این سفر اولم نبود…

خاطره گویی آقای مجتبی نوری در کنار پادگان اشرف

سلام!
من مجتبی نوری هستم برادر حمید رضا نوری اسیر در فرقه رجوی.
من برای نجات برادرم از فرقه رجوی چندین بار به عراق سفر کردم سال 1382 بعد از سرنگونی صدام به من ابلاغ کردند که می توانی به عراق سفر کنی و برادرت حمید رضا را از نزدیک ببینی.

من به اتفاق پدرم به عراق سفر کردیم خیلی خوشحال بودم که بعد از چندین سال می توانم برادرم را ببینم بهترین خوشحالی برای من پدرم بود که می توانست فرزندش را ببیند. ما سال 1382 به پادگان اشرف مراجعه کردیم آن زمان آمریکائیها مسئول حفاظت اشرف بودند. به آمریکائیها نام برادرم را دادیم بعد از دوساعتی در یک محل در داخل پادگان اشرف بنام مهمانسرا برادرم را نزد ما آوردند. برادرم خیلی شکسته شده بود. معلوم بود که به لحاظ روحی زیر فشار است. برادرم کنار پدرم نشست و با برادرم صحبت می کردیم. چهار نفر از افراد فرقه دور ما را گرفتند و شروع کردند به صحبت کردن. اجازه نمی دادند من و پدرم با برادرم صحبت کنیم. من به آنها گفتم می خواهیم با برادرم تنها باشیم. در جواب به ما گفتند اینجا ما فرد تنها نداریم. کارهای ما جمعیست. برنامه را طوری تنظیم کرده بودند از دو ساعتی که پیش برادرم بودیم نیم ساعت نتوانستیم با برادرم باشیم.
بعد به ما گفتند ملاقات تمام شده و برادرم را با خودشان بردند و ما را به بیرون از پادگان راهنمایی کردند. اولین بار بود با افراد فرقه مواجه می شدم. آنجا فهمیدم که در درون آنها ذره ای عاطفه وجود ندارد و آداب و معاشرت نداشتند. من و پدرم به ایران بازگشتیم. به چهره پدرم نگاه می کردم. از آنجایی که نتوانست بیشتر پیش برادرم باشد به لحاظ روحی وضعیت خوبی نداشت و می گفت پسرم در چاهی افتاده کسی نمی تواند او را نجات دهد.
چند ماهی گذشت مجددا” من به عراق تنها سفر کردم. به درب پادگان اشرف رسیدم یک سری از خانواده ها از قبل در کنار پادگان مستقر شده بودند از آمریکائیها خبری نبود عراقیها حفاظت پادگان اشرف را بر عهده داشتند. سران فرقه رجوی فهمیده بودند که اگر ملاقات ها ادامه پیدا کند تشکیلات آنها متلاشی می شود سربازهای عراقی به ما گفتند به شما اجازه نمی دهند با فرزندانتان ملاقات کنید ما هم نمی توانیم کاری برای شما انجام دهیم تنها کاری که می توانستیم انجام دهیم از طریق بلندگو برادرم را صدا بزنم و خانواده ها فرزندانشان را…
سران فرقه رجوی موجودات عجیب غریبی بودند….. این سفر اولم نبود چندین بار به عراق سفر کردم که شاید بتوانم با برادرم ملاقاتی داشته باشم ولی متاسفانه ملاقاتی صورت نگرفت ولی فریاد کشیدن خانواده ها بی ثمر نبود چند نفر از فرقه اقدام به فرار کردند و به خانواده ها پناه آوردند و از آنها وضعیت برادرم را پرسیدم آنها حمید رضا را می شناختند و از این بابت خوشحال بودم. من در کنار خانواده ها شاد بودم خانواده ها زحمات زیادی کشیدند و بایستی به آنها دست مریزاد گفت من ایمان دارم که به زودی تمام اسیران به آغوش خانواده خود بر می گردند.
مجتبی نوری برادر حمید رضا نوری اسیر در فرقه رجوی.

خروج از نسخه موبایل