از سرزمین بورژوازی در آوردند و به دنبال زندگی راحت خود پناهنده بورژوازی شدند. این ننگ را با هیچ رنگی نمی شود از بین برد. همچنانکه الان مریم رجوی با پوشیدن کفشهای پاشنه بلند و … در قلب بورژوازی دست به دامن بورژوازی شده و خواستار حمایت آنها از خود می باشد و چطور این حق را برای خودش می داند و برای سایر اعضای زن در عراق و اکنون در آلبانی نمی داند. پس چی شد آن کتابهایی که بر علیه بورژوازی نوشته بودید و آن شعارهای ضد بورژوازی و پز انقلابگری شما که خود را یک انقلابی قلمداد می کردید و آن شعارهای انقلاب ایدئولوژیکی به نام انقلاب مریم که بخود افراد در اشرف می دادید که نباید اشعه بورژوازی در هیچ یک از افراد دیده شود؟!
ادامه دارد…

خروج از نسخه موبایل