خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت هفدهم

آیا من در زندان مخفی مجاهدین بودم؟
ابوالحسن مجتهدزاده با اسم مستعار نبی، از فرماندهان دسته های مجاهدین در پذیرش و اهل شهرستان مراغه بود، نبی در خانواده ای بزرگ شده بود که نامادری و برادر ناتنی هم داشت و به لحاظ عاطفی ضربه خورده بود، این فرد را که ما به او” برادر نبی” می گفتیم، کسی بود که در سلل 1365 به همراه زن خود” سرور” که دخترعمویش بود از ایران خارج و به عراق رفته بود، نبی به دخترعمویش هم رحم نکرده و او را به عراق برده بود، اما همسرش در جریان دستورات استبدادی فرقه مبنی بر طلاق ایدئولوژیک از عراق به یک کشور اروپائی رفته و با مرد دیگری ازدواج و تشکیل زندگی داده است. یک پسر و دو دخترش نیز آواره کشورهای دیگر هستند. نبی کسی بود که به همسر و فرزندان خودش وفا نکرده بود! مجاهدین هم، چنین افراد سرسپرده ای می خواستند که ذره ای رحم در وجودشان نبود و بی مهابا و بی رحمانه در زندان، مجری کورکورانه دستورات شکنجه گران و بازجوها باشند. نبی رئیس زندان اسکان بود. از این دست افراد در زندان کم نبود، نعمت اولیائی هم موجودی اینچنین و از اراذل و اوباش چشم و گوش بسته رجوی در زندان بود.
من درزندان هر بار که با نبی مواجه می شدم، با زبان آذری از او التماس می کردم که وساطت من رابکند و بگوید که من بی گناه هستم. درخواست مطالعه و هواخوری می کردم، اما هر بار می گفت، اینجا چنین چیزهایی نداریم! آنروز در زندان فکر می کردم، نبی انسان است و دل دارد، غافل از اینکه مسعود رجوی در پروسه سرکوب، ربات هائی ساخته بود که مثل یک آدم آهنی، فقط دستورات مافوق را اجرا می کردند!
یک روز که نبی برای آوردن غذا آمده بود، بعد از دادن غذا، ایستاد و گفت سئوالی دارم، نبی از من پرسید: تو به این محل چه می گوئی؟ از نظر تو این محل که تو را نگهداری می کنیم، اسمش چیست؟
مانده بودم که چه بگویم! گفتم: نمی دانم منظور شما چیست؟ باید چه جوابی بدهم.
نبی گفت: نظرت را در باره این اتاق بگو. جواب دادم: من در ایران هرگز به زندان نرفتم، حتی یک ساعت هم بازداشت نشدم. من هرگز تجربه حبس را نداشتم، نمی دانم شما به این کارتان چه می گوئید، اما من خودم را دست بسته در اختیار شما می بینم که هیچ اراده ای ندارم!
نبی گفت: در مناسبات ما قوانینی حاکم است، ما همه به قوانینی که تحت نام انقلاب ایدئولوژیک مقرر شده است، تعهد دادیم که پایبند باشیم، نظم مناسبات را باید رعایت کنیم، اما تو اعتصاب غذا کردی! بعد هم گزارشات انقلابت را ننوشتی، از همه بدتر درخواست جدائی و خیانت کردی! و …
اضافه کرد در مناسبات به این کار ما” برخورد تشکیلاتی” می گویند! سازمان (اسم مستعار مسعود رجوی)، با کسی شوخی ندارد، ما روی دریائی از خون هستیم! اجازه هم نمی دهیم کسی در مناسبات ما همه چیز را شخم زده و داغون کند! در پروسه، خود من هم تحت برخورد تشکیلاتی قرار گرفتم، ما باید به سازمان دست باز بدهیم که هر موقع خواست ما را تحت برخورد قرار بدهد!!!
حسابی گیج شده بودم. احساس می کردم زندانی شدن من را توجیه می کند.
نبی تاکید داشت که، خودم را زندانی تلقی نکنم و آن سلول را زندان نبینم. به کثیف ترین شکل می خواست که عمل زندان کردن من را توجیه کند. مجاهدین خودشان به زشتی کارشان واقف بودند. خودشان می دانستند که زندان مخفی دارند، خودشان اشراف داشتند که بصورت مخفی اعضاء را بازداشت و زندانی می کنند. مجاهدین مناسبات و ارتش را به شیوه خوشه انگوری اداره می کردند، به طوری که یک خوشه از خوشه دیگر اطلاعی نداشت، افراد را نیز به صورت نوبه ای در بین خوشه ها جابجا می کردند و بدین ترتیب هرگز کسی متوجه نمی شد که افرادی که غیب شدند، به یگان ها و ارتش دیگری رفتند، به ماموریت رفتند و یا به زندان رفتند!
برای مخفی نگه داشتن مسئله زندان، همه چیز ماموریت عنوان می شد. در عراق و امروز در آلبانی، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا سازمان مجاهدین، زندان های مخفی اش را پوشش بدهد، چرا که خودشان هم می دانند که چه عمل زشتی را مرتکب می شوند.
در تائید این نوشته همین بس که، مجاهدین بیش از 40-30 سال است که زندان دارند، اما به داشتن زندان در مناسبات، هرگز اعتراف نکردند، اگر این کار یک برخورد تشکیلاتی ساده است، چرا مسئولین و رهبری سازمان این برخوردهای تشکیلاتی را پنهان می کنند و از داشتن زندان و شکنجه، اظهار بی اطلاعی کرده و خود را در مواجهه با چنین سئوالاتی به کری و کوری می زنند!
چرا؟ چون نفس زندان های مجاهدین، هرگز امری قابل دفاع نبوده و نخواهد بود و اگر ما منتظر باشیم روزی سران سازمان به چنین عمل ننگینی معترف شوند، فردای آن روز، روز پایانی فرقه رجوی خواهد بود و این امر را مسعود با تمام دجالیت خود، به خوبی می داند…
ادامه دارد…
محمدرضا مبین، کارشناس ارشد عمران، سازه

خروج از نسخه موبایل