بالاخره فرار کردم – سرگذشت محمد تورنگ

محمد تورنگ نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی که اکنون همراه با خانواده ساکن جزیره قشم می باشد روز دوشنبه 28 مرداد 98 در دفتر مرکزی انجمن نجات در تهران برای هماهنگی برخی امور مربوط به انجمن حضور یافت و برای حاضرین در انجمن از سرگذشت جالب خود گفت:
“از سال 1358 در دبی روی لنج کار می کردم. خانواده ام ساکن قشم بودند و البته الآن هم هستند. در سال 1360 در بوشهر مشغول به کار شدم که در کار حمل و نقل به کویت بودیم. یک روز که بار زده و عازم کویت بودیم دچار توفان شده و راهمان را گم کردیم. شب ناگهان غافلگیر شده و زیر آتش باری قرار گرفتیم که مجبور شدیم خودمان را به دریا بیندازیم.
جمعاً 7 نفر بودیم. وقتی صبح شد من و یک بنگلادشی روی آب بودیم که شنا کردیم و خود را به یک فانوس دریایی رساندیم، نمی دانستیم کجا هستیم و چه شده است. چهار روز روی این فانوس دریایی بودیم و کسی را ندیدیم. مجدداً شروع به شنا کردیم که سر از عراق و اسکله البکر درآورده و دستگیر شدیم. فهمیدیم که نزدیک عراق شده بودیم و به این دلیل زیر آتش قرار گرفته بودیم.

سه روز در بندر رأس القصر تحت بازجویی بودم و بعد مرا به استخبارات بغداد منتقل کردند. کشتی اماراتی بود اما چون من ایرانی بودم مرا دو سال در زندان ابوغریب در انفرادی حبس کردند. بعد از دو سال مرا مجدداً به بغداد آوردند و به اردوگاه اسرای جنگی منتقل کردند. یک سال در موصل 2 بودم و بعد به رمادی منتقل شدم و در سال 1368 به مجاهدین خلق تحویل داده شدم که مرا به قرارگاه اشرف بردند.
من هیچ شناختی از مجاهدین خلق نداشتم و حتی نام آن ها را هم نشنیده بودم. کلاً نمی دانستم چه کسانی هستند و چه می کنند و هدفشان چیست. بعد متوجه شدم که آن ها با جمهوری اسلامی مبارزه می کنند و در جنگ طرف عراقی ها می باشند. درخواست بازگشت به ایران داشتم که مخالفت شد و گفتند اگر برگردم حتما توسط ایران شکنجه و اعدام خواهم شد.
بعد از سقوط صدام حسین، خانواده ام شامل همسر و برادر و دختر و دامادم در سال 82 برای دیدار با من به قرارگاه اشرف مراجعه کردند. آن ها به دفعات مراجعه داشتند و حتی در یک نوبت بیش از 40 روز در مقابل دروازه قرارگاه اشرف مستقر بودند ولی نه تنها به آن ها اجازه ندادند که با من دیدار داشته باشند بلکه مرا هم نسبت به این موضوع بی اطلاع نگاه داشتند.
بعد به اردوگاه لیبرتی و نهایتاً هم به کشور آلبانی منتقل شدیم. در سال 1394 در مقر گیتی در تیرانا بودم که از طریقی متوجه شدم دخترم که آن زمان خردسال بود ازدواج کرده و من دارای داماد و نوه هستم و آنان برای دیدار با من بارها به عراق آمده اند که به من اطلاع نداده بودند.

متوجه شدم که همسرم و دخترم خیلی برای ارتباط با من تلاش کرده و به هر دری زده بودند اما فایده ای نکرده بود. آنان این مدت ناامید نشده و همچنان به تلاش خود ادامه داده بودند. دامادم هم بعداً در این فعالیت ها به آنان کمک کرده بود.
بالاخره فرار کردم. دیگر از فرقه رجوی و دروغ هایشان بیزار شده بودم. چگونه انسان هایی مانع از اطلاع فرد از وضعیت خانواده اش می شوند و در کمال سنگدلی دست رد به سینه آنان برای دیدار با عزیزشان می زنند. همه مسئولین سازمان سراغم آمدند و تلاش کردند تا مرا برگردانند. فهمیدم آنان از این واهمه دارند که من به سفارت رفته و به ایران برگردم که من دقیقاً همین کار را کردم.
بالاخره در سفارت ایران در تیرانا در سال 1396 با بازگشت من به ایران موافقت شد و من بعد از 36 سال دوری از زن و فرزندم به نزد خانواده برگشتم. در حال حاضر با انواع مشکلات جسمی و روحی، که حاصل عمری است که در فرقه رجوی تحت همه گونه فشارها بودم، دست و پنجه نرم می کنم. خانواده ام و خصوصاً دامادم اکنون حامی من هستند و جور مریضی های مرا می کشند.

خروج از نسخه موبایل