مسعود مسعودی در زیر تیغ مجاهدین!…

مسعود مسعودی در زیر تیغ مجاهدین!…


گوشه یی از خاطرات غلامحسین فرهادی عضو سابق مجاهدین
…. فریاد می زد ؛ می خواهم زندگی کنم ، می خواهم برگردم پیش خانواده ام… ده ها نفر مانند گرگ هار هر کدام از گوشه یی نعره می کشید و به طرفش هجوم می بردند. آن قدر آب دهان به او انداختند که تلاش برای پاک کردن آن صورت مظلومانه اش بی فایده می نمود. تو گویی این جماعت به قول آن شاعر شوریده حال مشروطه خواه ( قزوینی) ؛ جای خون در رگشان شاشیده اند! تو گویی نشست عملیات جاری می رفت تا به یک عملیات جنایی مبدل شود. بیش از بیست نفر در آن نشست بودند و هر کس به اندازه ی وجود خویش و به نسبت سرسپردگی اش تیغی از نیام برکشیده و به جان این پسرک افتاده بود. مسعود مسعودی ( یا به قول بچه ها ؛ فرخ ) دو سال تمام بود که التماس می کرد، گریه می کرد و فریاد می زد که : دیگر توان دوری از خانواده ام را ندارم. دیگر نمی خواهم به این مبارزه ی بی سرانجام ادامه بدهم! اما دریغ که مجاهدین اهمیتی به این خواستن ها نمی دادند. گوش ها کر بود و چشم ها کور! مسعود مسعودی بارها از خودکشی سخن گفته بود و همدردان وهم نوعان دیگر ، به او نوید رهایی و نجات داده بودند. خیلی از دوستان مسعودی ( فرخ) ، از سر همدردی با او و برای پیشگیری از وقوع فاجعه، موضوع ( نیت فرخ برای خودکشی ) را به اطلاع فرماندهان خویش رسانده بودند. اما پاسخ فرماندهان همان بود که رهبر قدرت طلبشان ( رجوی) پیش از آن بارها باعمل خط آن را صادر کرده بود ؛ مهم نیست یک نیرو به واسطه ی خودکشی مرده باشد یا در عملیات نظامی کشته شود ، مهم این است که از خون هر نفله شده ای ، پرچمی برافراشته شود تا رزق سازمان فراهم آید! مهم نبود مسعودی ( فرخ) در نهایت عجز و استیصال جان جوان و شیرین خود را به دست خویش هلاک کند! بلکه مهم این بود که رجوی سناریویی از کشته شدن یکی دیگر از مجاهدین را روی میز پارلمانترهای غربی بگذارد، شاید که ترحم و توجهی به جانب مجاهدین روا شود! کاش آن روز می مردم و پای به آن نشست ( عملیات جاری) نمی نهادم. اما دریغ که حضور من یا دیگران در آن نشست ها اجباری بود. اگر می دانستم سوژه ی عملیات جاری آن روز مسعود مسعودی است ، با تمام درماندگی و با وجودی که کاری از دست کسی چون من بر نمی آمد ، اما حداقل شاهد پرپر شدن ان جوان نمی شدم. بارها درخلوت خویش آن فاجعه را مرور کردم و باز بارها به خود گفته ام، ای کاش کاری می کردم که به جای فرخ خودم مبدل به سوژه می شدم. تا شاید فرخ از نیت خود ( برای خودکشی) منصرف می شد! اما باز هم می بینم با رفتاری که مجاهدین در رابطه با متقاضیان جدایی نظیر مسعودی پیشه ساخته بودند! شاید مسعودی در آن مقطع خودکشی را یگانه راه رهایی خویش و تنها ابزار رسوا کردن رجوی تشخیص داده بود. مسعودی و ده ها جوان دیگر در اعتراض به دیکتاتور سازمان ( رجوی) ، کوچ ابدی را بر ماندن درکنار مجاهدین ترجیح دادند. اما شکی نیست که عاقبت خون این مظلومان گریبان رجویان ستمگر را خواهد گرفت. عمده ی تأسف من این است که مسعودی و امثال او نماندند تا امروز شاهد ذلت و حقارت رجوی و تشکیلات اهریمنی او باشند. دریغ که مسعودی ( فرخ) نیست تا تماشا کند چگونه صدها تن چون او به یمن سقوط صدام ، از چنگال رجوی نجات یافته و در کنار خانواده های خویش به ریش این مردک نا نجیب ( رجوی) می خندند!…
… آن روز نشست ( عملیات جاری) با حضور چند تن از فرماندهان ( و جمعی بیش از بیست نفر ) برای بررسی مسئله ی مسعود مسعودی ( فرخ) برگزار شده بود. مسعودی مدت ها بود که بر خواسته خود مبنی بر جدایی از مجاهدین تأکید و تکرار می نمود. نشست های موسوم به ( عملیات جاری) از جمله اکتشافات پلید و اقدامات پلشت رجوی بود. که نمونه ی این نشست ها را در هیچ تشکیلاتی و در هیچ کجای تاریخ نمی توان پیدا نمود، بی شباهت به یک عملیات نبودند. تمام افراد حاضر در آن نشست ها باید موضع گیری می کردند و در راستای خواست فرماندهان ( و خواست سازمان ) با جمع هم رنگ و هم نوا شده وبه سوژه ( فرد متهم یا کسی که جلسه در رابطه با او برگزار شده بود) یورش می بردند. اگر کسی به صراحت موضع گیری نمی کرد و با جمع هم صدا و هم رنگ نمی شد فوری فضای جلسه و حملات جمع از سوژه اصلی تغییر جهت داده و به فرد منفعل یا ممتنع می چرخید. چیزی به نام نظر ممتنع وجود نداشت. حکایت نشست های ( عملیات جاری ) حکایتی است که باید به طور مستقل به آن پرداخته شود تا تمام آزاد اندیشان جهان بدانند هنوز در گوشه ای از این عصر ماشینیزم آثار روشن بربریت و انگیزیسیون های قرون وسطایی در جایی به نام سازمان مجاهدین خلق در جریان می باشد… مسعود مسعودی یک بار دیگر در پاسخ فرمانده اش که از او پرسیده بود ؛ آیا حاضری در برابر جمع اظهار ندامت کنی و خودت را تعیین تکلیف کنی ؟ ، فریاد زد : من بر روی خواسته ی خودم هستم و تنها ندامت و پشیمانی من همین چند سالی است که با مجاهدین بوده ام.
همهمه ی جماعت به روال معمول بلند شد. هر یک از سرسپرگان از گوشه یی عربده می کشید. یکی خطاب به فرمانده و مسئول جلسه می گفت : برادر! بگذار همین جا این مزدور را تیرباران کنیم. دیگری زوزه می کشید که بگذارید این بریده مزدور را با دندان هایم تکه پاره کنم!… فرماندهان حاضر در جلسه به عمد می گذاشتند جمع هراهانتی را به مسعودی بنمایند. و خود فرماندهان نیز گوی سبقت را از دیگران ربوده و از فرخ می خواستند ؛ جواب جمع را بدهد!.
اما فرخ جز جدایی هیچ نمی خواست. نشست ساعت ها به طول انجامید. ساعت ها اهانت ، دشنام ، تحقیر و تهدید از سوی ده ها نفر با چهره های برافروخته و آتشین، سوژه اگر رستم دستان هم بود ، زیر این همه فشار و باران ناسزاو کتک هایی که هر از گاه توسط یکی از افراد نصیب او می شد باز هم عاقبت به نقطه ی بریدن می رسید. همین که فرخ سخنی می گفت که بوی بی وفایی و جفا به رهبری ( رجوی) از آن به مشام می رسید رگه های گردن افراد سیخ می شد و هر یک برای اثبات عشق خویش به رهبری، می خواست مجری و عامل انجام عمل انقلابی باشد. معمولاً چنین جلساتی از جمله ی ناب ترین فرصت ها بود تاافراد اوج ذوب شدگی و حل شدنشان در رهبری و آرمان های سازمان را به نمایش بگذارند. هرگز کسی به یاد ندارد سازمان در چنین جلساتی فردی را بازخواست کرده باشد که چرا فرد معترض ( سوژه) را کتک زدی و یا به او دشنام دادی!برعکس ، وقتی که – با هر رده تشکیلاتی – بر روی فرد خواستار جدایی تیغ می کشید و مشت و لگدی حواله ی سوژه می کرد همان مشت و لگد بهترین جواز برای ارتقاء رده تشکیلاتی او و اعتماد بیشتر تشکیلات به او می گردید. حتی بارها درحضور شخص رجوی ، وقتی برخی از اعضا مجیزه گو ی او به کسی می شوریدند و یا از رجوی تقاضا می کردند تا مثلاًاجازه بدهد فلان بریده را اعدام نمایند هرگز رجوی با این تملق گویی ها مخالفت نورزید ، بلکه صورت رجوی از این چاپلوسی ها و ثناگویی ها گل انداخته و در نشئگی این فضا غرق می شد. مسعود مسعودی بارها در نزد برخی از دوستان صمیمی خویش ( و به قول سازمان هم محفلی هایش) از خودکشی به عنوان آخرین راه کار سخن گفته بود. خود فرماندهان تشکیلاتی اش هم بر این نکته واقف بودند. در آن روز نکبتی هم وقتی فشارهاو اهانت ها ( به مسعودی) به اوج رسید ، مسعودی فریاد زد : لر نیستم اگر خودم را نکشم!
جمع چنان جفتک پرانی کرده بودند که دیگر از حال طبیعی شان هم خارج شده بودند. مسئول جلسه اعلام آن تراکت نمود تا جمع استراحت کرده و پس از تجدید قوا حملات وحشیانه شان را به مسعودی از سر بگیرند. از آن جایی که معمولاً در چنین جلساتی سوژه به خاطر حجم سنگین فشارها و تهاجمات جمع دچار عجز و درماندگی شده وازروی اجبار نسبت به موضع و خواست خود عقب نشینی و اظهار بریدگی و پشیمانی می نمود، آن روز هم جمع فکر می کردند مسعودی عنقریب از پای در آمده و خواستار بازگشت به مناسبات تشکیلات می شود. معمولاً وقتی سوژه ای پس از بریدن و تسلیم شدن در برابر فشار جمع از موضع خود عقب نشینی می کرد، جمع در نهایت رذالت و خود فریبی هلهله ی شادمانی سرداده و می گفتند؛ بالاخره کرامات برادر رجوی یا خواهر مریم بر سوژه اثر نهاده و او را از حلقوم وزارت اطلاعات پس گرفتیم. یعنی در حالی که فرد ( سوژه) می رفت تا به اردوگاه دشمن بپیوندند ما او را به صف مجاهدین بازگردانیدیم. درصورتی که همگان خوب می دانستند ان چه سوژه را وادار به عقب نشینی و اظهار ندامت نموده فقط و فقط حجم سنگین اهانت ها، تهمت ها، تهدیدها و مشت و لگدهای جمع بوده است و بس!… اما مسعود مسعودی تصمیم خود را گرفته بود و دل تسلیم شدن نداشت.
وقتی فرمانده آن تراکت داد ،هر کدام از نفرات پی کاری جلسه را ترک می کرد. یکی می رفت تا سیگاری دود کند ، برخی به طرف دستشویی ها می رفتند تا آبی به صورت خویش بزنند و عرق ننگ را از چهره ی کریه شان بشویند. تنها کسی که از جای خود تکان نخورد مسعودی ( فرخ) بود. در حالی که فرخ از همه بیشتر به تنفس و هوای تازه نیاز داشت ،اما همان جا که نشسته بود باقی ماند. من به عنوان یکی از دوستان نزدیک فرخ ، درهنگام موضع گیری سعی می کردم طوری عمل نمایم که کسی به روابط بین من و فرخ پی نبرد. وقتی اطراف من و فرخ خلوت شد به او گفتم : با این کارها نتیجه ای نمی گیری خودت را خرد می کنی!…
فرخ نگاهی به من کرد و گفت : امروز نتیجه ی نهایی را می گیرم.
من تصور و برداشتم از سخن فرخ این بود که حتماً می خواهد راجع به موضوع ماندن یا جدایی فکر کند.
آن قدر خسته بودم که گویی به جای فرخ من سوژه بوده ام. نمی دانم چند دقیقه از فرخ جدا شدم و بیرون رفته بودم. ناگهان دیدم صدای نفرات بلند شد. فکر کردم کسی با فرخ درگیر شده، به طرف آن ها دویدم، دیدم چند نفر فرخ را روی شانه ها یشان گرفته و به طرف دستشویی ها می برند. فرخ کار خودش را کرده بود. بیش از پنجاه قرص را یک جا خورده بود. هرچه قدر فریاد زدم و تقاضا کردم فرخ را به بیمارستان ببرید! کسی اهمیت نمی داد. فرماندهان از افراد خواستند همگی به سر کارهای تشکیلاتی شان برگردند و آن جا را خلوت کنند. برا ی همیشه از فرخ جدا شدم. فکر می کردم حتماً مسئولان تشکیلات فرخ را به بیمارستان برده و او را از مرگ نجات می دهند. اما آن ها فرخ را از آن جا تکان ندادند و در حالی که لحظات پایانی عمرش را سپری می کرد مسئولین تشکیلات درنهایت بی رحمی جان دادن او را تماشا می کردند!!!
خبر خیلی ساده و کوتاه بود : مسعود مسعودی ( فرخ) به دلیل بیماری قلبی درگذشت!
نه من و نه دیگر افرادی که از قرص خوردن فرخ اطلاع داشتیم جرأت نکردیم حقیقت را فریاد بزنیم اما در محفل های دو نفره و سه نفره خبر خود کشی فرخ به گوش خیلی ها رسیده بود.
سازمان جنازه ی فرخ را در قطعه ی شهدای مروارید ( در قبرستان قرارگاه اشرف) به خاک سپرد. مدتی بعد خواهر مسعود مسعودی از اروپا ( و به نظرم از بلژیک ) به قرارگاه اشرف آمد و به او هم گفته شد که مسعود مسعودی بر اثر ناراحتی قلبی فوت کرده است. من با خودم عهد کردن پس از رهایی از دست مجاهدین حقایق مربوط به مرگ فرخ را به همه جهانیان بگویم. و شاید این، تنها کاری است که به عنوان یک دوست برای دوست جوان مرگ شده ام ( فرخ) انجام آن مرا تسکین بدهد. به یقین مسعود مسعودی اولین قربانی مجاهدین نبوده و آخرین هم نخواهد بود. نمی دانم پس از خودکشی مسعودی چند مورد از کسانی که به عنوان مرگ بر اثر بیماری یا تصادف مطرح شدند مرگی چون فرخ را داشته اند؟ اما هر کدام از اعضای جداشده ی مجاهدین چندین نمونه از خودکشی ها و یا مرگ های سازماندهی شده توسط مجاهدین را در خاطر خود ثبت کرده اند.
… آخرین سخن این که ، ضمن اظهار همدردی و تسلیت صمیمانه به خانواده ی داغدار مسعود مسعودی، اعلام می نمایم؛ اگر چه آرزو داشتم روزی خانواده ی مسعودی را ملاقات نمایم و تمام حقایق مربوط به فرزندشان را برای ان ها بازگو نمایم اما متأسفانه تا کنون چنین مجالی فراهم نیامده ولی با تمام وجود آمادگی این را دارم که هر زمان و در هر مکان که لازم باشد به شرح این حقایق بپردازم. علاوه بر من خوشبختانه امروزه اعضای جدا شده از مجاهدین فراوان هستند که در رابطه با خودکشی مسعودی آگاهی دارند و سازمان مجاهدین هر گز قادر نخواهد بود خون این مظلومان را پایمال نموده و یا به انکار حقایق برخیزد. یکی از فرماندهان مجاهدین پس از مرگ مسعودی در یکی از نشست های تشکیلاتی راجع به مرگ مسعودی با وقاحت تمام این گونه گفت که؛ مسعودی ( فرخ) قبل از مرگ این افتخار را داشت تا ارزش تیغ کشیدن همرزمانش را درک کند! واقعاً زهی بی شرمی! مجاهدین اهانت و تهمت و فحاشی به افراد معترض را جزء افتخارات خویش می دانند و حتماً خودکشی افراد در زیر سیل فشارها و شکنجه های ضد بشری هم از افتخارات مجاهدین است. اما، تردیدی نیست که عاقبت خانه ی ظالم میران خواهد شد. ذلت و حقارت امروز مجاهدین یکی از نشانه های روشن این اضمحلال است و تا فروریختن کاخ پوشالی رجوی فقط چند فریاد مانده است. این فریاد ها را رها شدگان و شاهدان جنایات رجوی در گوش جهانیان خواهند دمید….
 
خروج از نسخه موبایل