خاطرات شهرود بهادری، جدا شده از فرقه ی رجوی – قسمت پنجم

روابط نامعقول
در سال 92 عده ای از نفرات را برای اعتصاب غذا تشویق کرده و به سالن اجتماعات در لیبرتی بردند که از مقر ما آقای x نیز جزو همین نفرات بود و این نفرات هفته ای یک بار برای کار فردی و شستن لباس به مقرها می توانستند بیایند و X هم جزو همین نفرات به مقر ما می آمد و چون آسایشگاه او در لیبرتی روبروی آسایشگاه ما بود و بند رخت مشترکی داشتیم و لباسهایش را بعد از شستن روی بند رخت می انداخت و به من می سپرد که موقع خشک شدن لباسهایش آنها را برداشته و به کمدش در آسایشگاه بگذارم تا زیر آفتاب شدیدی که عراق داشت پوسیده نشوند. من و او چند سال یعنی از اشرف در یک قرارگاه بودیم و با هم رابطه محفلی نداشتیم تا اینکه در اثر اعتصاب غذا در لیبرتی دچار مریضی شدید زردی شد و او را به مدت یک هفته به مقر آورده و در امداد مقر و در زیر نور سفید مهتابی بستری کرده بودند و ممنوع الملاقات بود تا اینکه خوب شد و دوباره به اعتصاب غذا برگشت و بعد از به اتمام رسیدن اعتصاب غذا به مقرمان برگشت. آقای x همیشه در نشستها فعال بود و همیشه موضع می گرفت. مخصوصا بعد از اینکه خانواده اش برای دیدارش تا دم در اشرف آمده بودند، مسئولین ازآن موقع بیشتر او را تحویل می گرفتند و همیشه می گفتند او در جنگ با خانواده یک الگو می باشد.
در سال 92 و در لیبرتی که بودیم بعد از اعتصاب غذا، نفرات در جنگ با خانواده مرزبندی ها را حفظ کرده و مقاومت می کردند و از همه بیشتر از طرف مژگان پارسایی بیشتر مورد رسیدگی و تشویق می شدند. طوری که مژگان پارسایی برایش یک دوچرخه نیز خریده بود و از طرف مسئول خواهر و مسئول برادر قرارگاه که گفته می شد یعنی خواهر y و برادر A که اف قرارگاه بود همیشه رابطه خوبی داشته و نسبت به بقیه فرق داشت، یعنی مورد حمایت آنها نیز بود. تا اینکه در لیبرتی و بعد از اعتصاب غذا x دیگر در نشستهای خواهر مسئول یعنی yشرکت نمی کرد. تا اینکه در سالن ورزش من علت نیامدن او به نشستها را پرسیدم. x برگشت گفت دیگر از y خوشش نمی آید و با او مشکل دارد و من علتش را از او پرسیدم و چون چند فاکت مشخص و رابطه صمیمی x و yرا در مکانهای شغلی در آشپزخانه و در محوطه مقر و یا در مهمانی که y در ماه رمضان براه می انداخت و از x پذیرایی می کرد را به x گفتم که من حواسم به حرکات y و تو همیشه بود که شما رابطه صمیمی داشتید و یا در جاهای مشخصی به تنهایی با همدیگر صحبت می کردید و من این فاکتها را از شما دیده بودم، از x پرسیدم چندین بار y را در آشپزخانه دیده بودم که فقط پیش تو می آید و بیشتر از نیم ساعت با همدیگر خلوت کرده و صحبت می کنید. حالا چی اتفاقی در میان شما رخ داده است. حتی در موقع افطاری y که از تو پذیرایی می کرد چون در کنار من نشسته بودی دیدم که اوطوری برای کشیدن سوپ برای تو دولا شد که سینه هایش به شانه های تو چسبیده بود حقیقتش من شرم کردم.
x خنده ای کرد و گفت که تو خیلی آدم تیزی هستی و متوجه تمام حرکات بودی. در جوابش گفتم که من تو را مقصر نمی بینم. حالا پس چی شده که به نشست y نمی آیی و با او حرف نمی زنی؟ گفت مگر نمی بینی در نشستها چه حرکاتی را انجام می دهد؟ گفتم هر چه باشد با تو که خوب بود. x گفت که بعضا افراد خاصی را بعد از اتمام نشست ها نگه می دارد که باهاش کار دارد و از خنده هایش با فلانی که اسمش را آورد من خوشم نمی آید. گفتم چه اشکالی دارد شاید کسی تضادی داشته باشد و می خواهد با او صحبت کند. x گفت حتی چند بار موقع اعتصاب غذا به سالن اجتماعات آمده بود و به بچه ها یادداشت می داد که x را صدا کنید. ولی من نمی رفتم و حتی موقع مریضی من که در امداد مقر بستری بودم، چند بار زنگ زده بود به امداد که یک تلفن خصوصی داشت با من صحبت کند ولی جوابش را ندادم. از x پرسید که آیا شما خیلی وقت هست با هم رابطه دارید؟ گفت بله از اشرف با هم رابطه داشتیم. یادت هست که از اتاق نشست در اشرف که چسبیده بود به ستاد خواهران و یک در ورودی هم به داخل ستاد خواهران داشت؟ گفتم بله می دانم. مگر چی شده بود. x گفت که yدر نشست به من یادداشت می داد که آخر نشست در اتاق نشست بمانم و بیرون نروم و من هم صبر می کردم که همه از اتاق خارج می شدند و او هم از در ورودی به ستاد می رفت و بعد از خروج نفرات دوباره به اتاق نشست برمی گشت و طوری به من نزدیک می شد که بدنش به من می چسبید. روز اول من دستهایم را روی سینه ام گذاشتم تا مانع نزدیک شدنش به من شود و در نشستهای بعدی دیگر این عادی شده بود و یا بعضی از روزها هنگام استراحت ظهر که همه ناهار می خوردند و برای استراحت می رفتند، به سالن غذاخوری زنگ می زد و هر کس که تلفن را برمی داشت می گفت اگر x در سالن هست پای تلفن بیاید. وقتی من می رفتم پای تلفن می گفت که به اتاقش بروم و کارم دارد که من به اتاق y می رفتم و گاهی هم برای اینکه تنها نروم یکی از بچه ها را با خودم می بردم. وقتی x این را گفت من یادم آمد که وقتی در اشرف بودیم تا حالا دوبار هم موقع زنگ خوردن تلفن سالن غذاخوری چون من بعد از اینکه ظهرها از سرکار می آمدیم همیشه برای دوش گرفتن و کار فردی می رفتم و دیرتر از همه به سالن غذاخوری می رفتم و همیشه تا آخر سالن که خلوت می شد می ماندم و برای همین هم باورم شد. چون دوبار من گوشی تلفن سالن را برداشته بودم که خواهر yپشت تلفن از من پرسیده بود که آیا x در سالن غذاخوری هست؟ اگر هست، بگو خواهر کارت دارد. ولی متاسفانه در هر بار شما در سالن نبودید. حتی من به محل ظرفشویی هم نگاه کردم و گفتم که نه خواهر x در سالن نیستند. اما آنموقع به رابطه شما شک کرده بودم. x گفت حالا آن هرزه این دومین بار هست که در نشست به b یادداشت می دهد و او را بعد از نشست در اتاقش نگه می دارد. فهمیدم که این کار بدجوری به x برخورده است. پرسیدم که حالا به خاطر همین به شما برخورده است. گفت دیگر باهاش کاری ندارم و دیگر باهاش حرف نمی زنم. پرسیدم آیا با او رابطه داشتی؟ x گفت همان فاکت آشپزخانه را که می گویی وقتی کارگر آشپزخانه بودیم y می آمد و به من می گفت که به پشت آشپزخانه و پشت چیلرها بروم و در آنجا به من نزدیک شده و مرا بغل می کرد. ولی می گفت که بوی دهانش حالم را به هم می زند. دیگر بیشتر از این توضیح نداد. یعنی چون در سالن ورزش بودیم فرصت نشد که بیشتر از این سوال کنم. تا اینکه بعد از مدتی x را به نشست خواهر y آوردند و x دیگر برای مدتی محفل نمی زد. تا اینکه یک روز دوباره در سالن ورزش x را دیدم که کمرش درد می کرد و نمی توانست ورزش کند. x ورزشکار خوبی هم بود. ورزش را برای مدتی تعطیل کرده بود. یک روز جلوی آسایشگاه نشسته بودیم. علت کمردرد x را پرسیدم و گفتم من همه اینها را می دانم که به خاطر نگه داشتن تو در مناسبات می باشد که این بلاها را سر تو می آورند. x گفت: یک بار هم Z مرا دعوت کرد برای نشست و من همه اینها را شناختم. و من هم گفتم مواظب خودت باش. همه اینها نقشه است برای نگه داشتن تو. برای اینها که فرق نمی کند. اما یادت باشد که خانواده ات را بخاطر اینها نفروش. اینها خانواده های ما را مزدور خطاب می کنند. x گفت من تلافی همه اینها را درمی آورم. اگر هم خواستی بروی با هم از اینجا می رویم. چون در موقع صحبت کردن با x چندین بار ما را مسئولین دیده بودند که زیاد در جلوی آسایشگاه محفل می زنیم. این را گزارش کرده بودند و سر همین هم چند بار در نشستها به من انتقاد شده بود که با x رابطه محفلی دارید و…

خروج از نسخه موبایل