خبر سلامتی رامین مادرم را دلشاد میکند

دیدار صمیمانه خانواده های گلستانی با شیراحمد روزرخ
دیدار با خانواده رامین عبدالهی

داشتن کار خوب و زندگی در شرایط ایده آل آرزوی هر جوانی می باشد که بعد از رسیدن به سن بلوغ در سر می پروراند و برای رسیدن به آن گاها گرفتار حیله ها و حقه هایی می شود که شاید تا آخر عمر نتواند از آن نجات یابد و در این میان هستند شیاطینی که دائما برای چنین جوانانی دام پهن می نمایند و آنها را با فریب و دادن وعده هایی که این جوانان بدنبال آن هستند براحتی در اختیار سازمانهای تروریستی مانند سازمان ضد انسانی مجاهدین قرار می دهند ، سازمانی که جوان جویای نام و نشان تا آن لحظه حتی نام این سازمان را نیز نشنیده است.
رامین عبدالهی نیز یکی از جوانانی می باشد که در عنفوان جوانی متاسفانه گرفتار وعده های کثیف سران فرقه رجوی شد و اکنون که حدود دو دهه از ربودنش توسط شیاطین رجوی می گذرد هیچ نام و نشانی از وی بدست خانواده نرسیده و آنها و بخصوص مادر مهربانش نگران سلامتی او می باشد.

برادر رامین تعریف می کند که او پسر بسیار مودبی بود و اصلا کار به سیاست نداشت و حتی نام فرماندار و یا شهردار شهر را نمی دانست و پیش من در مغازه کمک میکرد و مدتی به بندرعباس رفت تا به برادر بزرگترش در آنجا کمک کند که متاسفانه همان رفتن باعث گرفتار شدنش شد. وی ادامه می دهد که بعد از آنکه رامین از جنوب برگشت چندین بار خانمی که ادعا میکرد نامش فریده است و از آلمان تماس میگیرد با او صحبت می نمود که یکی دوبار خودم نیز با او صحبت کردم که می گفت برای رامین در آلمان کار مناسب با حقوق عالی سراغ دارد که من گفتم من هم میخواهم بیایم که او جواب داد که مجردها می توانند در اینجا اقامت بگیرند و کار کنند و شما متاهل می باشید و نمی توانید تا اینکه چند روز دیدم کسی سراغ رامین می اید و با او صحبت میکند و هر زمان که من میخواستم به پیش آنها بروم آن فرد از من فرار میکرد تا اینکه یک روز رامین گفت برای کاری به تهران میرود و همان رفتن و دیگر خبری از او نشدن که اکنون حدود بیست سال از آن موضوع میگذرد.
در ادامه آقای شیراحمد روزرخ که نزدیک به سه دهه در سازمان ضد خانواده مجاهدین گرفتار شده و توانسته بود خودش را نجات دهد ، به آقای عبدالهی گفت که رامین را میشناسم و در پادگان نظامی اشرف او را دیده بودم که با نام مستعار سعید شناخته می شد و تا جایی که یادم می اید وضعیت جسمی او خوب بود و در کار برق مهارتهایی داشت و در آنجا کارهایی که مربوط به برق باشد را انجام می داد و بیشتر با بچه های شمال بود و زیاد حرف نمی زد و از حضورش در فرقه رجوی راضی نبود.
برادر رامین از شیراحمد سئوال نمود که چرا رامین با خانواده تماسی ندارد. وی در پاسخش گفت که اولین کاری که سران سازمان با بچه هایی که به هر نحوی وارد می شوند اینست که ارتباط آنها را با خانواده بطور کامل قطع می نماید تا بتواند با فشارهای روانی خانواده را کانون فساد به فرد معرفی کند و بر روی ذهن او چیره شود و ان فرد را مطیع خود نماید و رامین و امثال او نیز همینطور هستند و طوری بر روی ذهن آنها کار می کنند که فرد نمی تواند به خانواده فکر نماید که در اینصورت حتما می بایست فکر کردن خود را نیز فاکت نموده و در نشستها بخواند که در آنصورت مورد تهمت و افترا قرار می گیرد که به فکر رهبری و اهداف پوچ آن نبوده و هزاران فحش و ناسزاهایی که تحمل آن سخت می شود.
آقای عبدالهی ادامه می دهد که ما نامه نگاریهای مختلف برای مجامع بین المللی انجام دادیم ولی متاسفانه تاکنون جواب نداده که آقای روزرخ می گوید که متاسفانه سران سازمان مجاهدین به آنها نیز دروغ می گویند و تمامی نوشته های خانواده ها و نامه های آنها را خودشان تحویل گرفته و به فرد نمی دهند تا مبادا ان فرد به خانواده فکر کند که این نقطه خطر برای آنها بشمار می رود و برای جلوگیری از جدا شدن فرد به هیچ عنوان او را با دنیای بیرون مرتبط نمی کنند.
آقای عبدالهی خیلی خوشحال شد که بعد از مدتها انتظار توانسته بود از وضعیت سلامتی برادرش خبری کسب کند و ضمن تشکر از آقای روزرخ می گفت که مادرم خیلی خوشحال می شود که خبری از رامین به او بدهم و بد جوری بی تابی رامین را می کند و چشم انتظار است و اکنون برای پا بوس امام رضا رفته اند که انشالله به محض برگشتنش حتما این خبر را به او خواهم داد و شما نیز اگر فرصتی دیگر بدست آمد حتما به نزد خانواده ما بیایید تا با مادرم هم صحبت شوید. به وی قول دادیم که اینکار را انشالله انجام خواهیم داد و از وی خداحافظی نمودیم.
براستی گناه مادرانی مانند مادر چشم انتظار رامین عبدالهی و یا مادران دیگری که چندین سال از ملاقات و یا حتی از شنیدن صدای فرزندانشان توسط سران سازمان ضد انسانی مجاهدین منع شده اند چیست ؟

خروج از نسخه موبایل