مادران؛ منتظران بدرود یافته – قسمت بیست و سوم

خیانت و جنایت رجوی درحق ملت ایران و اعضای اغفال شده اش گستره و پهنای زیادی دارد که زبان و قلم از بیان تمام عیار آن قاصر و ناتوان است. دراین میان خانواده های اعضای گرفتار در فرقه بدنام رجوی خاصه مادران از قربانیان اصلی خباثت رجویها محسوب می شوند که در این نوشتار به شرح زندگانی مادرانی پرداخته میشود که در اثر ناجوانمردی و ظلم وجور رجویها بی آنکه عزیزان شان را درآغوش بکشند، ناکام و چشم انتظار دارفانی را وداع گفتند وبه دیاراعلاء شتافتند وبه آرامش رسیدند.

متوفی: مرحومه مغفوره خانم فاطمه خدمت گزار
مادر قاسم نجف زاده از اعضای گرفتار درفرقه بدنام رجوی درآلبانی
قاسم از اعضای اغفال شده قدیمی فرقه رجوی است که تمام عمر و جوانی اش را به پای افکار ماکیاولیستی و جاه طبانه رجوی به بطالت گذرانده است.
دقیقا بخاطر دارم که برای اولین بار30 سال قبل یعنی عید 1366 دریکی ازپایگاههای رجوی درکرکوک بود که با وی دیدار داشتم وآشنا شدم که تعریف میکرد که متعاقب شروع اعمال تروریستی رجوی درآغازین ده شصت متواری و دربدر شده ومابعد تحمل بسا شداید بالاخره خودش را به کردستان و از آنجا به عراق رسانده است وبا ترک خانه وخانواده خاصه مادرش، روانه ناکجا آباد گشته است.
مادرجون هرچند دردمند وچشم انتظار بودند ولیکن از روحیه خیلی بالا برخورداربودند و نسبت به رهایی دلبندشان بسیار امیدوار بودند و به مجرد دیدارمان بسیارشادمان شدند وگفتند:”به منزل خودتون خوش اومدین! واقعا با دیدنتون خیلی خوشحال شدم خاصه که همسرتون هم تشریف آوردند. الان مدتی است که به درخواست وخواهش خودم ازفرزندم آقا عسگر منتظر اومدن تون بودم. حقیقت ده سال پیش که نزدتون اومدم بخاظربیماری سخت خصوصا پادرد و کمردرد دیگه نتونستم دفترتون بیام والان که شما تشریف آوردین خیلی خیلی خوشحالم کردین. طوریکه احساس میکنم فرزندم به عیادتم اومده. فقط میخوام بدونم میشه انشاءالله روزی برسه که قاسم هم پا توخونه ش بذاره تا من بتونم قبل ازمرگم درآغوشش بگیرم ویک دل سیرببوسمش ……”(توام با ناراحتی وگریه)
آُقا عسگرضمن دلداری دادن و نوازش مادرگفتند:”با وجودیکه همه فرزندان مادر کم وبیش کنارش هستیم وبنا به وظیفه مون همه جوره رسیدگی میکنیم وخواهیم کرد و همزمان یک پرستار اختصاصی هم براشون گرفتیم ولیکن مادردلتنگی میکنند وازبابت دوری وچشم انتظاری قاسم خیلی بیتابی میکنند طوریکه این اواخر مدام ازمن میخواستند که حتما بمنظور دیدار و گفتگو با شما به دفترانجمن بروند یا اینکه ازشما جهت دیداربه منزل مون دعوت کنیم که خوشبختانه امروز منت گذاشتین و لطف کردین و به ملاقات مادرجون اومدین.”

مادرجون ادامه صحبت آقا عسگر رو پی گرفتند وافزودند:”من برای بچه هام بمیرم. همه جوره به من رسیدگی میکنند ومطلق احساس کمبود ندارم. بغیرازدوری قاسم وچشم انتظاری که دارم. آقای پوراحمد میدونم مادرتون هم خیلی چشم انتظاری کشید وقبل ازاینکه شما روببینند به رحمت خدا رفتند. من مادرهستم ومی فهمم مادرها بواسطه اینکه جگرگوشه شون بتوسط رجوی گوربگور شده به گروگان رفتن، چه غصه بزرگی تودلشون هست وعذاب می بینند. باورکنید آقای پوراحمد من اصلا شبها خواب ندارم تو رختخواب که میرم مدام تو فکر قاسمم. توفکردرآغوش کشیدنش. مدام خاطرات کوچکی و نوجوانیش رو مرور میکنم و با خود گریه میکنم. تا که مقداری آروم میگیرم وبخواب میرم. الهی خدا از رجوی نگذره که اینطوری داره عذاب مون میده. دنیا حساب وکتاب داره اینطوری که نمی مونه و باید حسابش رو پس بده و تاوان اینهمه نامردی هاشو بجون بخره. من اهل نفرین کردن نیستم و می سپرمش به خدا هرچه لایقش هست کف دستش بذاره. فقط دعا میکنم تا قبل ازمرگم اگه فرزندمو ندیدم حداقل اجازه داشته باشه وبتونه یه تماس تلفنی با من بگیره وخوشحالم بکنه. همین رو ازخدا میخوام وهیچ …”
مادرجون ما بعد دیدارمون امیدوارتر از قبل درانتظارتماس تلفنی دلبندش قاسم بود وهرازگاهی ضمن برقراری تماس تلفنی با دفترانجمن پیگیر وضعیت قاسم دراسارتگاه مانزالبانی بود. بواسطه همین پیگیریها من هم مصرانه با نوشتن نامه از مجامع بین المللی خاصه نخست وزیرآلبانی و دفترکمیساریا با دراختیارگذاشتن شماره تماس منزل مادرجون استمداد طلبیدم وعاجزانه خواستم تا ولو یکبارهم که شده رجویهای سنگدل به قاسم عضو اسیرشان اجازه تماس تلفنی با مادرش را داشته باشد ومابعد سالیان دوری وبیخبری، مادر را ازنگرانی درآورده وشادمان کند.
متاسفانه رجویها با وجود دخالت کمیساریا مبنی بر برقراری یک تماس تلفنی فی مابین مادروفرزند، مانع ازتحقق آرزوی مادرشدند طوریکه درد انتظار و فراغ و دوری مادرجون را ازپای دراورد وبراثرسکته کامل دارفانی را وداع گفت و رخ درخاک کشید و بدین صورت لکه سیاه وننگ دیگری برکارنامه قطور سیاه رجوی افزود.
پوراحمد

خروج از نسخه موبایل