من همان سامرای چهل ساله ام که هنوز محبت پدری را نچشیده

قسمتی از مصاحبه با خانم سمیرا شهسوار دختر اسماعیل شهسوار

( متولد: 1331 محل تولد: استان گلستان، بندر گز، روستای سوته ده – اسیر در فرقه رجوی)

سمیرا خانم به همراه همسر گرامیشان آقای علی شهسوار به انجمن نجات تهران تشریف آوردند و گفتگویی صمیمی و دوستانه داشتیم. حضور ایشان و حرف های سرشار از امیدشان برای رهایی پدر اسیرشان، ما را بر آن داشت که مختصری از موضوع اسارت اسماعیل را منعکس نماییم. در ضمن سمیرا خانم و علی آقا حرف هایی با عزیز دربندشان داشتند که خواهیم آورد:
پدرم وقتی با مادرم ازدواج کرد به کشاورزی و معلمی اشتغال داشت. زمانی که من یک سال و نیمه بودم پدرم به واسطه دوستش از کشور خارج شد و به مجاهدین خلق پیوست. تا زمانی که پدرم فرانسه بود سالی یک بار با مادربزرگم تماس تلفنی داشت. بعد که پدرم به عراق رفت ارتباط ما با او کاملا قطع شد و سال هاست که از ایشان بی خبر هستیم.
بعد از اطلاع از وضعیت پدرم، مادر و عمویم برای دیدن وی به عراق رفتند ولی سران سازمان مانع ملاقات شدند. مادرم سال هاست که تنها زندگی می کند و در خانه انتظار بازگشت پدرم را می کشد. آرزوی مادرم بازگشت همسرش می باشد. مادرم می گوید دوست پدرت که باعث خروج او از کشور شد را هرگز نمی بخشم.
من بعد از اخذ دیپلم با علی آقا که از فامیل پدری می باشند ازدواج کردم و دارای یک دختر 19 ساله و یک پسر 13 ساله می باشم. شکر خدا همسر و زندگی خوبی دارم و مادرم را هم حمایت می کنم. تنها کمبود زندگی ام دوری از پدر و محروم بودن از محبت ایشان است. آرزویم دیدار پدر و بازگشت ایشان به کانون گرم خانواده می باشد.

پیام خانم سمیرا شهسوار به پدر اسیرش اسماعیل شهسوار:
پدر عزیزم، من همان سامرای کوچولوی تو هستم که وقتی عمه صدیقه گوش هایم را سوراخ کرد برایم گوشواره خریدی و به عمه گفتی که من دخترم را خیلی دوست دارم. من همان سامرایم الآن 40 ساله هستم و مادر دو فرزند ولی هنوز محبت پدری را نچشیده ام. کدام مسلکی گفته که پدر اجازه ی زنگ زدن به فرزندش را ندارد. پدر جان دوستت دارم و می خواهم شما به زندگی عادی بازگردی و از زندگی لذت ببری. در ایران هیچ مشکلی برای شما ایجاد نمی شود، همه کسانی که از مجاهدین خلق جدا شده اند در ایران زندگی عادی دارند و به کار مشغول هستند. من با تعدادی از آنان ملاقات کرده ام و با یقین سخن می گویم.
بچه های من خواهان دیدار پدربزرگشان هستند و مدام راجع به شما از من سؤال می کنند، به بچه هایم چه جوابی بدهم؟ پدر جان، من چهره و صدای شما را به یاد ندارم؛ کودکی بودم که نتوانستم از محبت پدری بهره مند شوم.

پدر جان عمه طاهره همان فسقلی خودت به رحمت خدا رفته، این عمه طاهره کمبود محبت شما را برای من جبران می کرد. پدر جان محبتت را نیاز دارم، عمر کوتاه است زمان را دریاب. آیا نمی خواهی برای بازگشت و جدایی از سازمان تلاش کنی؟ پس محبت پدری چه می شود؟ حداقل با ما یک تماس تلفنی بگیر تا صدایت را بشنویم و جان تازه ای بگیریم. پدر جان دوست دارم از این سازمان جدا شوی و هر جای دنیا که دوست داری راحت و بدون دغدغه زندگی کنی. این که هر موقع اراده کردیم بتوانیم با هم تماس تلفنی داشته باشیم به من آرامش می بخشد. آیا شنیدن صدای پدر بعد از چهل سال حق من نیست؟ لطفاً پدر جان جواب مرا بده حتی با یک تماس تلفنی؟
پیام آقای علی شهسوار به پدر همسرش اسماعیل شهسوار:
عمو اسماعیل، جای شما پیشمان خالی است، با آمدنت به آغوش گرم خانواده به ما امید می دهی و خوشحالمان می کنی. یاد آن روزها به خیر که به مرحوم مادرم ملوک خانم می گفتی:”عروس ترشی آش درست کن امروز میام خونت.”
عاطفه نادعلیان

خروج از نسخه موبایل