خاطرات علی امانی (جدا شده از فرقه ی رجوی) – قسمت چهارم

نشست طعمه یا همان حوض
وقتی نشست های طعمه شروع شد نفرات زیادی بودند که اعتراض می کردند و نمی خواستند در سازمان بمانند هر چند این سازمان با تمام نیرو این موارد را پنهان می کرد و نمی گفت چه کسی جدا شده. درمواردی هم که آدم می پرسید فلانی کجا است می گفتند ماموریت رفته.
خیلی از مسئولین سازمان از قبل توجیه شده بودند. یک دفعه می گفتند طعمه باید اعدام شود. طعمه یعنی دشمن ما. با این حرف ها گوش بقیه نفرات را پر می کردند. به بقیه نفرات گیر می دادند. ول نمی کردند که چرا موضع نگرفتی؟ صحبت نکردی در نشست و نظر شما در مورد طعمه چه هست؟ حتی یادم هست فریده بنائی بعد از نشست مسعود رجوی بلافاصله نشست گذاشت که همه مسئولین توجیه شده سعی می کردند به همه نفرات بگویند که بیائید صحبت کنید و موضع خودتان را بگوئید. آن لحظه های بد یادم هست. آدم دلش می خواست بلند بگوید مگر شما نمی گوئید درب سازمان به روی همه باز هست؟ حال کسی نمی خواهد با شما باشد می خواهد برود دنبال زندگیش. این چه گناهی دارد؟ هرگز کسی نمی توانست حرفی بزند. فقط بهترین راه حل سکوت بود. اما اینهم سخت بود که کسی در نشست ها صحبت نکند. اورا هرگز ول نمی کردند. دسته جمعی به آن نفر توهین می کردند و هر حرفی می زدند. نشست بزرگ که تمام می شد لایه پایین نشست می گذاشت. می گفتند فلانی تو چرا حرف نزدی؟ چرا چیزی نمی گوئی؟ خلاصه ول کن نبودند. به هر نوعی می شد باید تک تک نفرات حرف بزنند و موضع گیری کنند. این روش کلی فرقه بود. برای همه نفرات از هر چیزی دردناک تر بود. آخر آدم چه بگوید!؟ برای هر موردی این سازمان یک کلمه درست می کرد مثل بریده طعمه و… سعی می کردند نفرات را از این موارد و کلمه ها رنجیده کنند و طوری می گفتند که اگر کسی رفته برای خودش زندگی کند و خوشش از این فرقه نمی آید. بزرگ ترین گناه را کرده است. راستی اگر کار این سازمان درست بود چرا نمی گذاشتند همان بریده، همان طعمه حرف بزند تا همه ببینند چه می گوید؟ آیا حق می گوید یا ناحق؟ همه این ها پنهان بود. بعد از سالیان کم کم متوجه می شویم که فلان کس از سازمان رفته است یا مسعود رجوی آنقدر از رفتن او ناراحت هست که مجبور می شود خودش در نشست بگوید مثلا مسعود در نشستی گفت که همسر فهیمه اروانی رفته خارج شکایت کرده و همسرش را می خواهد. غیر از این مورد، بقیه پنهان بود و به کسی نمی گفتند.
شروع دیدار خانواده ها در اشرف سال 81
وقتی از این ور وآن ور متوجه شدیم که از ایران به دیدن هم زنجیرهای ما می آیند، نشست های فراوانی می گذاشتند. می گفتند این ها وزارت اطلاعات هست. خانواده ها نیستند. می خواهند نفرات را ببرند اعدام کنند. حتی یک بار مسعود رجوی در نشستی گفت بمباران هوایی بهتر از این است. یعنی دیدار خانواده ها! این مسئله آنقدر مسئله شده بود که سازمان هر روز نشست می گذاشت یا خیلی موارد سر نفرات را با ورزش و کار گرم می کردند تا از قضیه باخبر نباشند. یا مواردی را خودم شنیدم و دیدم می آمدند می گفتند امروز شاید از آذربایجان بیایند خودتان را آماده کنید. مسئول ام به من گفت امانی شاید خانواده تو هم آمد آماده باش برای دیدن آنها. گفتند هرگز نرو و بگو که خانواده من نیستند و وابسته به وزارت اطلاعات هستند. با این حرف ها زنگ صدا را درمی آوردند و ذهن همه را پر می کردند. حتی از بچه هایی که کمی رابطه داشتیم با ترس و لرز صحبت می کردیم می گفتند به خیلی ها اصلا خبر آمدن خانواده اش را نمی داده اند و پنهان نگه می داشتند.
یک یا دو خانواده هم که آمده بودند داخل قرارگاه کسی حق صحبت کردن و یا نشست در پیش آنها را نداشت و به جای دیگری می بردند و سعی می کردند بقیه نفرات متوجه قضیه نشوند. کارهای بیگاری و بیهوده در می آوردند تا سر نفرات را مشغول می کردند تا متوجه چنین خبرها نشوند.
حالت پاسیو در قرارگاه به خاطر دروغ های چند ساله در اشرف
علت پاسیو بودن تک تک نفرات (درمواردی خیلی از مسئولین خود سازمان هم) به خاطر دروغ و وعده و وعیدهای الکی این سازمان بود.
همه روز به روز می دیدند که عمرشان در اشرف به هدر می رود و فقط این فرقه یک سازمان خودخواه و خودپرست است نه چیز دیگری. چرا که همیشه قبل از هر چیزی خودشان مطرح بودند! نه خلق و نه مردم و نه نیروهای این سازمان. یعنی می گفتند هر چه ما می گوییم درست است. وقتی دورویی این سازمان را همه به خوبی می دیدند وکسی جرات اعتراض هم نداشت. فقط و فقط تنها صلاح آدم های ناراضی پاسیو کردن بود. سکوت پیشه کردن. مثلا آدم که غذا میل ندارد چطور بخورد؟ حال آدم هایی که سرتا پا به سازمان و به رفتار و کردار این فرقه اعتراض دارند نمی توانند روی کنند حرفهایشان را بیان کنند چه چاره ای دارند جز این که سکوت کنند. یا خواسته ناخواسته حرفهای دلش را با حالت پاسیو بیان می کرد و می گفت شما دروغ می گوئید. ازعدالت که صحبت می کنید. آزادی که دم از آن می زنید هرگز ندیدم و لمس نکردم. توی این سازمان همش دروغ است. دورویی هست و مغزشوئی و فریب آدمهاست. یک روز به اسم دیگ یک روز به اسم طعمه و به اسم بریده و به اسم محفل لانه جاسوسی و …. همه این کارها برای خرد کردن شخصیت نفرات و تعهد گرفتن بود.شاید با گرفتن تعهد و تهدید دوباره، نفرات را به دام انداخته و چند روز دیگری نگه دارند و درب ها را به روی نفرات ببندند. این روش فرقه بود. وقتی متوجه می شدند کسی با کسی صحبت می کند به قول آنها محفل می زند. به خیلی از مسئولین می گفتند همیشه آنها را زیر نظر داشتند. آدمها این موارد را با گوشت و پوست لمس کردند و دیدند.
در نشست آخر که تعهد برای ماندن و پناهنده شدن به عراق بود، من قبول نکردم و به همین خاطر مسئولم احد …. که برادر مسئول ما بود تعهد نامه را آورد با کلی توجیه و غیره که من امضا نکردم. یک روز نشست گذاشته شد. دیدند جواب ندارد. ما را به آمریکایی ها تحویل دادند.
این در شرایط بعد از سقوط صدام بود. قبلا چنین چیز را من نمی توانستم انجام دهم. واقعا شرایطی به وجود آمده بود. صدام سرنگون شده بود و از همه مهم تر نیروهای آمریکائی دور و بر سازمان بودند. در غیر این صورت جرات نمی کردم بگویم می خواهم بروم دنبال کار و زندگی. یا نمی توانستم تعهدی که می خواستند امضا نکنم. اما بعد از سرنگونی صدام این شرایط فراهم شد. هنگام بازی فوتبال به قربان حیدری و حسین مرادی هم گفتم تعهد را امضا نکردم، می خواهم بروم. آنها هم با ترس و لرز گفتند ما هم امضا نکردیم می رویم.
ادامه دارد …

خروج از نسخه موبایل