خاطرات علی امانی (جدا شده از فرقه ی رجوی) – قسمت نهم

طلاق های اجباری و جدا کردن خانواده از هم
خیلی وقت ها این فرقه خبر آمدن خانواده ها را از نفرات پنهان نگه می داشت و یا اجازه ملاقات نمی داد. راستی اینها چه جرمی دارند و چه گناهی کرده و چه نوع زندانی هستند که رجوی اجازه ملاقات با خانواده اش را به انها نمی داد.
ارزش این بود که از مسعود و مریم حمایت کنی و برای انقلاب ایدئولوژیک کثیف رجوی ولو چند صباحی بله بگوئی و خود شیرینی کنی. در غیر این صورت هیچ اعتبار و ارزشی نداشتی.

فرقه ای که من در آن پیر شدم
18 سال عمرم را بدون کوچکترین نقشی که در این امر داشته باشم، در این فرقه گذراندم. بهترین دوران جوانیم را که هیچ وقت این سازمان اعتماد نکرد و ارزش قائل نشد و هر بلایی هم بر سرم آورد. چرا که این فرقه به کسی چه بزرگ و چه کوچک رحم نمی کند. نمونه خیلی خیلی واضح بچه های خود نفرات سازمان بود. بعد از آمدن از خارج و پیوستن به این فرقه چه بلاهایی به سر آنها آوردند که بچه های خودشان بودند. مثل آلان را که کشتند گفتند خودکشی کرده ودیگرانی که انگ خودسوزی برآنها زدند!
اصل مطلب این بود که آنها به دام رجوی افتاده بودند و با وعده و وعیدهای دروغ آورده شده بودند. بعد از آمدن دیده بودند آنچه که دنبالش هستند در این فرقه نیست. به همین دلیل می خواستند جدا شده و بروند دنبال کار و زندگی خودشان وچنین بلائی بر سرشان می آوردند. راستی باید از فرقه سوال کرد. تا بحال کسی وجود داشته که او را بدون توهین و شکنجه و زندانی کردن آزاد کنید؟ یا مارک های فراوان مثل موارد اخلاقی، مزدوری، بریده، طعمه وزارت اطلاعات، حلقه ضعیف و… نزنید؟ در مواردی درمقابل فامیل کسی که از سازمان جدا شده بود، توهین های غلیظی میکردند.
بعد از سالها زندگی در اشرف، هنگام جدا شدن حتی وسائل شخصی را هم نمی دادند. یک کرایه ماشین هم نمی دادند که بروند به خانه یا جایی برسند. سعی می کردند بزنند و زندانی و شکنجه کنند یا به صدام تحویل بدهند. یا مارک نفوذی بزنند.نمونه ای نیست که یک نفر پیدا شود که این فرقه بگوید؛ مثلا امیر….مریض بود یا نمی خواست مبارزه کند یا اهل این حرف ها نبود. رفت دنبال کار و زندگی خودش و این امری طبیعی است واحتیاج به این نوع توهین ها ندارد!

شروع جنگ عراق و کویت
من در قرارگاه 89 بودم بعد از جنگ عراق و کویت و پراکندگی نیروهای سازمان به مناطق مختلف عراق، این سئوال مطرح بود که این سازمان چرا دست به چنین کارهایی می زند؟ به نظر بنده این سازمان دشمن همه کردها و مردم عراق بود. چون هیچ جایگاهی بین کردهای عراق و مردم عراق نداشت. اما همه این کارها یک چیزی را برای آدم واضح می ساخت که دیگر جایی برای این سازمان در عراق نیست. و همه چیز عوض شده است. دیگر کنترل از دست صدام و مسعود رجوی هم خارج شده بود.
راستی چرا رجوی از شرایطی که پیش آمده بود ترس و وحشت داشت؟ چون که این سازمان بدون صدام حسین توان ادامه کار نداشت. هر کاری می کردند با کمک تمام عیارعراقیان و صدام حسین انجام می شد.
بنده چنین تصور داشتم اگر صدام حسین از رجوی درخواست می کرد که بیائید با ما به کویت حمله کنیم رجوی جواب مثبت می داد. هرگز این عمل را زشت و نادرست نمی دانست. خود مسعود رجوی در این دوران سکوت کرده بود و حرفی برای گفتن نداشت. دیگر در بن بست کامل بودند.

نشست های دیگ
چون تمامی مسئولین از زنان (از زنان تازه وارد شده گرفته تا زنان قدیمی سازمان)بودند. لذا مریم قجر خوب فکر کرده بود که مواردی هم از پاسیویزم در زنان هست و عامل اصلی پاسیویزم برادران بودند به دلیل بحث طلاق و…. انقلاب ایدئولوژیک.
قبل از آغاز نشست های دیگ همه زنان را جمع کرده بود به باقرزاده و به همه شان گفته بود سازمان دارد از بین می رود. شما هیچ ترس و واهمه ای نداشته باشید. هدفمان نجات برادران و سازمان هست. لذا هر کسی هرگونه موارد (اخلاقی) دارد را بگوئید و بنویسید تا سازمان را و نفرات را نجات بدهیم. لذا بعد از 20 الی 30 روز نشست هایی که برای زنان گذاشته بود، رجوی نشست دیگ را در قرارگاه باقرزاده علنی کرد و به همه ابلاغ کرد و بحث ها شروع شد. بعد از آن که چندین روز در قرارگاه طول کشید برگشته و حدودا یک ماه هم در یگانها این نشست ها برگزار شد. خلاصه هر یگان 20 الی 30 و 50 نفر می شد درحالی به اندازه کافی بحث و نشست و صحبت شده بود.
لذا هدف سازمان بعد از این نشست و برگزار کردن دوباره در مقرهای هر یگان این بود که مواردی که زنان گفته ونوشته اند، مردان هم الگو برداری کنند تا این که:
1) برای هر نفر پرونده بسازند و باصطلاح ازهمه رو کم کنی کنند!
2) مسائل مطرح شده غالبا اخلاقی بود. مثلا من به خواهر ف علاقه داشتم یا با چشم دیگری به او نگاه می کردم و… این موارد برای بقیه نفرات هم روشن شد و دست همه رو شد.
3) دیگر جریان این بود که شخصیت نفر را کاملا خرد کنند و دیگر هیچ وقت قادر به دفاع کردن از خود در مقابل هر کار دروغ و تحلیل های غلط سازمان نباشد.
4) چون نمونه و موارد را زنان تک به تک گفته بودند. نشست ها چند ماه طول کشید. اگر کسی هم صحبت نمی کرد و چیزی برای بیان نداشت، می گفتند تو چند مورد داری بگو یا برو بنویس. این روشی بود که پیش می بردند. خیلی خیلی موارد را هم دروغ می گفتند. مارک می زدند که باعث شود هر فردی هم که هیچ موردی ندارد و میل صحبت کردن هم ندارد، ولو دروغ و یا برای راضی کردن رجوی حرف هایی مطرح کند وبه خودش اتهام دروغ بزند!
5) هدف آن بود که اگر روزی کسی می خواهد جدا شود، پرونده اش را بگذارند جلو او و بگویند که این عمل توست. یا در بهترین حالت فرد خودش همیشه با ترس و لرز به خودش تحت هیچ شرایطی اجازه ندهد و نتواند بگوید می خواهم جدا شده و بروم دنبال کار و زندگی خودم.
و…
اینها مواردی بود که شنیدم یا خیلی مواقع دیدم.
به بعضی از زنان ماموریت می دادند که مثلا فلانی را چک و آزمایش کن که چگونه هست؟ انقلاب کرده یا نه؟ از بچه و خانواده دست کشیده یا نه؟ با این شیوه که می گفتند با فلانی گرم برخورد کن. بگو و بخند گرم داشته باش که ببینن چگونه هست…
هدف دیگری هم دنبال می کردند : نفرات گوشه گیر و پاسیو را به حرف بیاورند و ببینند چه می گوید ودر ذهن اش چیست؟
با کش دادن نشست و بحث ها این افراد را مجبور به حرف زدن می کردند.
همه برادران جدا شده خوب می دانند حتی در خود سازمان پایان نشست ها با صحبت کردن آدم هایی که سکوت کرده بودند یا پاسیو بحساب میآمدند، پایان می یافت!
یعنی نشستی تمام نمی شد مگر این که سرانجام همه صحبت و موضعگیری داشته باشند.
هدف دیگر این بود که با ترساندن نفرات از محفل زنی جلوگیری کنند.
اینها تحلیل بنده از نشست های دیگ و ادامه دادن آنها بود.
ادامه دارد…

خروج از نسخه موبایل