خاطرات شهرود بهادری، جدا شده از فرقه ی رجوی – قسمت سوم

تماس با خانواده در سال 92 (ورود به لیبرتی)
خانواده من قبلا به اطراف قرارگاه اشرف آمده بودند، اما من خبر نداشتم و سازمان هم هیچ اطلاع رسانی نکرده بود! بعدا (حدود 7 سال بعد) در لیبرتی من درخواست تماس تلفنی با خانواده ام را کردم. شماره تلفن های منزل را حفظ نگه داشته بودم. اول موافقت نکردند که تماس بگیرم…. من یک فرم پر کردم که در نوبت تماس با خانواده قرار گرفتم. تقریبا 15 روز بعد که کلی پی گیری کردم، موفق به تماس تلفنی با خانواده شدم. طی تماس با خانواده ام که حدود 2 دقیقه بود، خواهرم گفت که ما چند سال قبل (پدرم) به ملاقات تو آمده بود، 2 بار). اما سازمان اجازه ملاقات نداده بود و آنها را با برخورد نامناسب برگردانده بود! من شوکه شدم که چرا پدر من که علیرغم وضعیت ناامن عراق تا کنار قرارگاه آمده، چرا اجازه ملاقات ندادند! توسط نگهبانان سازمان سنگ هم به سینه اش زده بودند! به مسئولین گفتم چرا پدرم وقتی آمده بود به من اطلاع ندادید؟ مسئولین هم گفتند ما اطلاع نداشتیم و اگر هم مطلع می شدیم اجازه ملاقات با مزدوران رژیم را نمی دادیم. از این نقطه به بعد وضع من خیلی فرق کرد و معترض بودم که چرا پدرم را مزدور می نامند. من در تماس با خواهرم گفتم بی تابی نکنید. من یک روزی برخواهم گشت! چهره اصلی سازمان از آنروز به بعد برایم خیلی روشن تر شد. بعدا این موضوع را به شهرام برادرم که در یک قرارگاه دیگری در لیبرتی بود مطرح کرده و در میان گذاشتم. به شهرام هم یاد دادم که برود و درخواست تماس تلفنی بکند. یکبار دیگر به منیژه گفتم که می خواهم همراه با شهرام به تماس تلفنی برویم! منیژه هم قبول کرد و شهرام را بعد از هماهنگی لازم با من به تماس بردند! این بار موفق شدیم هر دو با پدرمان صحبت کنیم. این بار نیز 2 دقیقه موفق به صحبت شدیم. به پدرم گفتم آمدن شما را به اشرف به ما اطلاع ندادند پس بی تابی نکنید، ما سالم هستیم و مطمئن باش که برخواهیم گشت. چند نفر دیگر در اتاق کناری مکالمات ما را ضبط کرده و همزمان هم گوش می دادند. دو سال طول کشید که من و شهرام موفق شدیم با هم هماهنگ شویم و از سازمان خارج شویم. دیگر با شهرام عهد بستیم که به دلیل برخورد نامناسب سازمان، در فرصت مناسب از سازمان جدا شویم.

مشکل جسمی در سازمان (کمر درد)، بی ارزش بودن سلامت افراد
در اشرف که برای کارهای سنگین می رفتیم، من از نفرات اصلی بودم! کارمان این بود که تیر آهن و … جابجا کنیم، یک روز که از روی تریلی بار خالی می کردیم، بعد از ظهر بود، موقع بلند کردن جسم سنگین دچار اسپاسم کمر شده و قفل شدم. همانجا گیر کردم! احساس کردم که نخاع من قطع شد. هیچ حرکتی نمی توانستم بکنم. مرا به آسایشگاه منتقل کردند! تعجب کردم که چرا مرا به بیمارستان و امداد نبردند. تا شب هیچ کس سراغ من نیامد و حتی آب و چای و غذا هم برایم نیاوردند. حتی هیچ امدادگری را هم بالای سرم نیاوردند! خیلی درد داشتم. حدود 9 شب یکی از بچه ها بنام عبدالکریم پیشم آمد وبا دیدن وضعیت من خیلی ناراحت شد. رفت برای من غذا آورد (از سالن). گفتم چراغ اتاق من را خاموش کند. چون توان بلند شدن را نداشتم، این وضعیت 40 روز طول کشید. حتی چهار دست و پا به دستشویی می رفتم. در طی این چهار روز مرا به دکتر نبردند. ناچارخودم با عصا به امداد مقر رفتم این بود ارزشی که سازمان به من داد! اما…. سنگین ترین کار را می کردم. در اعتراض به این برخورد پیش فرزانه رفتم و شکایتم را به او گفتم! فرزانه اظهار بی اطلاعی کرد و گفت باشد برو، من با …. صحبت می کنم. می دانستم که قول های او هم کشکی است. می گفتند در سازمان هر کسی مسئول سلامتی خودش است! یعنی همه باید انتظار رسیدگی نداشته باشند. این برخورد سازمان با من بود که سالها کارهای یدی سنگین می کردم.
با UN
یک روز که در سالن اجتماعات کار می کردم ابراهیم که مسئول تیم من بود گفت ….. برویم اتاق برادر افشین….! در اتاق افشین به من گفت که برو لباس مرتب بپوش برویم اتاق خواهر شهین که مسئول خواهر ما بود. که خواهر منیژه هم که مسئول FM بود آنجا بود که به من گفتند قضیه این است که تو را برای مصاحبه با UN خواستند! مسعود رجوی قبلا در نشست …. توضیح داده بود که قانون …. یعنی آمریکا شما را مجرم جنگی می داند و با امضای قانونی …. شما را نبخشیده و به آمریکا می برد! اما بدانید که آنجا شما را بعنوان یک مجرم جنگی خواهد دانست و چنین شخصی محدودیت خاص خواهد داشت و با مشقات زیادی مواجه خواهید بود و کسی شما را در آمریکا پشتیبانی نخواهد کرد.
خواهر شهین توضیح داد اگر رفتی آنجا، این قرارداد را به هیچ عنوان امضا نکن و …. برادر افشین قبل از رفتن شما را توجیه خواهد کرد.
افشین بعدا توضیح داد که این کاغذ را که به شما می دهیم دستی به UN ببر! کاغذ این بود که سازمان متقبل هزینه ها می شود و خودش شما را به آمریکا خواهد برد! من این کاغذ را به مسئولین UN دادم! من به UN گفتم که من کاغذ را امضاء نمی کنم! UN به من گفت که تو برو، 2 ماه بعد که مسئولین وزارت خارجه آمریکا خواهند آمد دوباره تو را صدا خواهیم کرد. مقرUn پنج کیلومتر دورتر از لیبرتی بود و … UN مرا به پیش خودش …. برد! اما هیچ وقت مرا دیگر صدا نکردند و این خواست سازمان بود!در حقیقت سازمان با این توجیه قبل از رفتن من توسط UN به آمریکا را منتفی کرد! نفرات منتخبی به این ملاقات از قرارگاه های مختلف رفته بودند که الان چند نفرشان در آمریکا مقیم هستند و مشکلی ندارند اما سازمان مانع اعزام من از طریق UN شد.

خروج از نسخه موبایل